چنگ بشور و بساب . ننه گلاب چاه را شست . یک دیو ته چاه بود . دیو داشت با دنیا بازی می کرد . ننه گلاب را که دید ، گفت : « بالاخره آمدی ماه پیشانی ؟ ! چشم هایم خشک شد از بس به در نگاه کردم . گلویم گرفت از بس تو را صدا کردم . » ننه گلاب گفت : « ماه پیشانی کیه ؟ من ننه گلابم . » دیو گفت : « حالا هرچی ! زن من می شوی ؟ » ننه گلاب گفت : « آخه . . . . » دیو گفت : « اگر زن من بشوی ، دنیا را به پایت می ریزم . » و دنیا را به پایش ریخت . ننه گلاب گفت : « آخه دیو و آدمیزاد که جور در نمی آیند . » دیو گفت : « خب تو هم دیو شو ! » ننه گلاب گفت : « این همه سال آدم بودم ، حالا دیو بشوم . » دیو نشست توی طشت . چند قالب صابون یک عالمه آب چنگ و چنگ و چنگ ، بشور و بساب ننه گلاب دیو را شست . دیو آدم شد . آن وقت هفت شب و هفت روز جشن گرفتند و با هم عروسی کردند .
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 280صفحه 6