پرتال امام خمینی(س):/مقاله00000/ منصوره شایسته
چکیده: در این مقاله، این پیوند را در قرآن به جمع و جامعه پی¬گرفته می¬شود. جامعه در قرآن همچون فرد انسان حقیقت داشته و صاحب حیات، مرگ، شعور، اراده و... است. در ترکیب فراارگانیک فرد و جامعه هر دو استقلال دارند و اعضای آن با تعاملی جدی آن چنان پیوندی با یکدیگر ایجاد میکنند که میلیونها «من خودنگر» به یک «ما» و یک حقیقت جمعی تبدیل میشود. با وجود این، هر فرد با حفظ حریم خصوصی و هویت استقلالی (ملکی و ملکوتی) خویش، ظرفیت رسیدن تا توان یک امت را دارد. چنان که خداوند، ابراهیم را به جهت این استقلال به تنهایی یک امت میشمارد. قوت روح و حیات این پدیده جدید مرهون دو عامل است، هماهنگی با قوانین هستی و تعامل حداکثری آحاد جامعه با یکدیگر و با حاکمیت برآمده از آن است و خداوند متعال از روح خود در آنها دمیده تا به مدد یکدیگر این عالیترین پدیده خلقت یعنی جامعه را به نمایندگی حضرت حق بیافرینند. البته، زشتی و زیبایی این جامعه را باید مرهون عملکرد افراد آن دانست و وابستگی تغییر سرنوشت اجتماعی هر قوم به تغییر خواست و روحیه آنان را سنتی الاهی دانست. کرامت انسانی و مقام خلیفهاللهی و نیل به حیات طیبه جز از طریق جامعهپذیری امکانپذیر نیست. و جامعه متکامل و مطلوب جامعهای است که سازوکارهای آن موجب حفظ هویت استقلالی و پیوندی افراد باشد راههای تقویت حیات جمعی و حفظ این دو هویت در قرآن مشارکت همه جانبه افراد، نفی رابطه ارباب و رعیتی، نظارت و مسئولیت اجتماعی، آزادی عقیده، بیان و عمل است و این امور همان شاخصههای اساسی جمهوریت است
• مقدمه
یکی از عواملی که جامعه امروز ما را با مشکلات پیچیدهای روبهرو کرده است کمرنگ شدن شاخصههای جمهوریت و لوازم آن در نظام جمهوری اسلامی است. دردناکتر اینکه بهصراحت از زبان بعض مسئولان و متفکران، جمهوریت امر غیردینی شمرده و نفی میشود در حالی که امام خمینی بهعنوان یک فقیه و مرجع دینی در مقابل مخالفت همه گروههایی که بین جمهوریت و اسلامیت تضاد جدی میدیدند و پیشنهادهای گوناگون جمهوری دمکراتیک، حکومت اسلامی، جمهوری دمکراتیک خلق را مطرح مینمودند با طرح جمهوری اسلامی و آنهم با تأکید بر "نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد"، حکومت مطلوب و مشروع دینی را در این زمان اعلام و تأکید کردند. جمهوری به همان معنایی است که همه جا جمهوری است و با طرح این سیستم حکومتی نه تنها فصل جدیدی در تاریخ ایران از سلطنت به جمهوریت، بلکه برای اسلام و جهان الگویی سیاسی جدید معرفی کردند و با برگزاری همهپرسی پذیرش نوع حکومت، انتخابات متعدد، تشکیل مجلس خبرگان و تدوین قانون اساسی، پایههای جمهوریت را بنا نهادند و فرمودند میزان رأی ملت است. این سخن به گفته آقای مجید انصاری، یک قاعده فقهی است که باید مبنای گسترش فقه اجتماعی و سیاسی قرار میگرفت و جمهوریت و اسلامیت در طول زمان به مهندسی تفصیلی میرسید و تعارضات عملی آن بهتدریج با همفکری متخصصان برطرف میشد، اما متأسفانه به دلیل مشکلات طبیعی بعد از انقلاب و عدم باور بسیاری به جمهوریت، نه تنها این مهندسی تفصیلی صورت نگرفت، بلکه سازوکارهای اولیه جمهوریت نیز روزبهروز محدودتر و از مقبولیت اجتماعی این سیستم و ظرفیت بهرهگیری از مردم و نخبههای اجتماعی کاسته شد تا جایی که کارایی چنین سیستمی امروز مورد تردید جدی واقع شده است.
شناخت این سیستم بهگونهای که جمهوریت و اسلامیت همپای هم تحقق یافته و هیچ یک موجب تضعیف هم نشود و شناخت آفتهایی که هر یک از دو محور را تضعیف میکند، از رسالتهای مهم دلسوزان انقلاب است؛ زیرا اسلامیت که باید در همه سیستمها و نهادهای جامعه همچون خون جریان داشته باشد. بدون جمهوریت با همه شاخصههای آن، مشارکت جدی مردم امکانپذیر نیست.
اثبات این امر در قرآن با آیات مختلف مرتبط با موضوعات بیعت، شورا، امر به معروف و نهی از منکر بهویژه آیه هدف ارسال رسل که اقامه قسط در همه ابعاد سیاسی، فرهنگی واقتصادی را وظیفه مردم میداند (لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَینَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط ) و در آیه دیگر این قیام را با شدت مطالبه میکند و میفرماید: «یا ایها الذین امنوا کونوا قوامین بالقسط» و این قیام جز با یک حکومت مردممحور ممکن نیست.
اما در این مقاله تبیین این موضوع با نگاه قرآن به حقیقت جامعه، رابطه فرد و جمع و شاخصهای جامعه مطلوب صورت میگیرد.
جمهوریت و حقیقت جامعه
مهمترین مسئلهای که جایگاه جمهوریت را در قرآن تببین میکند، نگاه قرآن به جامعه، تاریخ و رابطه فرد با اجتماع است. اثبات جمهوریت در قرآن فرع بر حقیقی بودن جامعه است. بهرغم اینکه در ظاهر بهنظر میرسد جامعه امری اعتباری یا همان جمع جبری افراد است، اما در نگاه قرآن جامعه و تاریخ انسانی حقیقت دارد. در بحث حقیقت داشتن جامعه این سؤال مطرح است که آیا جامعه وجودی مستقل از افراد دارد و قانونمندی خاصی فراتر از قوانین حاکم بر روابط افراد بر آن حاکم است؟ یا به تعبیری، جامعه اصالت دارد و از اصالت دو معنی اراده میشود: یکی معنی حقوقی آنکه جامعه اصل است یا فرد، اگر بین حقوق جامعه و فرد یا منافع جامعه و فرد تعارض واقع شود، کدام باید ترجیح داده شود؟ گاهی اصالت در معنای فلسفی آن مطرح است، به معنای اینکه جامعه حقیقت دارد یا حقیقت ندارد.
در این مورد دو نظر کلی وجود دارد: یکی برای جامعه وجودی ممتاز از وجود افراد و افعال و آثار آنان قائل نیست و بررسی و توجه استقلالی به آن را نمیپذیرد که این نظر به «فردگرایی» معروف است و نظر دیگر، جامعه را دارای وجودی ویژه با نحوه ترکیب خاص میداند که اموری موجب حیات قویتر و روند تکاملی و اموری موجب تضعیف و روند انحطاطی آن است، این نظر به «جامعهگرایی» مشهور است.
متفکران اسلامی و ماهیت جامعه
از جمله متفکران اسلامی کسانی به این بحث پرداختهاند میتوان به علامه طباطبایی (۱۳۲۱ ـ ۱۴۰۲ ق.)، شهید صدر (۱۳۵۳ ـ۱۴۰۰ ق.)، شهید مطهری (۱۲۹۸ ـ ۱۳۵۸ ش.) و آیتالله مصباح یزدی اشاره کرد. علامه طباطبایی، شهید مطهری و شهید صدر به حقیقی بودن جامعه اعتقاد دارند و در مقابل، آیتالله مصباح یزدی به فردگرایی گرایش دارد و قائل به حقیقت جامعه نیست و معتقد است خواص و آثاری را که به جامعه نسبت داده میشوند، خواص مربوط به افعال و رفتار مجموعه افراد است. ایشان وجود دو روح یا دو تن فردی و اجتماعی برای انسان واحد را مردود میداند و میگوید: «چون نفس آدمی موجودی است واحد و بسیط که در عین بساطت دارای مراتب، شئون، قوا و نیروهای متعدد است نفس هر کسی یکی بیش نیست؛ نه متعدد است و نه تعدد بردار.» هر یک از قائلان به این دو رویکرد به شواهد قرآنی زیادی نیز تمسک کردهاند.
