شهادت و ایثار در حوزه فرهنگ دینی؛ مقاله ۱۷/ محمد رسول دریایی
به نام او که دلها با نام او آرایش یافته، و قلبها؛ با یاد او زنده است، و گامها با قدرت و با یاد او استوار، و دریاهای بیکران با نیروی او در خروشاند؛ و به یاد آنانی که به صداقت وضو گرفتند و به سرزمین راستان اقامه کردند و با غسل شهادت به صف رادمردان پیوستند. به نام او که محمد(ص) را آفرید، تا برکند بردهداری را، و دوازده معصوم(ع) را آفرید تا شهادت دهند درستی را، و «خمینی» را آفرید، تا رهبری کند نابودی ظلم نظام شاهنشاهی را. به نام الله؛ آن که «حسین» را آفرید، و حسینیان در مسیر حسین تربیت یافتند، بدانگونه که حرکتشان، استکبار جهانی را به لرزه وا داشت، و این ره یافتگان که سمبلشان «خمینی» است در صراط مستقیماند، و این تداوم بخشان راه شهدا و امید دهندۀ مستضعفان، خوب یافتهاند که چه باید بکنند، و در هدفشان رضای خداست؛ چرا که همانی را میگویند که خدا وعده داده است. دومین کنگره بینالمللی امام خمینی و فرهنگ عاشورا، شاخص خدمات ارزنده و ماندگاری است که سالها سیطره نفوذ فرهنگ غرب را خنثی، و پیشتاز ندای توحید و نوید بخش «فرهنگِ عاشورا» به روندگان و آیندگانی است که رسالت عشق به تحقق آرمانهای انسانی را به دوش میکشد.
شهادت و ایثار در حوزه فرهنگ دینی:
بحث ما پیرامون عالیترین مفاهیم تجلیات حیات، یعنی شهادت و ایثار در حیطه باورهای دینی است که شاخصترین آن، فرهنگِ آیات الهی است. اصولاً در حوزه فرهنگِ قرآن کریم، آیات متعددی درباره فضیلت شهادت و ایثار در راه خدا به چشم میخورد که به ذکر پارهای از آنها میپردازیم: خداوند متعال در آیه کریمه ۱۵۴ سوره بقره میفرماید: «کسی را که در راه خدا کشته شد مرده مپندارید، که او زندۀ جاوید است، اما شما این حقیقت را در نخواهید یافت»[۱] در آیه مزبور سه نکته مورد تأکید قرار گرفته است:
۱ـ عدم کاربرد کلمه مرگ درباره «شهدا» چه در گفتار و چه در پندار.
۲ـ حکم صریح و قاطع به حیات شهیدان بعد از «شهادت».
۳ـ عدم درک چگونگی حیات و زندگی شهیدان بعد از «شهادت» برای بازماندگان آنان.
مرگ در اصطلاح متعارف به معنای باطل شدن و قطع حیات مادی است؛ زیرا وقتی آثار محسوس زندگی – که حرکت و فعالیت بدن است – دیده نشود، به نظر میرسد که حیات پایان یافته است، اما واقعیت آن است که حیات و مرگ را نمیتوان با این حسّ ظاهری ادراک کرد، بلکه از دیدگاه قرآن، حیات آدمی با از کار افتادن اندامهای جسمانی و از بین رفتن پیکر مادی پایان نمییابد، و زندگی ایشان بعد از رها شدن از کالبد خاکی در عالم برزخ ادامه مییابد. و بهویژه «شهدا» که از حیات والا و برتری – به صراحت آیه شریفه – برخوردارند.
گرچه امروز از نظر بیشتر دانشمندان، بقای روح به طور اجمالی مورد تأیید است، اما بیتردید، حقایق و واقعیتهای جهان پهناور هستی در محدوده نیروی ادراک و حواس ظاهری و محدود انسان نمیگنجد، و آدمی قادر نیست همه حقایق و اسرار هستی را درک کند. پس نباید آنچه را که از حوزه درک و حسّ او بیرون است، انکار کند. و هرگز دلیل و منطقی برای نفی آن نخواهد داشت، و تنها راه درک واقعیتها و اسرار هستی، طریق «وحی» است که از پروردگار عالم مایه میگیرد. آری، پروردگار و پدید آورندۀ هستی و انسان میفرماید که، انسانهای آزاده و با کرامتی که در راه خدا و آرمانهای دین او، خود را فدا کنند، به محض رها شدن از کالبد مادی، از حیاتی بس عالی در جوار رحمت حق برخوردار خواهند شد. بر پایه این باور و اعتقاد، شهادت و مفارقت بزرگمردان وادی ایثار بر بازماندگان و یاران نه تنها دشوار نخواهد بود، بلکه باعث آرامش خاطر آنان نیز هست؛ زیرا آنان مورد تکریم خدا قرار گرفته و در جوار رحمت او به زندگی خویش ادامه میدهند، و علاوه بر حیات پر ارزشی که «شهدا» به دور از حواس ما از آن برخوردارند، ثمره حیاتبخش آن در نسلهای آنان نیز تأثیر بسزایی خواهد داشت، چه آنکه «شهادت» منطق و برهان عملی اسلام، و بیانگر حقانیت «آیین محمدی» در جوامع بشری است.
