و از مرغدانی بیرون آمد . و هم از طویله بیرون آمدند و گفتند : « ما هم باران را دوست داریم ! » گفت : « اگر زیر باران بمانید خیس می شوید و سرما می خورید ! » اما و و و به حرف گوش نکردند . باران شروع به باریدن کرد . ، کواک کواک کرد و زیر باران بازی کرد . او اصلاً خیس نشد . اما خیس شد و گفت : « هاپچی ! هم گفت : « هاپچی ! » بال های خیسش را تکان داد و گفت : « هاپچی ! » گفت : « حالا زود به لانه برگرد ! هاپچی ! »
و به طویله برگشتند . هم به مرغدانی رفت . هم رفت و توی لانه اش نشست .
و و و خیس بودند و عطسه می کردند . اما نه سردش بود ، نه عطسه می کرد . چون او یک بود و یک هیچ وقت پرهایش زیر باران خیس نمی شود !
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 280صفحه 19