حقیقی بودن جامعه در قرآن
واژههای مختلفی در قرآن به جمع و جامعه دلالت میکند، مانند: «فئه، اهل، شعوب، رهط، امت، قوم، حزب، طایفه، قبیله، معشر، مدینه، امت، قریه، ملت، بلد، قرون، ناس و اناس». هر یک از واژهها به ویژگی خاصی از جمع اشاره دارد. «امت» از مهمترین این واژها است که ۶۴ بار در قرآن آمده و دیگری «قریه» که ۵۶ بار به کار رفته و نیز «قوم» که ۳۸۳ بار آمده است.
در تفاوت دو واژه قریه و امت بر جمع، علامه مصطفوی در کتاب التحقیق میگویند: ریشة واژة قریه ممکن است «واو»، یا «همزه» یا «یا» باشد، اگر یایی باشد: «یدل علی الجمع مع تشکل و انتظامه»، جمعی است که تشکل و نظام دارد و کلمة قریه به جامعه نزدیکتر است. ولی در مورد واژة امت در التحقیق آمده است: منظور از جمع، داشتن یک قصد واحد است. راغب در مفردات نیز میگوید: «کل جماعه یجمعهم امر» هر جماعتی که یک امری دین واحد، زمان واحد آنها را دور همدیگر جمع کرده، امر جامع اعم از امر جبری یا اختیاری امتساز است. بنابراین، گویا که واژة امت بیشتر به جمعی دلالت میکند که قصد و فرهنگ واحدی دارند، ولو اینکه در تاریخ پراکنده باشند. واژة قریه، بیشتر بر نظامی اجتماعی تکیه دارد. قرآن عواملی را برمیشمرد و میگوید: این عوامل اگر پیدا شود مرگ این قریه فرامیرسد: «وَتِلْکَ الْقُرَی أَهْلَکْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَجَعَلْنَا لِمَهْلِکِهِمْ مَوْعِدًا» ، و این است شهر و دیارهایی که اهل آن را چون ظلم و ستم کردند، هلاک ساختیم و بر وقت هلاکشان موعدی معلوم مقرر گردانیدیم.
با بررسی این واژهها به این حقیقت رهنمون میشویم که در قرآن جمع و جامعه، حیات و وجودی مستقل از افراد دارد. دلایل متفاوتی به استقلال این حیات دلالت میکند که عبارتند از:
دلیل اول
در آیات مشتمل بر کلیدواژههای جمع و جامعه، جمع انسانی همچون فرد انسانی حیات، مرگ، اجل، کتاب، سرنوشت مشترک، شعور و اراده، تصمیم، رسول، شاهد، منسک، حشر سعادت، شقاوت، طاعت، عصیان، ذلت، عزّت، و.... دارد و نشان میدهد حقیقت اجتماع یک شخصیت واحد است و به آن نگاه استقلالی میشود. جامعه بما هو جامعه، مورد توجه است. و باید یک حقیقت ذیروح داشته باشد، آیات بعضی از این شاخصهها عبارتند از:
عمل: «لَا تَسُبُّواْ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِالله فَیَسُبُّواْالله عَدْوَا به غیر عِلْمٍ کَذَالِکَ زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّه عَمَلَهُمْ» ، به آنچه مشرکان غیر از خدا میخوانند دشنام ندهید، تا مبادا آنها از روی ظلم و جهالت خدا را دشنام دهند. این چنین ما عمل هر قومی را در نظرشان زینت دادهایم.
کتاب: «وَتری کلَّ أُمَّه جَاثِیَه کُلُّ أُمَّه تُدْعَی إِلی کِتَابهِا» و در آن روز هر گروهی را بنگری که به زانو در آمده و هر فرقه بهسوی کتاب و نامه عمل خود خوانده شود.
شعور: «وَ لِکُلِّ أُمَّه رَّسُولٌ فَإِذَا جَاءَ رَسُولُهُمْ قُضِی بَیْنَهُم بِالْقِسْطِ» و برای هر امتی رسولی است که هرگاه رسول آنها آمد، میان آنها حکم به عدل شود.
اجل: «وَ لِکُلّ أُمَّه أَجَلٌ فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَه وَ لَا یَسْتَقْدِمُون» و هر قومی را دورهای و اجل معینی است که چون اجلشان فرا رسد، لحظهای پس و پیش نخواهند شد.
طاعت و معصیت: «کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ الْأَحْزَابُ مِن بَعْدِهِمْ وَ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّه بِرَسُولهِمْ لِیَأْخُذُوهُ وَ جَادَلُواْ بِالْبَاطِلِ لِیُدْحِضُواْ بِهِ الحْقَّ فَأَخَذْتهُمْ فَکَیْفَ کاَنَ عِقَابِ» (اگر امت تو را تکذیب کردند غم مدار که) پیش از اینان هم قوم نوح و طوایف بعد از نوح نیز (پیغمبران را) تکذیب کردند و هر امتی همّت گماشت که پیغمبر خود را دستگیر (و هلاک) گرداند و جدل و گفتار باطل به کار گرفت تا برهان حق را پایمال سازد.
شاهد و شهید داشتن: «وَجِئْنَا بِکَ شَهِیدًا» و تو را (ای محمد) بر این امت گواه آریم.
استحسان اجتماعی: «زَینّا لِکلِّ اُمَّه عَمَلَهُم» این گونه برای هر امتی عملشان را آراستیم.
اعتدال و میانهروی یا افراط: «مِنهُم اُمَّه مُقتَصِدَه» از میان آنان گروهی میانهرو هستند و بسیاری از ایشان بد رفتار میکنند. «وکذلِک جَعَلنکم اُمَّه وسَطًا» و بدینگونه شما را امتی میانه قرار دادیم.
این آیات و آیاتی که سیر امت را در قرآن بیان میکند، نشان میدهد حقیقت اجتماع، یک شخصیت واحد است که دارای کمال و غرض عقلانی است و این کمال بهصورت تدریجی حاصل میشود. علامه طباطبایی و پس از وی، شهید صدر و شهید مطهری در اثبات حقیقت داشتن جامعه از این استدلال استفاده کردند.
علامه طباطبایی میفرماید: به همین جهت اسلام، همه احکام خود را در قالب اجتماع ریخته و روح اجتماع در آن دمیده شده است.
در مقابل نظر علامه طباطبایی و شهید مطهری، آیتالله مصباح یزدی قول به حقیقت جامعه را از منظر قرآنی مردود و ادله اثبات وجود جامعه را ناتمام دانسته و خواص و آثاری را که به جامعه نسبت داده میشوند خواص مربوط به افعال و رفتار مجموعه افراد شمرده است. ایشان وجود دو روح یا دو تن فردی و اجتماعی برای انسان واحد را مردود میداند. همچنین در توجیه نظر خود در مورد این آیه مینویسد: «اگر خدا میخواست امت را فینفسه ببیند، ضمیر «ها» میآورد، از آمدن ضمیر «هم» متوجه میشویم منظور یکیک افراد هستند نه امت، بهعنوان یک موجود حقیقی مستقل. او در مورد آیاتی مانند: «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِ»، " هر گروهی با امامشان هستند" که برای امت از ضمیر "ها" استفاده شده معتقدند که آیات قرآن دو دستهاند: آیات محکم و آیات متشابه. در آیات محکم مانند: «وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَی» مسئله فرد مطرح شده است و ما باید متشابهات قرآن را به محکمات برگردانیم. آیتالله مصباح آیاتی مانند «وَلَا تَزِرُ وَازِرَه وِزْرَ أُخْرَی» کسی بار گناه دیگری را بر دوش نمیکشد؛ و آیه «وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَی» ، هر فردی خودش مسئول است، را آیه محکم حساب میکنند و آیات دیگر را، آیه متشابه میدانند و میگویند: منظور خداوند از این حشر، یعنی دانهدانه افراد، نه حشر جمعی، چنین هویت حقیقی وجود ندارد.»