در این مورد، عامه و خاصه حدیثی را از رسول اکرم – صلی الله علیه و آله و سلم – فرمودهاند:
«هیچیک از افرادی که وارد بهشت شده باشند، آرزوی برگشتن به دنیا را نمیکند، مگر «شهید» که آرزو دارد به دنیا برگردد و ده بار «شهید» شود. و این به خاطر کرامتهایی است که «شهدا» به هنگام «شهادت» نزد خدا مشاهده میکنند» [۲] خداوند بزرگ در سوره «آل عمران» میفرماید: «شما مسلمانان هرگز در کار دین سستی نکنید، و نه از فوت غنیمت و متاع دنیا اندوهناک باشید؛ زیرا شما فاتح و پیروزمندترین و بلند مرتبهترین ملل دنیایید، اگر در ایمان ثابت و استوار باشید، اگر به شما (در جنگ احد) آسیبی رسید، به دشمنان شما نیز (در جنگ بدر) شکست و آسیب سخت رسید، چنانکه آنها مقاومت کردند، شما نیز باید مقاومت کنید. این روزگار را به اختلاف احوال (گاهی فتح و غلبه و گاه شکست و مغلوب شدن) میان خلایق میگردانیم، که مقام اهل ایمان به امتحان معلوم شود، تا از شما مؤمنان، آن را که ثابت در دین است، گواه دیگران کند.» [۳] آیه مبارکه فوق که در پی غزوه اُحد نازل شده است به مؤمنین خطاب میکند: شما نباید در عزم و اراده خود، ضعف و سستی به خود راه دهید، و اگر موقتاً پیروزی بر دشمن را از دست دادید، نباید اندوهناک باشید، زیرا در صورت داشتن ایمان استوار، برای همیشه بر دیگران برترید، چون همانند تمام موجودات، عبودیت خدا را میکنید و روش شما با نظام جهان هماهنگ است، و جهان و ذرات هستی یاوران شمایند. شما شاهدان و رهبران بر همۀ بشرید و موقعیت شما در جهان و در کره خاکی برتر و بالاتر است. شما وارثان زمینید، و دشمنان شما گمراه و به وادی نیستی و فراموشی رهسپارند. و این سنت جاریه الهی است که زمانی پیروز و زمانی مغلوب باشید، اما پیروزی نهایی از آنِ شماست. اگر بر شما مصیبت مرگ عزیزان و زخم و جراحتها وارد شد، بر دشمنان نیز مثل آن بلا نازل شد. (و این اشاره به غزوه احد است.)
بر اساس مفاد آیه شریفه، خداوند «شهدا» را از میان «مجاهدان فی سبیلالله» بر میگزیند، و آنان را برای تقرب به درگاهش خالص میگرداند؛ و همین شهدا را نیز شاهد و حجّت بر حقانیت دین خود در میان مردم قرار میدهد، و از آنان میخواهد که بر حقانیت او گواهی دهند؛ و گواهی خواستن خداوند از شهدا، همین ایثار و کشته شدن در راه اوست، زیرا کسی که کلمه شهادتین را به زبان آورد، او را گواه و شاهد نمیگویند، مگر آنکه مفهوم و مقتضای کلمه را ادا کند. مفهوم شهادتین نیز همین است که غیر خداوند یکتا، خدایی را نپذیرد و شریعت و قانون زندگی را تنها از خدا و به وسیله پیامبرش دریافت کند و به هیچ حکمی، مگر حکم رسول خدا(ص) و اهل بیت معصوم(ع) تن در ندهد. و مقتضای چنین شهادتی این است که در راه خدا جهاد کند و اگر لازم باشد، جان بازد تا در زمره شهدا به شمار آید، به عبارت دیگر، شاهد درستی آیین خدا باشد و آنگاه خداوند او را کرده گیرد، و او نیز با تمام وجود حق شهادت را ادا کند.
پروردگار بزرگ، باز هم در سوره آل عمران میفرماید:
«مپندارید که شهیدان راه حق مردهاند، بلکه زنده به حیات ابدی شدند، و در نزد پروردگارشان خواهند بود. آنان به فضل و رحمتی که از خدا نصیبشان شده، شادماناند، و به آن مؤمنان که هنوز به آنان نپیوستهاند و بعداً در پی آنان به راه آخرت خواهند شتافت، مژده دهند که از مردن هیچ نترسید و از فوت متاع دنیا هیچ غم نخورید و آنها را به فضل و نعمت خدا بشارت میدهند، و اینکه خداوند، اجر اهل ایمان را ضایع نگذارد».[۴] آیات مزبور، ضمن اشاره به ویژگیهای «شهدا» تأکید میکند که آنان زندهاند و دارای تمام خصوصیات حیاتاند. از آثار حیات، روزی خوردن و ارتزاق است که شهدا به نحو احسن از آن برخوردارند، و نیز دارای فرح و شادی در حدّ اعلای آن هستند. آنان از احوال خود اطلاع میدهند و بر آنچه که بر یاران و دوستانشان میگذرد آگاهند. از مرگ و جدایی آنان، اظهار تأسف و تأثر بیمعنی است، زیرا آنها زندهاند و رابطهشان با پشت سر خود برقرار است.
