به گزارش پرتال امام خمینی(س) روزهای بهمن ماه همیشه یادآور دلاوری های مردان و زنانی است که در سال های مبارزه با نظام طاغوت بدون چشم داشت به پست، مقام و مسایل مالی، برای پیروزی انقلاب اسلامی تلاش کردند، بدون شک چاپخانه داران در پیشبرد تبلیغات و اطلاع رسانی انقلاب نقش غیرقابل انکاری داشتند. محمد عربستانی یکی از فعالترین چاپخانهداران آن زمان است. که خاطرات خود از آن دوران را اینگونه بیان می کند:
چگونگی چاپ نخستین رساله امام
از همان 15 خرداد 42، زمانی که سرکارگر چاپخانه دارالعلم بودم فعالیتهای سیاسی خود را آغاز کردم، در همان سالها(بین سال 44-45 ) مختصرالاحکام حضرت امام خمینی (س) که خلاصهای از رساله بود چاپ کردم و به دلیل اینکه چاپخانه متعلق به علامه سید محمدحسین طباطبایی بود، ماموران با این چاپخانه کاری نداشتند.
پس از سالها حضور در عرصه چاپ، در سال 48 موفق به تاسیس چاپخانه «مهر» شدم، در آن زمان تمام مراجع بزرگ کشور مشتری چاپخانه مهر بودند و کتابهای دینی خود را در این چاپخانه چاپ میکردند، حدود سال 49 بود که موفق به چاپ نخستین رساله حضرت امام (س) شدم، این اتفاق زمانی رخ داد که نام بردن از اسم امام نیز جرم بود.
این کتاب به سفارش مرحوم کرباسچی (معروف به تهرانی)، نماینده امام (س)، صورت گرفت، به خاطر دارم روزی مرحوم کرباسچی به من گفت: «چطور تو مقلد امام خمینی هستی اما رسالهای از وی چاپ نکردهای، به وی گفتم که من دوست دارم این کار انجام بدهم اما صحافی ندارم و سپردن این کتاب به دیگران بسیار خطرناک است، ایشان گفتند که من صحاف قابل اعتماد دارم، تو رساله را چاپ کن و صحافی را به من بسپار، این طور شد که نخستین رساله را چاپ کردم.»
جرقه چاپ عکس امام
از سال 56 رسما به چاپ اعلامیه و عکس حضرت امام خمینی(س) پرداختم، روزی حجت الاسلام و المسلمین مصطفی زمانی را دیدم، ایشان فرمودند که تظاهرات بدون عکس مانند غذای بینمک است، در آنجا بود که جرقه چاپ عکس امام به ذهنم رسید و دو عکس حضرت امام را چاپ و لابهلای بستهبندی کتابها در سطح کشور پخش کردیم.
برای انتقال عکس به خانه مرحوم زمانی عکسها را در صندوق عقب ماشین ریختم و قرار شد یک ربع قبل از حکومت نظامی (ساعت 9 شب) عکس را درب منزل حاج آقا زمانی ببرم و آنها را در حیاط خانه وی تخلیه و به سرعت به خانه برگردم. زمانی که به محل قرار رسیدم متوجه شدم که از طبقه دوم خانه کناری فردی ما را زیر نظر دارد و با پارک کردن خودرو به سرعت جلوی در آمد، من که حسابی ترسیده بودم، پا به فرار گذاشتم، صبح حاجآقا با من تماس گرفت و گفت چرا دیشب نیامدی؟ به وی گفتم که باید حواسش را خیلی جمع کند چراکه خانهاش را همسایه دیوار به دیوار تحت نظر گرفته است، حاج آقا با صدای بلند شروع به خندیدن کرد و گفت: مرد مومن همسایه دیوار به دیوار ما مواد فروش است!!! فکر کرده مواد میخوای !!! امشب بیا و باهاش کاری نداشته باش، آنطور شد که در آن شب نخستین عکسها را به دست زمانی رساندم و تظاهراتها با عکس امام شور و نشاط تازهای گرفت.
روزی یکی از دوستان به من پیشنهاد داد که به مسجد جمکران برویم، زمانی که در حال بازگشت بودیم، یادم آمد که صندوق عقب ماشین پر از عکس امام خمینی (س) است، اما چیزی به همراهم نگفتم و به راهم ادامه دادم، از شانس بد ما در مسیر بازگشت، ایست بازرسی گذاشته بودند و ماشینها را میگشتند، کار خدا بود که سویچ زاپاس در جیبم بود، تصمیم گرفتم به مامور بازرسی بگوییم صندوق عقب خراب است و کلید را بهش بدهم تا درب صندوق را خودش باز کند و هنگامی که مشغول باز کردن شد ماشین را با سویچ زاپاس روشن کنم و فرار کنم چرا که اگر میگرفتنمان حکممان اعدام بود.
وقتی به ایست بازرسی رسیدم پس از بازرسی کامل مامور بهم گفت که صندوق را باز کنم، کلید را به وی دادم و گفتم، صندوق خراب است اگر میتوانی خودت باز کن، مامور که مرد سن و سال داری بود نگاهی به من کرد و گفت اشکال نداره برو، زمانی که از ایست بازرسی عبور کردم، ماشین را کنار خیابان پارک کردم و به دوستم گفتم، پیاده شو و یک نگاهی به صندوق بکن، دوستم که کاملا از کارهای من تعجب کرده بود پیاده شد و به سمت صندوق عقب رفت، وقتی که محتویات صندوق را مشاهده کرد در حالی رنگ صورتش مثل گج سفید شده بود پایش سست شد و کنار خیابان نشست، رو به من کرد و گفت، کار خداست که ما زنده هستیم.
یک تریلی عکس امام چاپ کردم
دو ماه قبل انقلاب بود که دو تریلی از کارخانه پارس هفتتپه کاغذ خریدم، درست چند روز بعد از این اتفاق، کارگران اعتصاب کردند و دیگر کاغذ در بازار نبود، از آن دو تریلی، یک تریلی عکس حضرت امام را چاپ کردم، روزهای تکرار نشدنی بود، از سراسر کشور برای گرفتن عکس حضرت امام (س) آمده بودند و به سرعت عکسها در تمام کشور توزیع شد.به یاد دارم که از صبح تا شب در سه شیفت عکس چاپ میکردیم.
در ماههای پایانی حکومت پهلوی امام هر روز از پاریس اطلاعیه میداد و آنها را برای آیتالله یزدی میفرستاد، ابوالفضل قویدل رابط بین من و آیتالله یزدی بود، وی اطلاعیهها را به چاپخانه میآورد و ما آنها را به سرعت چاپ میکردیم و به مردم میدادیم، این کار هر روز ما بود.
تریلی توزیع شده 700 بند کاغذ داشت که 600 بند آن را به صورت رایگان توزیع کردم اما 100 بند آخر را دانهای یک ریال فروختم چرا که پولم تمام شده بود و اگر این کار را نمیکردم دیگر نمیتوانستم کاغذ، مرکب و زینک تهیه کنم. شاید سرمایهای از دست رفته باشد اما این سرمایه برای ما ارزش نداشت چراکه ما از جان خود گذشته بودیم و مواردی مثل پول اصلا برای ما ارزش نداشت.(منبع:ایبنا)
.
انتهای پیام /*