در حالی که این آیات صراحت در حشر جمعی دارد، حتی آیاتی مانند: «وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّه فَوْجًا مِمَّنْ یُکَذِّبُ بِآیَاتِنَا فَهُمْ یُوزَعُونَ» و [یاد کن] روزی را که از هر امتی گروهی از آنان را که آیات ما را تکذیب میکنند، محشور میکنیم و آنان را [از حرکت] باز میدارند؛ در حشر امتی هم حشر فوجی را مطرح میکند که در واقع به نسبت سنخیت افراد با یکدیگر است.
دلیل دوم
دلیل دیگری که به استقلال حیات جمع در مقابل فرد در قرآن دلالت میکند، این است که کارهایی که قوم بنیاسرائیل در زمان حضرت موسی انجام دادند، در قرآن به بنیاسرائیل زمان پیامبراکرم (ص) نسبت داده میشود: «وَإِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَکُمْ وَ رَفَعْنَا فَوْقَکُمُ الطُّورَ خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّه وَاسْمَعُوا قَالُوا سَمِعْنَا وَعَصَیْنَا وَأُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِکُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَمَا یَأْمُرُکُمْ بِهِ إِیمَانُکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ» اگر گفته شما حق است، و راست میگویید: «نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَیْنا»، تنها به تورات که بر ما نازل شده ایمان داریم، پس چرا پیامبران خدا را میکشتید؟ و چرا با گوسالهپرستی به موسی کفر ورزیدید؟ و چرا هنگام پیمان دادن که کوه طور بالای سرتان قرار گرفته بود گفتید: «سَمِعْنا وَ عَصَیْنا» شنیدیم و نافرمانی کردیم؛ «قُلْ بِئْسَما یَأْمُرُکُمْ بِهِ إِیمانُکُمْ»، این جمله نتیجه اشکالهای ایشان از کشتن انبیا و کفر به حضرت موسی و استکبار در بلند شدن کوه طور با اعلام نافرمانی، که نوعی استهزاء ایشان نیز هست، میفرماید: این ایمان شما چه بد دستوراتی به شما میدهد، و عجب ایمانی است که اثرش کشتن انبیا و کفر به موسی و غیره است.
اگر این ارتباط یک هویت و یک حقیقت ایجاد نکرده باشد که در طول تاریخ محفوظ مانده و اکنون بنیاسرائیل زمان پیامبر(ص) اکرم را هم شامل میشود، این خطاب خداوند لغو بهشمار میرفت.
همینطوردر قوم ثمود، یک نفر ناقه صالح را دنبال کرده و میکشد، ولی خداوند این را به همه قوم ثمود نسبت میدهد. معلوم است ارتباط قوم ثمود با یکدیگر، یک حقیقتی ایجاد نموده که این عمل به آن حقیقت منتسب است. پس امت رسول، شهید، کتاب، منسک، سرنوشت مشترک و اجل دارد.
دلیل سوم
حقیقی بودن تاریخ و جامعه
بزرگترین دلیل حقیقی بودن وجود جامعه و تاریخ و اینکه هر دو واقعیتی ورای وجود افراد جامعه دارند، وجود قوانین حاکم بر جامعه است که از این قوانین قرآن بهعنوان «سنت» یاد میکند. کلمه سنت که در ۱۱ آیه از آیات قرآن با تعابیر «سُنَّتُ النخستین»، «سُنَّهاللهفِی الَّذینَ خَلَوا مِن قَبلُ»، «لاتَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحویلاً» ، «سُنَّتَاللهالَّتی قَد خَلَت» ، «سُنَّه مَن قَد اَرسَلنا قَبلَک مِن رُسُلِنا» ، «سُنَنَ الَّذِینَ مِن قَبلِکم» آمده است، این سنن و قوانین را همچون سایر قوانین تکوینی غیرقابل تغییر میداند: «فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِالله تَبدیلاً».
در تعریف سنت نیز گفته شده است قوانین مورد بحث، آن دسته از روابط علت و معلولها هستند که به حکم تکوینی خداوند در آباد یا ویران کردن اجتماعات حاکم و مؤثرند. و منظور از سنت یا قانون جامعه، طریقهای جاری و صحیح است که برای رهنمونی جامعه جعل شده، جامعه در آن سیر میکند و مسیری است که باید از آن پیروی شود و قانون خداوند در باره امتهای پیشین بوده است.
وجود رابطه علت و معلولی که قوانین تکوینی از آن انتزاع میشود، فرع بر واقعیت داشتن حقیقتی است که آن قانون بر آن حاکم است. از آنجا که قوانین و سنن اجتماعی بر افراد حاکم نیست، بلکه بر روابط جمعی آنها حاکم است، نشاندهنده حقیقت داشتن جمع ورای حقیقت وجودی افراد است. این قوانین در قرآن گاه بهطور مستقیم ذکر شده است، همچون آیه «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَی آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ وَلَکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ» و گاه بهصورت بیان قصه اقوامی طرح شده و به انسانها و جوامع سفارش شده بر مبنای شناخت سنت حاکم بر جوامع عبرت گرفته و برای مقابله با آسیبهای اجتماعی و برنامهریزی برای بهبود وضعیت جوامع خود از آن سرنوشت عبرت گیرند: «لَقَد کانَ فی قَصَصِهِم عِبرَه لاِولِی الاَلببِ»، و آیه «قُل سیروا فِی الاَرضِ فَانظُروا کیفَ کانَ عقِبَه المُجرِمین» ظهور و سقوط تمدن امتها، هدایت و ضلالت آنها و ابتلائات گوناگون آنها تابع این قوانین است. تعجب است که آیتالله مصباح با اینکه جامعه را اعتباری میدانند، اما به وجود این قوانین اذعان دارد و میگوید: «جوامع از آن جهت که جامعهاند، سرنوشت مشترک دارند. اشتراک در سرنوشت به معنی سنت و قانون داشتن جامعه است و حقیقی و تکوینی بودن آن قوانین که از ارتباطی نفسالامری حکایت دارد نه قوانین وضعی و اعتباری. در این قوانین و در آنها استثنا هیچ راهی نداشته، از سنخ ارتباط علّی و معلولی به شمار میروند و از این رو، قضایای شخصیه و جزئیه قانون محسوب نمیشوند.»
دلیل چهارم
. در آیه ۶۶ سوره انفال میخوانیم: «فان منکم مائه صابره یغلبوا ماتین و ان یکن منکم الف یغلبوا الفین باذنالله والله معالصابرین» این آیه میفرماید: اگر صد نفر صابر باشید بر دویست نفر غلبه پیدا میکنید، اگر هزار نفر باشید بر دو هزار نفر، این جمع و غلبه آن جمع جبری نیروی افراد نیست، بلکه یک نیروی اضافه است. نیروی اضافه نشان میدهد که یک حقیقت جدیدی تولید شده که اگرچه به تعداد افراد متکی است، اما این حقیقت جدید آثاری علاوه بر آثار افراد دارد.