قرآن کریم به طور کلی مرگ را تحولی در کیفیت زندگی میداند که بر اثر آن، حرکت تکوینی و طبیعی حیات در شکل و وضعیت خود تنوع مییابد، همچنان که وضع انسان پس از تولد و جدا شدن از رحم مادر، تحول مییابد، و اصولاً مرگ نیز تولد دیگری است که پس از آن، زندگی به صورت دیگری ادامه پیدا میکند، و اندیشههایی که مرگ را به عنوان پایان زندگی بشر، و حیات انسانی را پوچ و بیمعنی جلوه میدهد، از دیدگاه قرآن مردود به شمار آمده است.
قرآن کریم با ذکر ویژگیها و فضایل «شهدا» میکوشد تا مؤمنان را به آنچه که اعتقاد دارند و ممکن است در لحظههای اضطراب و ناراحتی مورد غفلت آنان قرار گیرد، متنبّه و متوجه کند، و با ذکر این واقعیت که «شهدا» از حیات بس عالیتر برخوردارند و از نعمت دایمی و کرامت و رضوان الهی بهره ورند، هرگونه شبهه و پندار نادرستی را میزداید.
روایتهای وارده درباره فضیلت «شهادت و ایثار» از رسول اکرم(ص) و ائمه معصومین – سلام الله علیهم – نیز فراوان است، که در اینجا به ذکر پارهای از آنها میپردازیم:
«عَنْ رسول الله(ص) قال: وَ مَنْ خَرَجَ مُرابِطاً فی سَبیلِ اللهِ اَوْ مُجاهِداً فَلَهُ بِکُلِّ خُطْوَةٍ سَبْعمائة اَلْفَ حَسَنَةٍ وَ یَمْحیٰ عَنْهُ سبعمائةٍ اَلْفَ سَیّئةٍ وَ کٰانَ فی ضمان الله حتّی یتوفاهُ بِاَیِّ حَتْفٍ کانَ اَوْ «شهیداً» وَ اِنْ رَجَعَ مَغْفُوراً لَهُ مُسْتَجاباً دُعائُه» رسول خدا(ص) فرمود: کسی که به قصد نگهبانی مرزها، یا برای جنگ و جهاد در راه خدا از خانه خود بیرون آید، بر هر قدمی که بر میدارد هفتصد هزار حسنه داده میشود و هفتصد هزار گناه از او بخشیده میشود، و او در ضمان و عهدۀ خدا خواهد بود، به هر نحوی که بمیرد؛ چه با اجلش بمیرد و یا اینکه «شهید» شود. و چنانچه برگردد، بخشوده شد و پاک گشته و دعایش در پیشگاه خدا مستجاب خواهد بود.
از حضرت امام محمد باقر(ع) از پدر بزرگوارش از پیغمبر اکرم(ص) روایت شده که فرمود:
«بهشت را دری به نام «باب المجاهدین» است که جهادگران در راه خدا به سمت آن حرکت میکنند، و در گشوده میشود در حالی که اسلحه خود را به گردن آویختهاند و مردم در محشر جمعاند، و ملائکه به مجاهدین تهنیت و تبریک میگویند. کسی که جهاد را ترک کند، خداوند لباس فقر و خواری در معیشت به او میپوشاند و موجب از بین رفتن دینش میشود. خداوند با سلسلههای وسایل جنگی و سنگرهای تیراندازی به امت من عزت بخشیده است.» [۵]
اساساً جز شهید، کس دیگری میتواند افق و دورنمای آرمانی را دریابد که شهید همواره شاهد آن است؟ و مگر در توان غیر شهید است که بینش ژرف کاو شهید را درک و هضم کند؟ حتی در دوران حضور شهید در رباط کهنه و سردابۀ متروکه و نبود مرزهای وسوسهانگیز و پیوندهای مادی و نیز نبود بیگانگی.
