خواجه شمس الدین محمد شیرازی شاعر و حافظ قرآن، متخلص به حافظ و معروف به لسان الغیب از بزرگترین شاعران غزل سرای ایران و جهان به شمار می رود. شعر حافظ دارای ابعاد گوناگون و متنوع سرشار از راز و رمز و پرسش از حقیقت هستی است.
حضرت امام خمینی (س) نیز در مواجهه با حافظ، از جنبهٔ عرفانی وی مدد گرفته تا جایی که انس ایشان با اشعار حافظ به گونهای بود که در جایجای آثار خود و به کرّات از اشعار این شاعر عارف مدد گرفته اند. به مناسبت روز بزرگداشت حافظ، خاطره ای از سرودن چند بیت غزل توسط امام خمینی(ره) از زبان سرکار خانم دکتر طباطبایی، عروس گرانقدر ایشان، تقدیم حضور خوانندگان محترم می گردد:
امام یادداشتهایی را که خطاب به اعضای دفترشان برای انجام کاری می نوشتند، کاغذ را به اندازه متن انتخاب می کردند. اگر مطلب ایشان در حد یک سطر بود کاغذ را به همان اندازه انتخاب می کردند. شعرهایشان را گاهی در گوشه روزنامه می نوشتند، روزنامه را که می خواندند، کنار حاشیۀ آن شعر می نوشتند؛ بعد من آنها را روی کاغذ دیگری منتقل می کردم.
بعضی اوقات که خدمت امام می رسیدم، غزلهایی را که به نظرم زیبا بود برایشان می خواندم. مثلاً غزلی را در روزنامه می دیدم و به نظرم می رسید که غزل زیبایی است، آن را می خواندم و می دیدم که ایشان با چه شوق و علاقه ای گوش می دهند و خوششان می آید. گاهی هم شعرهایی را که می خواندم نقد می کردند.
زمانی که به اقتضای رشته تحصیلی ام، یکی از متون فلسفی را می خواندم، بعضی از عبارات دشوار و مبهم کتاب را با امام در میان می گذاشتم. کم کم این پرسش و پاسخ به یک جلسه درس بیست دقیقه ای تبدیل شد. این بود تا یک روز صبح که برای شروع درس خدمت ایشان رسیدم، دریافتم که امام با یک رباعی طنزآمیز به من هشدار داده اند.
فاطی که فنون فلسفه می خواند
از فلسفه فاء و لام و سین می داند
امید من آن است که با نور خدا
خود را ز حجاب فلسفه برهاند
این شعر را که دیدم، مُجدّانه از ایشان ابیات دیگری درخواست کردم. چند روز بعد این اشعار را نوشتند:
فاطی! به سوی دوست سفر باید کرد
از خویشتن خویش گذر باید کرد
هر معرفتی که بوی هستی تو داد
دیوی است به ره، از آن حذر باید کرد
تقاضاهای مکرر من کم کم تأثیر کرد. چون مدتی بعد چنین سرودند:
فاطی! تو و حق معرفت یعنی چه؟!
دریافت ذات بی صفت یعنی چه؟!
ناخوانده الف، به یا نخواهی ره یافت
ناکرده سلوک موهبت یعنی چه؟!
آنچه به من جرأت اصرار می داد، لطف بیکران آن عزیز بود. اینچنین بود که هر دم بر خواهشهای من افزوده می شد. این ماجرا تا آنجا پیش رفت که از ایشان درخواست سرودن غزل کردم و ایشان عتاب کردند، مگر من شاعرم؟ ولی من همچنان به اصرار ادامه دادم تا اینکه چند روز بعد چنین شنیدم:
تا دوست بود تو را گزندی نبود
تا اوست غبار چون و چندی نبود
بگذار هر آنچه هست و او را بگزین
نیکوتر از این دو حرف پندی نبود
* * *
عاشق نشدی اگر که نامی داری
دیوانه نه ای اگر پیامی داری
مستی نچشیده ای اگر هوش تو راست
ما را بنواز تا که جامی داری
به این ترتیب روزها می گذشت و امام بهای خواهشهای ملتمسانه ام را هر از چندگاه با غزلی یا نوشته ای پرداختند. مدتی بعد دفتری خدمت ایشان بردم و تقاضا کردم، به تناسب حال، سروده ها و نصایح و اشارات عارفانه خود را در آن دفتر مرقوم دارند. به این ترتیب بود که آن کریم درخواست مرا اجابت کرد و از خوان معرفت و کرامت خویش توشه ای نصیبم فرمود و به من نوشته ای بخشید که در انتها به غزلی ختم می شد و در واقع پاسخی بود به درخواستهای مصرانه من.
منبع: کتاب یک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی، صفحه 536 -533