رابطه فرد و جامعه
یکی از اساسیترین موضوعات در شناخت جامعه و شاخصهای جامعه مطلوب موضوع رابطه فرد و جامعه یا اصالت فرد و جامعه است. در ارتباط فرد و جامعه و نوع ترکیب جامعه از دیرباز تا کنون نظرات گوناگونی وجود دارد. مهمترین این نظریات را میتوان در سه نظریه دستهبندی کرد:
۱) نظریه اول نظریه افرادی که برای جامعه حقیقت مستقلی قائل نیستند و ترکیب جامعه را اعتباری دانسته و معتقدند جمع افراد در کنار یکدیگر واقعیتی به نام جامعه، اما بدون هویت مستقل را تشکیل میدهد؛ اجزا نیز هویت خود را در کل از دست نمیدهند. شهید مطهری در تمثیل میفرماید: «مجموع درختهای باغ، مجموعهای به نام باغ را باعث میشود که مرکب اعتباری است. در باغ، هیچ یک از درختان هویت خود را از دست نمیدهد.»
نماینده اصالت فرد، در میان متفکران اسلامی آیتالله مصباح و در میان جامعهشناسان گابریل تارد است که اصالت را به فرد میدهد و میگوید: «اگر فرد را کنار بگذاریم، اجتماع هیچ است». در این نگاه فرد است که جامعه را میسازد و کمال جامعه منوط به کمال افراد است. کسی که برای جامعه حقیقت قائل نیست، بیشتر از اینکه به نظامها اهمیت دهد که سیستم اقتصادی، سیاسی و فرهنگی بهگونهای باشد که تأمینکننده قسط در این سه زمینه بوده و مسیر انتخاب صحیح را برای افراد جامعه و پیوند و محبت بین آنها را فراهم نماید، سلامت جامعه را در گرو سلامت افراد میداند.
۲) نگاه دوم در مورد کسانی است که جامعه را امری حقیقی دانسته، برای جامعه، وجودی عینی و هویتی مستقل و خاص قائلند و فرد را جزئی از جامعه میدانند. اما افراد در ترکیب جمعی هویت خود را کامل از دست میدهند. آنها ترکیب جامعه را ترکیب طبیعی میدانند. در این نوع ترکیب، اجزا همه هویت خود را از دست داده، در کلّ جدید، مستحیل میشوند؛ مثل مرکبات شیمیایی که پدیده بهدست آمده، چیزی فراتر از هر یک از اجزاست. هنگامی که اکسیژن و هیدروژن با یکدیگر ترکیب میشوند، ماده حاصله که آب است، غیر از اکسیژن و هیدروژن خواهد بود. حتی برخی از جامعهشناسان مانند امیل دورکیم ترکیب جامعه را برتر از ترکیب طبیعی میدانند؛ زیرا در ترکیبهای طبیعی، اجزا در ابتدا، دارای هویتی مستقلند که بر اثر ارتباط با یکدیگر، هویت جدیدی را بهدست میآورند؛ اما در این نوع ترکیب، افراد قبل از حضور در جامعه هیچ هویت خاصی ندارند؛ یعنی افراد، جدا از جامعه مانند ظرف خالیاند که فقط استعداد پذیرش روح جمعی را دارند.
دورکیم، بشر را انسان دوبُعدی میدید که از یک سو بدن، میل و اشتها دارد و از سوی دیگر، دارای شخصیت اجتماعی است، اما انسان فقط در بُعد اجتماعی، صورت انسانی بهخود میگیرد و فقط از طریق جامعه، بهمعنای کامل، انسان میشود. شهید مطهری میگوید: «از نظر دورکیم، همه گرایشها، عواطف و تفکرات انسانی از حیات جمعی ناشی میشود و این روح جمعی است که این ظرف خالی را پر میکند و این شخص را بهصورت شخصیت در میآورد. طبق این نظریه، چیزی جز روح و وجدان جمعی وجود ندارد. جامعه دارای یک من جمعی است. شعور و وجدان فردی نیز مظهری از شعور و وجدان جمعی است و بس، و فرد از خود هیچ چیز ندارد و هر چه به دست میآورد، از راه حیات اجتماعی است.»
۳) نظریه سوم، نظریه جامعهشناسانی است که به اصالت جامعه و فرد، هردو، قائلند و میگویند که هم پیروان مکتب اصالت فردی و هم پیروان مکتب اصالت جمعی، از وابستگی متقابل آگاهی فردی و آگاهی جمعی به یکدیگر غافل بودهاند؛ زیرا هر دو آگاهی را نوعی آگاهی در خود بسته و در خود فرورفته پنداشتهاند.
در نگاه قرآن، نیز فرد و جامعه هر دو اصیلند. هیچ کدام نافی هم نیست. آیات بسیاری بر وجود اجتماع و روح جمعی دلالت دارند، اما این بهمعنای انکار ارادههای فردی و هویت مستقل افراد نیست. استاد مطهری در تأیید این نظریه میگوید: «درست است که جامعه از افراد تشکیل میشود و دارای وجدان، اراده و خواست مستقل افراد است که بر افراد اعمال میکند، ولی استقلال نسبی افراد محفوظ است. افراد انسانی، یعنی روح فردی در مقابل جامعه، یعنی روحی جمعی مجبور و مسلوبالاختیار نیست. جامعه فرد را میسازد، منتها فرد نیز به اعتبار شخصیت اجتماعیاش جامعه را میسازد. » مطهری در جای دیگر ضمن تأکید بر اصالت فرد و جامعه با هم، میگوید: «تحقّق شخصیت فرد در جامعه، و تحقّق شخصیت جامعه در فرد صورت میگیرد و این سخن شبیه نکتهای است که فلاسفه ما در باب وحدت در عین کثرت، و کثرت در عین وحدت میگفتند. »
در نگاه قرآنی جامعه انسانی عالیترین پدیده خلقت است؛ چون عالیترین نوع ترکیب در آن اتفاق میافتد. در ترکیب جمادات که ترکیب طبیعی است، عناصر هویت خود را از دست میدهند و اکسیژن و هیدروژن یک حقیقت به اسم آب پدید میآورند، دیگر خود استقلال ندارند. هر چقدر از جمادات عبور میکنیم، استقلال و هویت اجزا بیشتر حفظ میگردد. ترکیب بدن موجود زنده، ترکیب ارگانیکی است. جزء در درون ترکیب نقش فعالی دارد، ولی منهای آن جمع وجودی برای جزء متصور نیست. بهطور مثال، مهمترین عضو بدن قلب است، اما وجود قلب با سیستم ماهیچهای، عصبی و گردش خون معنا دارد. قلب منهای بدن، هویتش از بین میرود. ترکیب جامعه از این نیز بالاتر است، ترکیب فوق ارگانیکی است؛ یعنی گرچه قدرت جامعه در تأثیر بسیار زیاد است، اما این توان و امکان وجود دارد که فرد تمام هویت فردی خود را در عین هویت جمعی و پیوندی حفظ کند. همچنان که ابراهیم را قرآن به جهت تأثیر نگرفتن از شرایط فرهنگی جامعه یک امت میداند.
قرآن در تأیید میزان قدرت جامعه میفرماید: «وَکَذَلِکَ جَعَلْنَا فِی کُلِّ قَرْیَه أَکَابِرَ مُجْرِمِیهَا لِیَمْکُرُوا فِیهَا و ما یَمْکُرُونَ إِلَّا بِأَنْفُسِهِمْ و ما یَشْعُرُونَ» گویا تکلیف جامعه را اکابر و بزرگان جامعه تعیین میکنند و بقیه دنبالهرو هستند، اما در عین پذیرش این قدرت فراوان توان و استقلال فرد را به صفر نمیرساند. قدرت جمع، حتی جمع کوچک، همچون یک حزب بهگونهای است که قرآن میفرماید: «کُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ» ؛ یعنی هر گروهی به آنچه دارد، اعم از باورها، خطمشیها و آرمانها، خوشحال و راضی است، کمتر فکر و تجزیه و تحلیل میکند و در احادیث معصومین (علیهمالسلام) آمده: «إِذَا تَغَیَّرَ السُّلْطَانُ تَغَیَّرَ الزَّمَان» ، وقتی سلطان تغییر میکند زمان تغییر میکند و «النَّاسُ بِأُمَرَائِهِمْ أَشْبَهُ مِنْهُمْ بِآبَائِهِمْ» ، مردم به زمامدارانشان حتی از پدرانشان هم نزدیکترند یا میفرماید: «الناس علی دین ملوکهم» . اما فرمایش امام صادق (ع) که میفرمایند: «لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِیضَ وَ لَکِنْ أَمْرٌ بَیْنَ أَمْرَیْن» اینجا نیز صادق است، نه امر بهطور مطلق به فرد واگذار شده و نه جبر مطلق است.