این است که شهید، دوران ناچیز و زودگذر سالها و ماهها و روزهای پیش از «عروج» را به گونهای میگذراند که ما انسانهای ماندگار و گرفتار در تارهای عنکبوتی ماده، نه تنها از تصور آن عاجزیم، که با مشاهدۀ سوزها، دردها و شکوههای آتشین شهید از تاب و تب «بودن» و «هستن» و فراق معشوق و رنج «بی اویی» تنها قیافۀ زشت حیرت به خود میگیرد.[۶]
وقتی «حارث بن مالک» میبیند که معشوق در دادن جان و مال و ستاندن بهشت بر او پیشی گرفته و نخستین پیشنهاد از سوی او بوده است، با چه برداشتی و با کدامین منطق، خود را به رسول خدا(ص) میرساند و ملتمسانه و دردمندانه میخواهد که: از خدا بخواه شهادت در رکاب شما را نصیبم گرداند.
امام علی(ع) در محراب با اندامی لرزان و لحنی شجاعانه از خداوند، رتبه و درجۀ شهید میطلبد و «عهدنامه مالک اشتر» را با جمله «خداوند فرجام عمر من و تو را با سعادت و شهادت قرین فرماید» مَُهر میکند؛ و شهید بعد از شهادت و پس از عروج، در اوج شادی و نشاط، آرزوهای خود را در یک جمله خلاصه کرده و به پیشگاه خدا عرض میکند: تنها آرزوی من برگشت به دنیا و شهادت دوباره در راه حق است، آن هم نه یک بار که بارها. [۷]
وقتی رسول خدا(ص) از علی(ع) میپرسد: «بر عروج (کشته شدن) چگونه صبر خواهی کرد؟» پاسخ میشنود که: «یا رسول الله! پایگاه شهادت صبر نیست، که جایگاه شکر و بشارت است.» [۸]
زمانی که غیر شهید، اینها و هزاران نظیر اینها را میبیند و میشنود، آیا میتواند به ژرفای کلام «ثارالله» و فلسفۀ سهم گونهای که از سخن و شعار شهید میجوشد، پی ببرد؟ بیتردید، نه. و اگر خیلی هوشمندانه بنگرد، تنها افق دور دست و سرخ رنگی را به تصویر میکشد خونین و خونبار که قطره قطره خون انسانی از آن ریزش میکند، اصیلترین صحنۀ تراژدی را بر پیشانی زمان نقش زند و دیگر هیچ. یعنی شهید از نگرشهای ژرف فراحسی و فرانگری برخوردار بوده و نیز تجربهای از انجام «تعهد فکری و عملی» حتی پیش از انجام آن و مشاهدۀ پرده به پردۀ صحنههای شهادتش اندوخته است. اینها چیزهایی نیستند که برای غیر شهید قابل درک باشد.
میثم در سیاهچال
شهید میثم تمّار در کوفه و در سیاهچالهای زندان با مختار به بند کشیده شده بود. هنوز از حوادث عاشورا و بلای محشرگونه در کربلا خبری نبود، و کسی نمیدانست سرزمین عراق در انتظار چه فاجعه خونباری است. شهید میثم به زحمت سر خود را از میان حلقه و بند به سوی مختار برگرداند و چنین گفت: «همبندم! تو آزاد میشوی تا پس از شهادت حسین بن علی به خونخواهی امام قیام کنی.» مختار پرسید: «مگر امام کشته میشود؟» گفت: «آری و...» و سرگذشت او را به تمامی بیان کرد. مختار چه میشنید؟ از چه کسی میشنید؟ از شهیدی که صحنۀ فردا و فرداهای شهیدان را پیش از ورود قهرمان بزرگ شهادت، حسین(ع) به سرزمین عراق، و بعد از آنکه نزدیک به پنجاه سال چوبهدار خود را به دوش کشید، در کوفه در برابر خانه «عمروبن حریث» به دست مزدوری به شهادت رسید. [۹]
آیا در فاصلۀ سخنان میثم و حوادث عاشورا و ماجراهای پس از آن، چه کسی جز شهید میتوانست وقایع خون گرفته آینده را از نقطه نقطه سخنان شهید میثم دریابد؟ و اصولاً کدام فقیه و حکیمی جز شهید، زبان او را میفهمید؟ مگر کسی میتواند از نیروی «فرانگری» شهید برخوردار باشد؟
شهید فرزانهای از قول «شاندل» شاعر فرانسوی چنین آورده است: «کسی میتواند در پای عشق بمیرد که پیش از آن، زندگی در پیش چشمهای او مرده باشد.» شهدای تاریخ، بهویژه شهیدان اسلام، خاصه شهدای جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آن فلسفه را عمیقاً زنده و راز آن را برملا ساختند. یعنی، آنان پیش از آنکه در خون خویش بغلتند، «شهید» و «شاهد» بودهاند، و قبل از آنکه کشته شوند، زندگی در پیش چشم آنان جان باخته است، چرا که راهی جز این برایشان نبوده است. وقتی انسان بال در بال اخلاص، اوج گرفت و در آن سوی ابرها و حتی فراتر از سقفهای سرخ بامدادی و به شامگاه، معشوق را زیارت کرد و از لذت عشق برخوردار شد، زمانی که خود را به نامتناهی رساند و شهد عشق را در آن بالاها چشید و بازگشت، دنیای سراسر رنگ و نیرنگ در دیده او چنان حقیر و ناچیز میشود، که گویی در برابر لاشۀ بز جذامی ایستاده، و از فرودش در حضیض خاک سخت پشیمان است. اینجاست که زندگی در پیش چشمانش مرده است، زیرا شهید، شهدی را چشیده است که نه تنها با لاشۀ بُز جذامی فرق دارد، که به دلهای بزرگ و آرمانهای استوار، کام میبخشد، و گرفتار عشقی شده است که معشوق در لحظه لحظهاش مشتعل است، و فریاد میزند که: «اِرْجعی!»
