را خوب می داند.» رفت و با برگشت. به گفت:«گل های نزدیک خانه ای چه رنگی هستند ؟» جواب داد:«همه رنگ و همه زیبا و خوش بو!» گفت:«زیبا و خوش بو؟!صبر کن بروم از بپرسم. او حتماٌ می داند خانه ی تو کجاست!» رفت و با برگشت. وقتی رادید با خوش حالی گفت:«من تو را می شناسم تو خوش صداترین دهکده هستی!» پرسید:«پس خانه و دهکده ی مرا هم می شناسی!» خندید و گفت:«خانه ی تو نزدیک کندوی من است در دهکده ای نزدیک یک دشت پر از گل!» از خوش حالی قوقولی قوقو کرد و به دنبال رفت. و هم به دنبال رفتند. آن ها خیلی دلشان می خواست خانه ی را ببینند. خانه ای که نزدیک یک دشت پر از گل های خوش بو و زیباست!
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 302صفحه 19