شاخصهای جامعه مطلوب
جمع متکامل و مطلوب جمعی است که سازوکارها و نهادهای آن موجب حفظ هویت استقلالی افراد همراه با هویت پیوندی آنها با جامعه باشد. در هویت پیوندی من فردی انسانها باید در سایه آرمان واحد و مشارکت در عواطف و رفتار به ما تبدیل شود، بدون اینکه هویت استقلالی آنها در عقیده و اراده محو جمع گردد. در زیارت ائمه (علیهمالسلام) بهعنوان انسانهای نمونه میخوانیم: «لَا تَأْخُذَهُ فِیالله لَوْمَه لَائِمٍ» سرزنش هیچ سرزنشگری شما را از مسیرتان باز نداشت. گاه جامعه هدف خاص فرد را در عین صحت نمیپذیرد یا تلاشهایش با آداب و رسوم جامعه سازگاری ندارد، باید بتواند خودش را از جاذبه مسیر جبری جمع بیرون بکشد.
مرحوم شریعتی میگوید: «برای انسان چهار زندان وجود دارد: زندان طبیعت، شرایط ژنتیکی و محیطی، زندان تاریخ و زندان جامعه که باید از این زندانها خود را بیرون کشیده و رها سازد و آخرین زندان، زندان خویشتن است.» او ادامه میدهد: «پس، از زندان اول، زندان طبیعت، انسان خودآگاهی و اراده و آفرینندگی خودش را بهوسیله شناخت طبیعت یعنی علم بهدست میآورد. از زندان دوم، ایستوریسم، هم با شناخت فلسفه تاریخ و استخدام جبر تاریخ یعنی علم تاریخ، رهایی خودش را بهدست میآورد. و از زندان سوم، سوسیولوژیسم و زندان نظام اجتماعی نیز، افراد با علم، رهایی خودشان را بهدست میآورند و سازنده نظام اجتماعیشان میشوند. زندان چهارم، بدترین زندان است و انسان در برابرش عاجزترین زندانی است. و آن زندان «خویشتن» است. و عجیب است که در طول تاریخ میبینیم که انسان از این زندانهای سهگانه نجات خودش را بیشتر تأمین کرده و از همه وقت رهاتر از این سه جبر است و بیشتر از همیشه بر این سه جبر مسلط است. اما بر عکس در برابر جبر چهارم، یعنی جبر «خود» و زندان خویشتن، از همه وقت، حتی از دورهای که انسان تکنولوژی نداشته و علوم طبیعی را نمیدانسته، جامعهشناسی و فلسفه تاریخ را نمیفهمیده، عاجزتر است. و بعد، همین زندانی جبر چهارم بودن انسان امروز است که رهایی از زندان اول و دوم و سوم را پوچ و بیهوده و عبث نموده است».
راههای تقویت حیات جمعی
شدت حیات جامعه در گرو عوامل زیر است:
مشارکت همگانی
یکی از عوامل شدتبخشی حیات جامعه مشارکت فعال افراد در پنج ساحت فرابدن یعنی باور، احساسات، آرمان، رفتار و زبان است؛ زیرا وقتی در قرآن، جمع یک حقیقت مستقل از افراد دارد، اولاً باید توجه نمود مرز بین این جمع کجاست؟ ثانیاً چه عواملی موجب قوت و حیات مستمر این حقیقت جمعی میشود؟
ملاک این حقیقت. آیا زندگی در زمینِ مشترک است یا در یک زمان مشترک یا در یک حکومت واحد؟
در کتابهای جامعهشناسی عمدتاً میگویند: جمع وقتی تحقق مییابد که افراد تحت یک ساختار واحد زندگی کنند. مرحوم مطهری در کتاب جامعه و تاریخ اشارهای دارد که مجموع افراد انسانی را یک نظام بههم پیوند میدهد و سنن و آداب و قوانین و نظام اقتصادی، سیاسی، فرهنگی باعث میشود که افراد بههم گره بخورند. اما تعبیر قرآن کمی فراتر از این است، وقتی خداوند عمل بنیاسرائیل زمان حضرت موسی را به بنیاسرائیل زمان پیغمبر، نسبت میدهد آنها تحت یک حکومت و یک ساختار واحد نیستند. ایراد آقای مصباح هم همین جاست و میگوید: «وقتی که قرآن میفرماید: من اهل کتاب امه قائمه یتلون ایاتالله اناءالیل و هم یسجدون (العمران/۱۱۳)، خداوند اینها را بهعنوان یک امت، مدح میکند. ممکن است اصلاً همدیگر را ندیده باشند. ممکن است از نظر جغرافیایی کاملاً پراکنده باشند. چرا میگویید جمع یک حقیقت مستقل دارد؟ عامل وحدت جمع را میتوانیم با توجه به شکافتن حقیقت وجود انسان در قرآن، بیابیم. انسان یک بدن و یک فرابدن دارد.این بدن، در این عالم طبیعت اگر آب، نور، هوا، حرارت و عناصر و.... نباشد این بدن هیچ است. آب و عناصر و نور و جاذبه و حرارت و... آن هم در حال جریان به هم مرتبط شدند، شد "بدن من". این آب و عناصر و... دائم در جریان گویا یک خطی دور آن کشیده شده به نام بدن من. به حقیقت که نگاه میکنید این بدن چیزی جز ربط نیست. حقیقتش یک حقیقت ربطی است، فرابدن انسان نیز همینطور است. منهای بدن، چی داریم؟ روح چیست؟ شاخصههای روح کدام است؟ یکی از شاخصهها تفکر و حوزه شناخت است که باورهای ما را میسازد، استدلال میکنیم، عالم را میشناسیم. یک ساحت احساسات است. دوست داریم، خشمگین یا خوشحال و احساسات خوشایند و ناخوشایند بسیار ساحت دیگر وجود ما اراده ماست که رفتار اختیاری ما با آن شکل میگیرد.
اینها هم مثل بدن حقیقتش چیزی جز ربط نیست. باور متعلق شناختی میخواهد. اگر چیزی نباشد من چه چیزی را میخواهم بشناسم؟ احساس یک متعلق احساسی میخواهد تا بتواند هویت داشته باشد. اگر به عین ربط بودن فرابدن دقت کنیم متوجه میشویم چیزی که عامل وحدت جمع است این است که ساحت وجودی افراد به یک امر مرتبط باشند، تفکر واحد، احساسات واحد، آداب و رسوم واحد. مجموع اینها یک فرهنگ را تشکیل میدهد. نخستین عامل وحدت جمع "فرهنگ واحد" است. حتی اگر این افراد از نظر تاریخی یا جغرافیایی از هم فاصله داشته باشند. البته اگر تحت یک نظام اجتماعی با هم زندگی کنند آن نظام، تعداد بیشتری از این افراد را به سهولت به این وحدت میرساند همچنان که در دو واژه قریه و امت بیان شد، قریه جمعی که تشکل و نظام دارد. امت جمعی است با قصد واحد جمعی که قصد و فرهنگ واحدی دارند. ولو در تاریخ پراکنده باشند، یک حقیقت واحدند. با این بحث ریشه اجتماعی زیستن انسان نیز روشن میگردد. بهازای وسعت حوزه این ربط وجود انسان وسیع میشود. در بحث ریشه «اجتماعی زیستن انسان» نظرهای مختلفی داریم، بعضی میگویند که انسان بهخاطر نیاز، اجتماعی زندگی میکند؛ چون نیازش را بهتنهایی نمیتواند برآورده کند و مجبور است زندگی اجتماعی داشته باشد. بعضی میگویند که انسان هم مثل حیوان است؛ «مستخدم باالطبع»، و میخواهد همه چیز را به استخدام خود درآورد. در رابطه با همنوع خود نیز همینگونه عمل میکند. منتها چون همنوعش هم همین حال را دارد عدل اعتبار میکند «یکی من، یکی تو»، ولی حقیقت این است که چون انسان جز در زندگی جمعی به تکامل نمیرسد، برای اینکه انسان اجتماعی زندگی کند خداوند او را نیازمند آفریده است. نه چون نیازمند است اجتماعی زندگی میکند.
