
سرکه و سیب و سنبل فوری جا به جا شدند و گفتند: «بفرمایید.»
سفره از خوشحالی نمیدانست چه کار کند.
قرآن بالای سفره، کنار آینه و کـاسهی آب جـا گرفت.
حالا همه آمادهی شروع سـال نو بودند.
مـاهی قرمز کـوچـولـو، تـوی تنگ بلوریاش یک لحظه بیحرکت ایستاد.
همه به او نگاه میکردند.
یک دفعه شیرجهی تند و تیزی زد و هفت تا سین با خوشحالی فریاد زدند: «سال نو مبارک!»
و همدیگر را بوسیدند.
صدای گرم قرآن دوباره توی اتاق پیچید.
حـالا شیـرینـیهـای خوشمـزه آمــاده بودند تـا سـال نو را تبــریک بگوینـد و از همه پذیرایی کنند.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 77صفحه 6