عروسی
غنچهی یاس چشمهایش را باز کرد و گفت: «من عروس باغ هستم!» سنجاقک روی گلبرگهایش نشست و گفت:
«من هم سنجاق سر او هستم!»
شاپرک به ساقهی گل چسبید و گفت: «من هم شنل عروس هستم!» مورچه خندید و گفت:«من هم داماد او هستم.»
زنبورها عسل آوردند، پروانهها شربت آوردند، کرمهای شبتاب دور سر عروس و داماد چرخیدند و باغ پر شد از صدای بزن و بکوب و عروسی!
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 69صفحه 22