اگر خداوند پر یا پشمی روی بدن انسان میآفرید یا حرارت بدنش را از درون تنظیم میکرد، نه صنعت نساجی نیاز بود، نه صنعت دوخت و طراحی. اگر مثل حیوانات، انسان هم داروی درد را خودش تشخیص میداد نه پزشکی میخواست نه داروسازی. بنابراین، بر عکس است، همینطور که بدن انسان، هر چقدر با عالم طبیعت ربطش وسیعتر میشود فربهتر میگردد. فرابدن انسان هم هر چه ارتباطش بیشتر فربهتر و وسیعتر میشود.
قرآن میفرماید: «بعضی را مسخر بعضی قرار دادیم، به هر فردی یک امتیازی و نیروی ویژه دادیم تا تسخیر طرفینی بشود.» یکی دست قوی، فردی حافظه قوی، دیگری طبع شعر، یکی هنرمند و سایر تفاوتهای فردی تا جمع با هم پیوند بخورد.
عوامل قدرت و تکامل روحی یک جمع اعم از جمع دو نفره یا جمع وسیع جغرافیایی یا جمعی در گستره تاریخ تعامل فکری و احساسی است. گاه این تعامل انفعالی است چنان که در بحث حشر جمعی، قران میفرماید افراد به یکدیگر کنایه میزنند: تو باعث شدی من این مسیر را انتخاب کنم، طرف مقابل میگوید: تو میخواستی تبعیت نکنی. اما جمع مطلوب و متکامل که در آن جامعه و فرد هر دو به تکامل میرسند تعامل فعال و ارادی با نهایت اگاهی و عشق و مشارکت جدی در کلام، رفتار و تفکر در مسیر درست است. چنان که قرآن میفرماید: «تعاونوا علیالبر والتقوی و لاتعاونوا علیالاثم والعدوان» به صرف تعامل قوی جمع حاصل میشود و قدرت میگیرد. اما جمع مطلوب، جمعی است که بر اساس بر و تقوی تعامل کند.
در دستورات دینی تعامل بر اساس بر و تقوی تفصیل داده میشود از جمع خانوادگی تا جمعهای وسیعتر. سفارش به محبت عمیق بدون هیچ توقع، قول سداد قول با صحت و پرعاطفه، حرمت جدل، جدال احسن و گفتوگوی برای تفاهم، مصافحه، خوشرویی، هدیه دادن، تواضع مقتدرانه با دیگران، تواضعی که از روی ذلت نباشد. پاسخ بدی دیگران با بهترین نوع خوبی و پاسخ خوبی افراد با خوبی بیشتر، دوری از دروغ، تهمت، غیبت، دستور به شورا و مشورت، امر به معروف و نهی از منکر همه برای یک مشارکت همهجانبه در مسیر برّ و تقوی است.
نفی رابطه ارباب و رعیتی
عامل دیگر شدتبخشی حیات جمعی نفی رابطه ارباب و رعیتی است. ابتدا باید انسان بودن، کرامت انسانی و خلیفهالله بودن همه افراد دیده شود. بر این اساس، همه افراد جامعه انسانی با هم برابرند و حقوق مساوی دارند و در مقابل قوانین یکسان هستند. پیغمبر اکرم(ص) در دوران رسالت خود، با پیشنهادها و شروط قبایل مختلف برای ایمان آوردن روبهرو میگشتند، اما هیچکدام از این پیشنهادها را نپذیرفتند. اما در رابطه با اهل کتاب مهمترین عامل دینداری را عبودیت حق و نفی رابطه ارباب و رعیتی بین افراد جامعه میدانند و میگویند بر این محور که مشترک بین ادیان است وحدت نماییم: «قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَی کَلِمَه سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّاالله وَ لَا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا وَ لَا یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِالله فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ» حالت آمرانه و تحکم بین افراد وجود نداشته باشد.
یکی از مصادیق نفی ارباب و رعیتی، مشورت با افراد جامعه است که در قران رکن حکومت و جامعه مطلوب و نمونههای آن در سیره نبی اکرم (ص) فراوان است. حتی رسولالله برای آنکه روح جمعی قوی در اجتماع تشکیل شود، در جلسات به حالت گرد و حلقهوار مینشستند. مجلسی که حضرت با اصحاب حضور پیدا میکرد دارای صدر و ذیل نبود بهطوری که اگر بیگانهای وارد میشد، نمیتوانست تشخیص دهد کدام یک رسول خدا (ص) است، مگر اینکه میپرسید.
از موضع حقانیت مطلق و غیرقابل نقد برخورد نکردن
حکومت و پیشوایان آن نباید خود را تجلی عینی و منحصربهفرد حق تلقی کنند. نتیجه طبیعی مطلق دانستن خود، این است که به هر اختلاف و انتقادی پیشاپیش عنوان «مقابله با حق» داده و به باطل بودن آن حکم میشود. حضرت علی(ع) میفرمایند: «وَ لَا تَکُنْ عَبْدَ غَیْرِکَ وَ قَدْ جَعَلَکَاللهحُرّا» همچنین میگویند: «وَ لَا تَقُولَنَ إِنِّی مُؤَمَّرٌ آمُرُ فَأُطَاعُ فَإِنَّ ذَلِکَ إِدْغَالٌ فِی الْقَلْبِ وَ مَنْهَکَه لِلدِّینِ وَ تَقَرُّبٌ مِنَ الْغِیَر» ، نگویید من امیرم پس باید اطاعت شوم، اگر چنین حرفی زدید، لازمه آن سه تالی فاسد است: ۱) اینکه قلب خود فرد فاسد میشود، ۲) دیگر اینکه دین فاسد میشود و ۳) اینکه جمع در معرض انهدام قرار میگیرد.
در قرآن میفرماید: «اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِالله وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ و ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا إِلَهًا وَاحِدًا» ، اینان دانشمندان و راهبان خود و مسیح پسر مریم را به جای خدا به الوهیّت گرفتند، با آنکه مأمور نبودند جز اینکه خدای یگانه را بپرستند که هیچ معبودی جز او نیست؛ هیچکس حق ندارد که برای خود مقام ربوبیت قائل شود و بدون اذن خداوند خود را مجاز به تصرف در شئون بندگان بداند و از دیگران انتظار اطاعت بیقید و شرط داشته باشد. و کسی هم مجاز نیست عبد و سرسپرده انسانی دیگر شود؛ چرا که رب، یکی است و همه عبد و مملوک اویند.
امیرالمؤمنین(ع) خود را کاملاً ملتزم به کتاب خدا و سنت رسولاللّه(ص) میدانست. در نامه خود به امام حسن(ع) میفرماید: «اما وصیّت من این است که چیزی را همتای خدا قرار ندهید و سنّت و شریعت محمّد(ص) را ضایع مکنید! این دو ستون محکم را بر پا دارید و این دو چراغ پرفروغ را فروزان نگه دارید و در این حال نکوهشی بر شما نخواهد بود مادام که از این دو امر منحرف نشوید.» حضرت قانون را در مورد دوست و دشمن محترم میشمرد و برای هر موضعگیری و تصمیم خود، حجتی داشت. از جمله در مناظره با خوارج، احتجاجات حضرت، جملگی مستند به آیات قرآن و سیره پیامبر(ص) است.
نهی از منکر
آیات و روایات امر به معروف و نهی از منکر را وظیفه همگانی مردم مسلمان نسبت به یکدیگر میداند و میفرماید: «وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ» . از مصادیق این آیه میتواند مردم نسبت به یکدیگر، دولت نسبت به مردم و مردم نسبت به دولت باشد. طبیعی است برای جلوگیری از هرج و مرج و تحقق کامل آن شرایط و حدود و کیفیت آن را باید قانون معیّن کند.
