چهار رباعی از ابوالفضل فیروزی
هوای نوبهار
در شهــر هـــوای نـــوبهــار آمده است
عطـــر گل آفــــتاب یـــــار آمده است
ای هــم نفســـان " الیس صبـح بقریب"
" والفجر" که صبح آشــکار آمده است
انفاس خوش
وقتــی که تـــو آمدی، بهـــار آوردی
خوش آمدی و لطف و صفـــا آوردی
در کالبـــد مـردۀ این شـــهر سکــوت
انفـــاس خــــوش روح خــدا آوردی
روی تو
ای کاش دوبــاره روی تو می دیدم
با خنــدۀ تو دوبـــاره می خنــدیدم
وقتی ز دم تو باغمــان گل می کرد
دامـن دامـن ز بــاغ گل می چـــیدم
همدم تو
هر دل شده حجــله ای بــرای غـــم تو
هر دیده چو دجله ای است در ماتـم تو
از یــاد نرفتــــه ای که دلـــها با توست
دل نیست مـگر دلـــی که شد همـدم تو