
که تا آن لحظه ساکت بودگفت: «فقط یک نفر میتواند این کار را انجام دهد.»
و پرسیدند: «چه کسی؟»
قبل از این که چیزی بگوید، گفت: « ! او میتواند.»
با گریه گفت: «خواهش میکنم را خبر کنید.»
فورا شنا کرد و رفت تا را خبر کند.
و و کنار ماندند.
کمی بعد و آمدند. آرام رفت توی دهان . بعد با چنگال محکمش دندان پوسیدهی را بیرون آورد. درد تمام شد.
میخواست تشکر کند که فریاد زد: «مراقب باش دهانت را نبندی!» فورا از دهان بیرون پرید.
و و و شروع کردند به خندیدن.
بیدندان هم به خندهی آنها به خنده افتاد.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 85صفحه 19