جوهر پیکار
حرمت خون شهیدان دارم و بادا حرام
گر ببویم موی ساقی ور ببوسم لعل جام
همچو شبنم در بر گل خار در پایم خلد
گر به شبنم جلوه ای بر سبزه بنشینم به کام
در نگاه من عذار لاله داغ حسرت است
تا ز خون لاله رویان دشت بینم لاله فام
گر نوا خوانم، نخوانم جز به شور انقلاب
ور غزل سازم نسازم جز به شوق انتقام
پای بندم تا به حفظ خون یاران وطن
جلوه های عافیت بر من نگردد پای دام
زندگی از فیض بهمن یافتم اینم بها
عزت از اعزاز رهبر دارم اینم احترام
عزم دارم نشکنم پیمان خود را با رسول
عهد بستم نگسلم پیوند جان را از امام
گوهرم را گو به سنگ بی تمیزی بشکنند
آن خزف مغزان که نشناسند گوهر را مقام
تیغ تیزم جوهر پیکار در طبع من است
گر بمانم در قراب* و گر برآیم از نیام
با بیان من نیارامد ستمگر در فراش
با زبان من نیاساید سبکسر در منام
چون به میدان سخن آهنگ جولان آورم
یکه تازان سخن عاجز بمانند از کلام
گردبادم از بر هامون بپاسازم غبار
آفتابم از سر دریا برانگیزم غمام
دشت را مانم به وسعت گر سزد افتادگی
کوه را مانم به رفعت گر روا باشد قیام
سهل باشد گر گران بر طبع نااهلان فتد
شعر من، کز مشک زحمت می برد مغز زکام
از بزرگی در سخن این نکته ام آمد به یاد
شاخ بارآور نباشد ایمن از شرّهوام
ای حسد ورزان که زخم دشنۀ خود خورده اید
این جراحت را طبیب مرگ بخشد التیام
من همان بودم که هستم شاهد من دفترم
خالی از پروای جاه و عاری از سودای نام
گر سخن گفتم، به حق گفتم، نگفتم بهر آنک
استخوانی چون سگان بربایم از خوان لئام
هم در آن دوران که دشمن نقش قرآن می زدود
من " به حبل الله " تمسک جسته بودم " لانفصام"
با سلاح خامه پاس مرز ایمان داشتم
پاسداری کرده ام در سنگر حق صبح و شام
وز صلاح خلق غفلت در مقالم ره نیافت
اینک اینک شعر من از ابتداء تا اختتام
این شما هستید هرساعت زده نقشی دگر
همچو بوقلمون به صد رنگ آمده اندر خرام
روزگاری خاک بوس درگه سلطان بُدید
تا مگر گیرید بهری از شراب و از طعام
این زمان در کسوت دیگر پدیدار آمدید
بر فریب خلق ایران از خواص و از عوام
صحنۀ بازیگری را دلقکانی ماهرید
دفتر افسونگری را نقش بندانی تمام
بشنوید ای جامۀ اسلام درپوشیدگان
اینک اینک از لب گویای شعرم این پیام
روز پیکار است پا در عرصۀ میدان نهید
فتنه می بارد ز گردون سربرآرید از خیام
یاری رزمندگان را رو به خوزستان کنید
ای به دامنها کشیده پای بردارید گام
پرسشی دارم، ندارم چشم پاسخ از شما
بار وجدان بادتان این ننگ تا صبح قیام
سنگر مردان به بستان است یا در بوستان
رزم دراهواز یا شیراز می باشد کدام؟
دم فروبندید ای دریوزگان زیرا که خلق
می شناسد زشت از زیبا، سلامت از سقام
وز حمید این نکته را ایدر به خاطر بسپرید
فتنه با یزدان نیارد کرد شیطان، والسلام
*قراب – نیام شمشیر
منابع:
● پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران
●حریم یار (هفته نامه آستان مقدس امام خمینی)، سال پنجم، شماره 223، پنجشنبه دهم تیرماه 1395
● حدیث عشق، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)،1374
● صبوحی زدگان، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1380