روی این اصل، اگر او شاهد شهادت نشود، باز هم زندگیش جلو چشمهایش مرده است، و هیچگاه «زیستن» به درد او نخواهد خورد، زیرا تحمل درد، خود سنگینترین و مشکلترین دردهای دنیای خاکی است، که واقعیت آن را جانبازان و «شهیدان همیشه زنده» جامعه ما لمس میکنند، و با چه توفانی دست و پنجه نرم میکنند، و چه آتشی بر سینه دارند! چرا که دمادم از جانب شهیدان پیام دریافت میکنند که: «مژده که در اینجا چه برجسته مقامی دارید!»
قرآن کریم نیز چنین میگوید:
«شهیدان به خاطر کسانی (جانبازانی) که بعد از شهیدان به آنان ملحق نشدند خوشوقتاند، زیرا مقامات برجستۀ آنان را در آن جهان میبینند و میدانند که نه ترسی با جانبازان است و نه غم و اندوهی با آنان.» زندگی غیر شهید در پیش چشمانش نمرده است، و لذا جهانبینی او نمیتواند با جهانبینی شهید همسان باشد، و به طور یقین از درک زیباییهای اندیشه و فلسفۀ خیزش و حرکت و بالاخره دریافت عمق تأملات و تفکرات، و فهم شعارها و یافتههای شهید عاجز است، و ای بسا از او و منطق استوارش نیز بیزار و متنفّر!
مسکن در عرش خدا
ابن مسعود از رسول خدا(ص) نقل میکند که: «خداوند از ارواح شهیدان اُحد پرسید چه آرزویی دارید؟ گفتند: پروردگارا! ما چه آرزویی بالاتر از این میتوانیم داشته باشیم که غرق نعمتهای جاویدان توییم و در سایه عرش تو مسکن داریم؟ تنها تقاضای ما آن است که بار دیگر به دنیا بازگردیم و باز در راه
تو شهید شویم. خداوند فرمود: این ممکن نیست! عرض کردند: حال که چنین است درخواست داریم، سلام ما را به پیامبر(ص) برسانی و به بازماندگان، حالِ ما را بگویی، و از وضع ما به بازماندگانمان بشارت دهی که هیچ نگران نباشند.»
مفسّران پیرامون این حدیث مینویسند: چنین به نظر میرسد که جمعی از افراد سُست ایمان بعد از حادثه احد مینشستند و بر دوستان و بستگان خود که در اُحد شهید شده بودند تأسف میخوردند که چرا آنان کشته شدند و از بین رفتند! مخصوصاً هنگامی که به نعمتی دست مییافتند و جای آنان را خالی میدیدند، بیشتر ناراحت میشدند و با خود میگفتند: ما اینچنین در ناز و نعمتیم، اما برادران و فرزندان ما در گورها خفتهاند و دستشان از همه جا کوتاه است.
اینگونه افکار و سخنان، علاوه بر اینکه نادرست بود و با واقعیت تطبیق نمیکرد، در روحیه بازماندگان نیز اثر نامطلوبی میگذاشت. لذا آیات ۱۷۱ ـ ۱۶۹ از سوره آل عمران نازل شد و بر افکار اینچنین خط بطلان کشید و بر مقام شامخ و برجسته شهیدان تأکید کرد.
