
خورشید کرسی بیبی
یکی بود یکی نبود، غیر از خدای مهربان هیچ کس نبود. بیبی خورشید مثل هر روز چارقدش را از زیر چانهاش سنجاق کرد، بسم اللهی گفت و به باغچهی نقلی جلوی کلبهاش رفت تا به خورشید، دوست قدیمیاش سلام کند و درد دلش را با او بگوید.
بیبی خورشید همیشه میخندید. هیچکس، هیچ وقت اخم بیبی را ندیده بود. بیبی مشتی خرده نان برای پرندهها پای درخت تنها درخت باغچهاش پاشید و زیر لب گفت: «امشب شب زمستان است
موضوع تمبر: چهره شخصیت (گامبیا مستعمره انگلستان)
قیمت : یک واحد
سال انتشار: 1929
مجلات دوست کودکانمجله کودک 395صفحه 33