
«شب یلدار»، بچهها حتماً مثل هر سال به کلبهام میآیند تا برایشان قصه بگویم.»
بعد آه بلندی کشید و گفت: «خورشید جان، امسال کرسیام سرد است، پنبهای برای ریسیدن و پولی برای خریدن خاک زغال ندارم!»
خورشید آهسته خندید و گفت: «دلت گرم باشد بیبی، خدا بزرگ است!»
بیبی نگاهی به آسمان انداخت خورشید آرامآرام به میان آسمان میرسید، ابرهای سیاه و سفید گلهگله دور و بر خورشید حرکت میکردند. هوا بوی برف و بوران میداد. بیبی یکدفعه لرزید؛ یاد پشت بام کلبهاش افتاد که از چند جا ترک برداشته است.
دوباره به آسمان نگاه کرد و گفت: «خورشید جان، دعا کن پیش بچهها رو سیاه نشوم!» بعد کمرش را راست کرد و به کلبهاش رفت.
خورشید دلش لرزید؛ بیبی خورشید دوست عزیزش نگران بود .
بیبی کنار چرخ پنبهریسی کهنهاش، که پای تنها پنجرهی کلبه ساکت و منتظر ایستاده بود نشست. دسته چرخ رایک دور چرخاند. غژ غژ غژ با خودش گفت: «چه
موضوع تمبر: حیات وحش گامبیا
قیمت : دو واحد
سال انتشار: 1963
مجلات دوست کودکانمجله کودک 395صفحه 34