نهی از منکر و امر به معروف سه مصداق دارد:
۱) رفع کاستیها: یک مصداق رفع کاستیهای جامع است، امر به معروف و نهی از منکر فقط انتقاد نیست، بلکه رفع کاستیها و ایجاد معروف است. زکات از مباحث انفاق و صدقه است و مواردی از قبیل کاستیهای جامعه و کارهای به زمین مانده، ابنالسبیل، مسکین و زکات به آنها تعلق میگیرد. هر امر فرهنگی یا فیزیکی جامعه که به سکونت رسیده باید راهاندازی و پویا شود. علاوه بر دولت هر فرد نیز در حد توان خود مسئول رفع کاستیها در جامعه است.
۲) نظارت: دومین مصداق امر به معروف، نهی از منکر نظارت است. امر به معروف و نهی از منکر بدون نظارت دقیق قابل تحقق نیست، حتی نظارت بر رهبر و مسئولان جامعه بر عهده همه مسلمین است و ضرورت و اهمیت این امر موجب گشته بابی در فقه و روایات با نام «النصیحه لائمهالمسلمین» ایجاد گردد.
اصل نظارت بر اعمال پیشوایان مسلمین، آنقدر مهم است که پیامبر اکرم(ص) در حجهالوداع، که اساسیترین مسائل امت اسلامی را در مواقف مختلف آن بیان فرمودند، در ضمن سخنرانی خود در مسجد خیف به تبیین آن پرداختند و فرمودند: «ثَلَاثٌ لَا یُغِلُ عَلَیْهِنَ قَلْبُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِخْلَاصُ الْعَمَلِ لِلَّهِ وَ النَّصِیحَه لِأَئِمَّه الْمُسْلِمِینَ وَ اللُّزُومُ لِجَمَاعَتِهِم» ، سه خصلت است که قلب هیچ مسلمانی نباید در باره آن خیانت کند: خالص کردن عمل برای خدا، نصیحت پیشوایان مسلمانان و همراه بودن با جماعت مسلمانان.
لازمه جلوگیری از فساد قدرت، باز بودن فضا و نظارت مردم بر آن است. و لازمه حق نظارت مردم بر قدرت، آزادی سیاسی، در معرض اطلاعات قرار گرفتن از جانب حکومت، جریان آزاد اطلاعات و دخالت آنان در امور سیاسی و حکومتی است. محروم کردن مردم از اطلاعات صحیح و ممانعت از دخالت آنان در امور سیاسی و حکومتی موجب انحصار تصمیمگیریها در دست عدهای خاص و در پشت درهای بسته خواهد شد.
امام علی(ع) معمولاً حوادث و مسائل مهم جامعه را برای مردم تشریح میکردند و برخورداری مردم از اطلاعات صحیح و شفاف را حق آنان میدانستهاند: «أَلا وَ إِنَّ لَکُم عِندی أَن لا أَحتَجِزَ دُونَکُم سرا اِلّا فِی حَرب وَ لا أَطوِیَ دُونکُم أمراً اِلّا فی حُکم»؛ بدانید که شما این حق را نزد من دارید که جز اسرار جنگ را بر شما نپوشانم و کاری جز حکم شرع را بیمشورت شما انجام ندهم.
بنابراین زمامدار در برابر مردم مسئول و تحت نظارت آنان است؛ البته نظارت هم مثل هر امر اجتماعی دیگری، باید ضابطهمند باشد و تحت انضباط خاصی به مرحله اجرا درآید تا موجب بر هم خوردن نظم و ایجاد تنش در جامعه نشود.
۳) انتقاد: مصداق سوم امر به معروف و نهی از منکر انتقاد است؛ یعنی نهایت نهی از منکر. چون جمع و تکتک افراد جامعه هویت، حقیقت و ارزش دارند با انتقاد و نصیحت باید سلامت رفتاری افراد و مسئولان حفظ شود و از سویی، هر فرد باید بهگونهای عمل کند که رفتار او مورد تأیید همگانی باشد، بدون اینکه اسیر و وابسته این تأیید شود. امیرالمؤمنین میفرمایند: «وَ لَا تَکُنْ عَبْدَ غَیْرِکَ وَ قَدْ جَعَلَکَالله حُرّا» ، اگر عرف اجتماعی برخلاف حق شکل گرفته و در تغییر این عرف نمیتوان قدمی برداشت، باید بر خلاف عرف حرکت کرده، از سرزنش هیچ سرزنشکنندهای نهراسید. چنان که در وصف پیشوایان دین آمده: «... وَ لَا تَأْخُذُهُ فِیالله لَوْمَه لَائِم...» ، ملامت هیچ ملامتکنندهای شما را تحت تأثیر قرار ندهد و قرآن میفرماید: «وَلَا یَخَافُونَ لَوْمَه لَائِمٍ» .
امیرالمؤمنین(ع) مردم را از کتمان سخن حق و مشورت عادلانه خود نسبت به زمامدارشان نهی میفرمایند: «فَلَا تَکُفُّوا عَنْ مَقَالَه بِحَقٍّ أَوْ مَشُورَه بِعَدْلٍ فَإِنِّی لَسْتُ فِی نَفْسِی بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِئَ وَ لَا آمَنُ ذَلِکَ مِنْ فِعْلِی إِلَّا أَنْ یَکْفِیَالله مِنْ نَفْسِی مَا هُوَ أَمْلَکُ بِهِ مِنِّی» ، از گفتن سخن حق یا مشورت عدالتآمیز خودداری نکنید؛ زیرا من (بهعنوان یک انسان) خویش را برتر از اشتباه نمیدانم و از آن در کارهایم ایمن نیستم مگر اینکه خداوند مرا در خصوص چیزی که خود نسبت به آن مالکتر است، کفایت نماید.
همچنین حضرت علی(ع) وقتی یکی از یاران بهپاخاست و با سخنی طولانی امام را ستود، حرفشنوی و اطاعت از امام را اعلام داشت، آنگاه امام فرمود: «کسی که عظمت خدا در جانش بزرگ و منزلت او در قلبش والاست، سزاوار است که هر چه جز خدا را کوچک شمارد. مردم! از پستترین حالات زمامداران در نزد صالحان این است که گمان برند آنها دوستدار ستایشند و کشورداری آنان بر کبر و خودپسندی استوار باشد و خوش ندارم در خاطر شما بگذرد که من ستایش را دوست دارم و خواهان شنیدن آن میباشم. سپاس خدا را که چنین نبودم و اگر ستایش را دوست میداشتم، آن را رها میکردم. بهخاطر فروتنی در پیشگاه خدای سبحان و بزرگی و بزرگواری که تنها خدا سزاوار آن است. گاهی مردم، ستودن افرادی را برای کار و تلاش روا میدانند. اما من از شما میخواهم که مرا با سخنان زیبای خود مستایید تا از عهده وظایفی که نسبت به خدا و شما دارم بر آیم، و حقوقی که مانده است بپردازم و واجباتی که برعهده من است و باید انجام گیرد، ادا کنم.»
و در خطبه ۳۴ نهجالبلاغه امیرالمؤمنین علی(ع) میفرمایند: «أَیهَا النَّاسُ إِنَّ لِی عَلَیکمْ حَقّاً وَ لَکمْ عَلَی حَقٌّ؛ فَأَمَّا حَقُّکمْ عَلَی فَالنَّصِیحَه لَکمْ وَ تَوْفِیرُ فَیئِکمْ عَلَیکمْ وَ تَعْلِیمُکمْ کیلَا تَجْهَلُوا وَ تَأْدِیبُکمْ کیمَا تَعْلَمُوا»، حقی که من بر شما دارم این است که مرا نصیحت کنید و حقی که شما بر من دارید این است که مصلحت شما را رعایت کنم، بیتالمال را انبوه کنم (افزایش ثروت جامعه)، به شما علم آموزش دهم و شما را ادب بیاموزم تا دانش پیدا کنید.