اسوههای شهادت و تعالیم آنان در تاریخ اسلام و نهضت عاشورا
آنگاه که از «شهید و شهادت» سخن به میان میآید، تصویر زیبایی از رغبت و اشتیاق به حضور در پیشگاه خداوند در ذهن و اندیشه و روحمان شکل میگیرد. شاید در میان نکتههای فراوانی که در جمله «انّا الیه راغبون» هست، این نکته نیز منظور باشد که آرزوی شهادت، مقتضای رغبت به سوی خدا و عشق و شور به «لقاءالله» است و کسانی مشتاق شهادتاند که رغبت و علاقه فراوان به خدا دارند، و تمام شوق و ذوقشان متوجه او باشد. از سوی دیگر، کسانی که میل به شهادت ندارند، شوق و رغبت به خدا در آنان نیست، و اعراض از کشته شدن در راه خدا و بیمیلی به آن، نشانه بیرغبتی به خدای تعالی است؛ و چون امام بزرگ علی(ع) نخستین عارف و راغب به خدا، و واله و بیتاب پروردگار بود، و شوق و رغبتی که به خدا داشت به هیچکس و هیچ چیز نداشت، لذا همواره در انتظار شهادت و در آرزوی آن بود: «وَ مِنْهُمَ مَنْ قَضیٰ نَحْبه وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِر...» حضرت امام علی(ع) میفرمود: «به خدا سوگند، اگر من تنها و یکتنه با ایشان – معاویه و سپاهیانش – روبهرو شوم، و
آنان همۀ روی زمین را پر کرده باشند، باک ندارم و هیچ نمیهراسم. و راستی که من از گمراهی آنانی که در آن فرو رفتهاند و از هدایت و سعادت خودم آگاهم، و به کمک پروردگارم در این باره به یقین رسیدهام. و من سخت مشتاق لقاءالله و دیدار پروردگار بوده و امیدوار و در انتظار ثواب نیکوی خداوندم.» [۱۰] از هر چه غیر اوست چرا نگذرد کسی کافر برای خاطر بُت از خدا گذشت
اگر خداوند، انسان را بینا کند و به او نشان دهد که هر چه هست اوست، و هر آنی به صورتی جلوهگر است و «هر لحظه به شکلی بت عیار درآید» بالطبع انسان از هر چه غیر حق است خواهد برید. همه موجودات قائم به حقاند، و به مثابۀ سایۀ اویند، زیرا که وجود سایه بسته به آفتاب است. بنابراین، صیاد چرا به جای مرغ، سایه مرغ را دنبال کند؟ «الا کلّ شیء ما خلاالله باطل» ـ آگاه باشید که هر چه غیر خداست باطل است.
الگوی شهید
الگوی شهید «راه الله» است، و راه الله همان ولای ائمه اطهار(ع) است؛ چنان که در زیارت جامعه میخوانیم: «اَنتُم السّبیل الاعظم و الصراط الاقوم». و در تفسیر «اهدنا الصراط المستقیم» روایتی وجود دارد که منظور از «صراط مستقیم» ولایت حضرت علی(ع) است. اینکه شهادتهای سه گانه را در لحظه تولد کودک در گوش او میخوانند، شاید به این سبب باشد که اگر هم میخواهد بخوابد در «راه الله» بخوابد.
حمزه؛ شهیدی بزرگ
در تاریخ سراسر افتخار آفرین و خونین اسلام راستین، شهید بزرگواری چون حمزه(ع) عموی سلحشور و پاسدار رسول خدا(ص) همواره در راه خدا پایمردی و استقامت ورزید و چنان آگاهانه از برادرزاده خود به دفاع برخاست که هیچیک از سران تبهکار قریش، جرئت جسارت به مقام معظّم رسول اکرم(ص) را نداشتند. چنین رادمرد توانایی، الگوی شهیدان پس از خویش است، تا آنجا که حضرت امیر(ع) در بیانی میفرماید: «اگر بهجای عمویم عباس، جناب حمزه و به جای برادرم عقیل، جناب جعفر زنده میبودند، هرگز متجاوزان غاصب، گستاخ نمیشدند و اینچنین از خاندان پیامبر(ص) هتک حرمت نمیکردند...»
بدین سان، جناب حمزه(ع) در دفاع از مقام نبوت و پایداری از حریم ولایت، آگاهترین و شجاعترین فرزند توحید بود... در نبرد «بدر» چنان درخشید که کینه توزان در «اُحد» جگرش را به دندان کشیدند، و رقاصه معروف بنیامیه – مادر معاویه – از اعضای بدن مبارک حمزه، آویزههایی ساخت و در میدان مکه به رقص و دست افشانی و پایکوبی پرداخت. آنسان دشمن را به خشم آوردن، موجب خرسندی خداوند و خشنودی رسول گرامی او بود، اما اینها همه جلوههایی از عشق عمیق حمزه(ع) در راه معبود بود که تا زنده بود نفس دشمن اسلام را برید، و چون به شهادت رسید، پیامبر(ص) را به اندوهی بزرگ کشاند؛ اندوهی که در سایه آن، وصل یار بود و معبود هستی بخش: غمهای تو را به شادمانی ندهم وصل تو به عمر جاودانی ندهم آن لحظه که غمزهات کشد خنجر کین مرگی به هزار زندگانی ندهم
گریه رسول الله(ص)
از «ابن مسعود» نقل شده است که: «هرگز ندیدم که رسول الله(ص) شدیدتر از گریه بر جناب حمزه(ع) بر دیگری بگریند. کنار جنازه او ایستادند و چنان ناله زدند که به حالت غش افتادند. (سلام و درود خدا بر او و یاران شهیدش باد). اسوه دیگر در شهادت و ایثار، حضرت جعفر بن ابیطالب است. درباره این شهید بزرگوار، علامه در تذکره نقل کرده است که: «پیامبر گرامی(ص) پس از شهادت جناب جعفر بن ابیطالب و زیدبن حارثه هر زمان که داخل خانه خود میشدند، گریه زیادی بر آن دو شهید میکردند و میفرمودند: آن دو برای من سخن میگفتند و انیس من بودند و هر دو از دست من رفتند».
