افسانه ها
خر گم شده
یکی بود یکی نبود. دهکده ای بود سرسبز و زیبا با مردمانی خوب و مهربان یک روز مردم ده غریبه ای را دیدند که در کوچه پس کوچه های دهکده را می رفت و فریاد می زد:« آی مردم! به دادم برسید، خرم را گم کرده ام. خدا را شکر!»
همه با تعجب به او نگاه می کردند و با خود می گفتند:« بی چاره خرش را گم کرده است.» اما آن ها نمی دانستند چرا می گوید:« خدا را شکر!»
تا این که بالاخره یکی از اهالی ده جلو رفت و گفت:« دوست عزیز! خر
را گم کرده ای، درست. خیلی ناراحتی، قبول. اما چرا می گویی خدا را شکر؟»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 271صفحه 4