و واژه نصیحت که هم در این مورد آمده هم در نصیحت ائمه مسلمین بار معنایی فراوانی دارد. چنان که یکی از اندیشمندان معاصر میفرمایند: «در روایات اسلامی، از نظارت همگانی و متقابل دولت و ملت نسبت به یکدیگر، به نصیحت (خیرخواهی) تعبیر شده است؛ چه اینکه نصیحت در برابر غش است و هر که در باره کسی خالص باشد و هیچگونه نظر شخصی و اغراض فردی را دنبال نکند و در هر کاری که میکند و هر سخنی که میگوید، منافع و مصالح آن فرد یا جمع را در نظر گیرد، اهل نصیحت است. همان گونه که علی(ع) فرموده است: «النصح ثمره المحبه» نصیحت نتیجه محبت است.»
در هر سه مصداق امر به معروف نظارت، رفع کاستی و انتقاد در صورتی که با مشقت و اذیت همراه باشد، باید با صبر طولانی همراه باشد تا به ثمر برسد: «یَا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلَاه وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَاصْبِرْ عَلَی مَا أَصَابَکَ إِنَّ ذَلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ» ، پسرکم! نماز را برپادار و مردم را به کار پسندیده وادار و از کار زشت بازدار و بر آنچه [از مشکلات و سختیها] به تو میرسد شکیبایی کن، که اینها از اموری است که ملازمت بر آن از واجبات است.
این نظارت هم از جانب حکومت نسبت به مردم برای تأمین امنیت و سلامت جامعه و هم از جانب مردم نسبت بههم و نسبت به مسئولان بهشکل نظارت همگانی مصداق دارد چنان که امیرالمؤمنین میفرماید: «کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته»، همه افراد جامعه حکم مسئول را داشته و نسبت به همه مسئولیت دارد، مسئولان نیز علاوه بر پاسخگو بودن در مقابل خدا در برابر مردم نیز باید پاسخگو و مسئول باشند.
حاکمیت آزادی در جامعه
از عوامل شدتبخش حیات جامعه، حاکمیت آزادی در جامعه است. آزادی یک ارزش انسانی است که باید در سایه آن ویژگیهای ملکوتی و خلیفه الهی انسان و آنچه او را از حیوان متمایز میسازد، فعلیت یابد. هدف از پرورش انسان رسیدن به آزادگی، یعنی خروج از اسارت شرایط درونی و بیرونی است. آزادیهای اجتماعی و سیاسی که متلازم با پایبندی به قانون، عدالت، حقوق مردم و دوری از سلطهگری و سلطهپذیری است زمینهای برای رسیدن به آزادگی و این ارزش انسانی است. امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: «کلا تکن عبدَ غیرک و قد جعلکالله حرّاً » و تبلور آن در موارد است:
نتیجه گیری
با بررسی نگاه قرآن به جامعه و رابطه فرد و جمع درمییابیم از تعامل افراد انسانی حقیقتی ایجاد میشود که طول حیات این جمع و شدت آن به میزان عمق و شدت ارتباط است. تشکیل جامعه بهعنوان متکاملترین ترکیب عالم از اهداف آفرینش است و عوامل شدتبخش حیات جمعی مطلوب در قرآن با شاخصههای جمهوریت اشتراک دارد. نهی از منکر با پاسخگو بودن و نظارتپذیری حکومت در قرآن همسویی دارد. نفی رابطه ارباب و رعیتی با مساوات انسانها در حقوق و مشارکت همهجانبه و وسیع افراد جامعه با شاخص مشارکت سیاسی نظام جمهوری هماهنگ است. و اگر در نطام سیاسی جمهوری مهمترین دغدغه اندیشمندان سیاسی آزادی است که توسط ساختار سیاسی مورد تهدید واقع نشود، این امر نیز از شاخصههای جامعه مطلوب قرآنی است.
منابع
قرآن کریم
ـ ابنبابویه، محمد بن علی، (۱۳۸۵)، علل الشرایع، قم، کتابفروشی داوری
ـ ابنبابویه، محمد بن علی، (۱۳۷۶)، الامالی (للصدوق)، تهران، کتابچی
ـ ابن شعبه حرانی، حسن بن علی، (۱۴۰۴ق.)، تحف العقول، محقق:غفاری، علی اکبر، قم، جامعه مدرسین
ـ توسّلی، غلامعباس، (۱۳۶۹)، نظریههای جامعهشناسی، تهران، انتشارات سمت
- شریعتی، علی، (۱۳۸۵)، چهار زندان، تهران، قلم
ـ کلینی، محمد بن یعقوب بن اسحاق، (۱۴۰۷ق.)، الکافی، محقق: غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، تهران، دارالکتب الاسلامیه
ـ ابنهشام، عبدالملک، (۱۳۵۵ق.)، سیرهالنبویه، تصحیح: سقا، مصطفی و ابیاری، ابراهیم، بیروت، دارالمعرفه
ـ الطوسی، ابوجعفر محمدبن الحسن، (بیتا)، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت،دار احیاء التراث العربی
ـ راغب اصفهانی، حسین بن محمد، (۱۴۱۲ق.)، المفردات فی غریب القرآن، مصحح:صفوان عدنان، داودی، بیروت،دار الشامیه
ـ شریف الرضی، محمدبن حسین، (۱۴۱۴ق.)، نهجالبلاغه (للصبحی صالح)، محقق:فیض الاسلام، قم، هجرت -طباطبایی، محمد حسین، (۱۳۹۲)، ترجمه تفسیر المیزان، مترجم: سید محمد باقر، موسوی همدانی، قم، انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم
ـ ـ ـ ـ، ـ ـ ـ ـ ـ ـ، (۱۳۸۷)، روابط اجتماعی در اسلام، مترجم: محمد جواد، حجتی کرمانی، قم، بوستان کتاب
- طبرسی، فضل بن حسن، (۱۴۰۸ق.)، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، مصحح:هاشم، رسولی، بیروت، دارالمعرفه
- کلینی، محمدبن یعقوب بن اسحاق، (۱۴۰۷ق.)، الکافی، محقق:غفاری، علیاکبر و آخوندی، محمد، تهران،دار الکتب الاسلامیه
ـ مجلسی، محمدباقر بن محمد تقی، بحارالانوار، محقق:جمعی از محققان، بیروت،دار احیاء التراث العربی
ـ مطهری، مرتضی، (۱۳۷۲)، جامعه و تاریخ، تهران، نشر صدرا
ـ ــــــ، (۱۳۶۹)، فلسفه تاریخ، ج ۱، تهران، انتشارات صدرا
ـ (۱۳۷۱)، پیرامون انقلاب اسلامی، تهران، انتشارات صدرا،
ـ مندراس، هانری و گورویچ، ژرژ، (۱۳۶۹)، مبانی جامعهشناسی، ترجمه باقر پرهام، تهران، انتشارات امیرکبیر
ـ مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، (۱۴۰۳ق.)، بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار، محقق:جمعی از محققان، بیروت،دار احیاء التراث العربی
- مطهری، مرتضی، (بیتا)، جهان بینی اسلامی، تهران، انتشارات صدرا
- مصباح یزدی، محمد تقی، (۱۳۹۱)، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، تهران، شرکت چاپ و نشر بینالملل
- مصطفوی، حسن، (۱۳۶۸)، التحقیق فی کلمات قرآن الکریم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی
ـ نوری، حسین بن محمدتقی، (۱۴۰۸ق.)، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، محقق: مؤسسه آلالبیت علیهالسلام، قم، مؤسسه آلالبیت علیهالسلام
مقالات
حسینزاده یزدی، مهدی، «تبیین و بررسی اصالت جامعه از دیدگاه شهید مطهری و استاد مصباح یزدی»، نظریههای اجتماعی متفکران مسلمان، سال سوم، شماره اول، ص ۴۷ الی ۶۶
.
انتهای پیام /*