پیروزی خون بر شمشیر
بزرگترین تراژدی و عظیمترین مصیبت، شهادت سرور شهیدان، حضرت ابی عبدالله، حسین بن علی – سلام الله علیه – است که: «سرداد و نداد دست در دست یزید». او با رسوا کردن حکومت غاصبانه یزید، به فلسفه «پیروزی خون بر شمشیر» معنا بخشید. سر را در طبق اخلاص نهاد و به معبود جهانیان تقدیم داشت. درست است که یزیدیان، سر مقدس حسین را در گودال بریدند، اما همان سر بر اساس طبیعت عِلْوی خود بر بالای نیزه رفت. به دیگر سخن آنکه، دشمن نادان، آن را بر فراز نیزه؛ یعنی بر بلندای تاریخ بشریت قرار داد، و بدین سان خداوند اراده فرمود که در لابهلای پارچه یا کیسه و امثال آن پوشیده و پیچیده نماند، که جایگاهش قله کوههای معراج انسانیت و در اوج «سدرة المنتهی عند ملیک مقتدر، قاب قوسین او ادنیٰ» است. در فضای رحمانی سیر کرد و نظارهگر جنایات تبهکاران اموی بود.
حسین(ع) اندیشۀ از دست دادن سر از بدن نداشت؛ چرا که این کمترین بهای عشقبازی با خدا و عالیترین نوع بندهنوازی حق تعالی است. در راه خدا هر چه داشت با لبخند عشق تقدیم معبود کرد: در راه تو سرّ سرفرازی این است عشاق تو را کمینه بازی این است اندیشه ندارم که سرم رفت ز تن شاید که تو را بنده نوازی این است آنان که به مرگ سرخ لبخند زدند با شوق، قدم در ره دلبند زدند از شهر و دیار و یارو از همدم خویش بگسسته و با خدای پیوند زدند
سه شهید حماسه آفرین
اکنون از سه شهید حماسه آفرین دیگر تاریخ صدر اسلام سخن میگوییم و در آغاز به ویژگیها و نشانههای این سه اسوه در خون غلتیده اشاره میکنیم:
«شهید حبیببن مظاهر» قامتی کشیده و بلند داشت و پوست صورتش چونان شفق شامگاهی سرخ و تیره مینمود، و دو گیسو از دو سوی پشت سر، روی شانههای پهنش ریخته بود. او در عاشورای سال ۶۱ هجری در حالی که از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید، در رکاب سرور شهیدان به فیض شهادت نایل آمد و بعد از پاره پاره شدن اندام، سرش از تن جدا شد و به کاخ عافیت آفرینان کوفه به هدیه برده شد! و مزدوری که سر حبیب را بر «نی» زده بود، صد درهم بیش از دیگران جایزه دریافت کرد! «شهید میثم» شکمی داشت قدری برآمده، و سری که قسمت پیشین آن خالی از مو بود. زمستان خرما میفروخت و تابستان خربزه. «شهید رشید هجری» قهرمان داستان ماست. او به دست «زیاد بن ابیه» جلاّد کوفه به دار آویخته شد و به طرز دلخراشی به شهادت رسید. حال، پای سخنان و برخورد این سه شهید در مدینه مینشینیم و به گفتههای هوشربای آنان که مربوط به سالها پیش از شهادتشان است، گوش فرا میدهیم:
روزی «میثم تمّار» که یکی از اصحاب بزرگ علی(ع) و محرم راز آن امام پر سوز و آتش بر سینه به شمار میآمد – سوار بر مرکبی از میان قبیله «بنیاسد» میگذشت. او در این هنگام به پیر شهادت – حبیب بن مظاهر – برخورد – این دو، وقتی رویاروی هم قرار گرفتند، ایستادند. برق چشمان هر یک بر چهره و پیشانی دیگری دوید و پردۀ راز را درید. هر دو به نقل باورها و گفتههای گوناگون خویش پرداختند. این دو که سالها پیش جرعه شهامت را از سینه شهادت مکیده بودند، دریا گونه خروشیدند و مردان بنیاسد را چه شگفتزده ساختند.
حبیببن مظاهر، بیاعتنا به چگونگیها و چراییها گفت: «من شهیدی را میبینم که جلوی سر او مو ندارد و با شکمی برآمده، زمستانها طبق بر سر میگیرد و خرما میفروشد و تابستانهای داغ و آتشین، خربزه... من میبینم که او را گرفتهاند و بعد از مدتها شکنجه در سیاهچالها به خاطر حق و آزادی و عشقی پایدار به اهل بیت رسول خدا(ص) به دار آویخته و شکمش را دریدهاند.» «میثم تمار» حرف تازهای نمیشنید، لذا آگاهانه و روشن بینانه گفت: «آری، من نیز مردی را میشناسم که قامت کشیده دارد و رنگ چهرهاش به سرخی میزند، و دو گیسو از دو طرف، پشت سرش آویزان! میبینم که او را به خاطر یاری حق و دوستی فرزند رسول خدا(ص) ـ در کربلا – کشتهاند و بدنش را قطعه قطعه کردهاند.»
