دو قطعه شعر از استاد سبزواری:
پیرِ مراد ما
بنازم برآن پیر و فکر جوانش
که عاجز بود خامه از داستانش
چه بحریست یا رب که نتوان رسیدن
به صد موج اندیشه بر یک کرانش
چه اوجیست یا رب که نتوان پریدن
به صد بال فکرت به یک آشیانش
چه کوهیست یا رب که نتوان کشیدن
نه پشت زمینش نه پای زمانش
چه چهریست یا رب که صد مهر زاید
ز انوار حکمت، بلند آسمانش
چه مهریست یا رب که خورشید گردون
چو شمعیست با چهر پرتو فشانش
چه گردیست یا رب، که صد کوه آهن
چو موم است در پنجۀ پرتوانش
چه پیریست یا رب، که در عزم و قدرت
چو کوهیست هر پارۀ استخوانش
نه در بحر اندیشه گنجد مقامش
نه در ظرف فکرت درآید معانش
نه موسیست، اما چو موسی بتازد
بر انبوه فرعونیان زمانش
نه عیسیست اما بسا مرده جانان
که جان یافتند از نفاذ بیانش
نباشد محمد ولیکن ز نسبت
بود پاک فرزندی از خاندانش
علی نیست، اما ز اصل ولایت
بود بارور شاخۀ دودمانش
حسن نیست اما ز حسن سریرت
تراود صفا از دل مهربانش
حسین نیست اما ز باب وراثت
قیام حسین است همداستانش
ز صدق کلامش چه گویم که گویی
پیام رسولان بود بر زبانش
ز لطف بیانش چه پرسی که باشد
زبان همه اولیا در دهانش
به رفتار او جلوۀ پارسایی
نمایانگر پاکی گوهرانش
به گفتار او فصحت نکته سنجی
نمایشگر خاطر نکته دانش
عیان از جبینش شکوه زعامت
چو روح امامت که اندر نهانش
دو دست یدالله در آستینش
که دورست دست بدان آستانش
نباشد امام زمان لیک خوانم
در ایّام غیبت امام زمانش
امام خمینی که نور حسینی
بود لایح از پرتو دیدگانش
به پیکار با طاغیان زمانه
نه پروای تیغش نه باک سنانش
همه هرچه حق پروران دوستدارش
همه هرچه خودکامگان دشمنانش
همه هرچه آزادگان در کنارش
همه هرچه بدگوهران خصم جانش
همه هرچه بی دانشان عیب جویش
همه هرچه دانشوران مدح خوانش
همه هرچه بدخواه او بدنهادان
نکوسیرتان، عارفان، دوستانش
مرا نیست مدحتگری پیشه، برمن
بود فرض بستودن جا و دانش
من ار مدح گویم بدان مدح گویم
که در راستی کرده ام امتحانش
من این پارسا را از آن میستایم
که پاکی تراود ز کلک و بیانش
در این چامه نازش ز علم است و عرفان
نه از خسرو و لشکر جان ستانش
در این نامه بالش ز عدل است و ایمان
نه از گاه دارا و تاج کیانش
مرا فخر این بس که مدحت سرایم
رسول امین و طریق امانش
مرا فخر این بس که بستایم آن را
که بستوده یزدان به قرآن عیانش
که افضل بود مر مجاهد، به قاعد
از این سان ستودن که دارد نشانش
الهی به خون شهیدان و پاکان
از اندیشۀ دشمنان وارهانش
کز اندیشۀ دشمنان وارهاند
هم اسلام و قرآن و هم پیروانش