
همین موقع پیشی نفس نفس زنان به آنها نزدیک شد و گفت: «نه! جوراب نیست. کلاه است.»
گنجشک هم آمده بود چون از بالای درخت فریاد زد:«آن را به من پس بدهید. میخواهم لانهام را با آن گرم و نرم کنم.» جوجهتیغی با تعجب به باد گفت: «تو این کیسه را از پیشی گرفتم یا از گنجشک؟»
باد جوراب داد:«از هیچ کدام، این جوراب روی بند رخت بود. من آن را برداشتم تا کمی بازی کنم.
حالا هم باید خیلی زود جوراب را برگردانم.» پیشی و گنجشک و جوجهتیغی به جوراب نگاه کردند.
شاخههای درخت،
نردههای خانه پیشی و تیغ های
جوجه تیغی آن را حسابی پاره و کثیف کرده بودند. پیشی گفت: «من یک کلاه پاره
و کثیف نمیخواهم.» و از آنجا رفت.
جوجهتیغی گفت: «کیسهای که پاره پاره باشد به درد من نمیخورد.» و از آنجا رفت.
گنجشک در حالیکه پرواز میکرد گفت: «لانهام بدون آن تمیزتر و گرمتر است!»
باد ماند و جوراب پاره و کثیف. باد گفت: «جوراب پاره کثیف به درد بند رخت هم نمیخورد» و از آنجا رفت.
بالاخره جوراب را
چه کسی برداشت و با آن
چه کرد؟ هیچکس نمی داند!
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 61صفحه 6