این گفت و شنود، بسیار ساده و آرام میان این دو آراستۀ شهادت ردّ و بدل شد و سپس صحبت را به حرمت بریدند و از هم جدا شدند. مردان ناهمگون بنیاسد به گفتگوی فراحسّی این دو فرزانه گوش میدادند. وقتی آن دو همرزم از یکدیگر جدا شدند، عافیتطلبان بیسوز و بیدرد بنیاسد پرخاشگرانه گفتند: ما از این دو نفر، دروغگوتر ندیده بودیم! هنوز جملۀ «بیگانه» ها بر هم نخورده بود که پیر شهید «رشید هجری» از محرمان راز علی(ع) در رسید و از آنان پرسید: آیا میثم و حبیب را ندیدید؟ گفتند: چرا. پرسید: حالشان چگونه بود؟ گفتند: ساعتی در اینجا ایستادند و رفتند و پیش از رفتن، چنین گفتند و چنان! «رشید» ـ که خود از تبار شهیدان بود
و میبایست روزی به هنگام دار زدنش دست و پایش نیز قطع شود – آه دردمندانهای کشید و فهم مطالب را برای بیگانه دشوار دانست و افزود: خدا رحمت کند برادرم «میثم» را که از فردای «حبیب» نیکو سخن گفته است، اما این نکته را فراموش کرده که: «مزدوری سر بریدۀ حبیب را بر بالای نیزه میکند و آن را به کوفه میبرد و صد درهم اضافه بر دیگران جایزه میگیرد.»
«رشید» این سخنان را بیباکانه و به دور از هر گونه تردید گفت و به راهش ادامه داد. بنیاسدیان گفتند: «این مرد از آن دو نفر هم دروغگوتر است!»... و باید هم، چنین میگفتند، چرا که در یک کلمه «بیگانه»اند.
زمان زیادی از این واقعه نگذشت که «بیگانه»ها، میثم را بر درِ خانه «عمربن حریث» بر سرِِ دار دیدند، که جلاد گرگگونه شکمش را دریده است. و تنها چند روز پس از آن، «حادثه عاشورا» پیش آمد و حبیب بن مظاهر در نبرد با یزیدیان به شهادت رسید و سرِ او را در خیابانها و کوچههای کوفه گرداندند و به نیزهدار سرش صد درهم بیش از دیگران جایزه دادند![۱۱]
نماز پیش از اعدام
پس از ماجرای شگفتانگیز جنگ اُحد، عالم بزرگواری به نام «خبیب عدی» از گروه تبلیغ به اسارت درآمد، و بعد از حوادثی غمبار به فرعون مکه – ابوسفیان – فروخته شد، و سپس او را در تنعیم به دار آویختند. او پیش از اعدام، دو رکعت نماز گزارد و بعد شعری سرود و آن را بر چوبه دار نوشت: «به خدا سوگند، اگر مسلمان بمیرم، غصهای ندارم که در کدامین نقطه به خاک سپرده میشوم. مرگ من ذوب شدن در ذات خداست و اگر او بخواهد، این شهادت را بر اعضای قطعه قطعه شده من مبارک میسازد.» [۱۲]
چه کس و کدام حکیمی مانده و وامانده از قافله عشق و عروج، مفهوم ذوب شدن در ذات خدا را مییابد؟ و کدام پهلوان گود کلام و فلسفه و بلاغت، زبان «خبیب» را میفهمد؟ جز شهدای «کربلا»ها که سخاوتمندانه به ایثار خون خویش نشستند و خورشید گونه خوش درخشیدند، در محراب عشق ایستادند و به امامت نور نماز گزاردند و در تعقیبات نماز، همآواز شدند که: «همسرم! فرزندم! پدرم! مادرم! بر سجادهای به وسعت زمین نشستهام و میخواهم از سفری برایتان بگویم که دیدهها و خاطرههای آن در مقوله لفظ و کلام جاری نمیگیرند. میخواهم و میگویم، نه چنان که شما بفهمید و ژرفای آن را دریابید. تک تک خاطرههایم حالتی است شگرف به بلندای «لاهوت» و «ملکوت». نه، هرگز! بالاتر از اینها. جایگاهی که باید خود در آن سیر و سلوک کنید و با چشمی خون گرفته و «تخلیه» شده به نظاره آن بنشینید، تا دعای هر شبتان «شهادت» مجدد گردد. و دوباره و ده باره و صد باره!»
تأیید کلام علی(ع)
زیادبن نصر حارثی میگوید: در کوفه نزد «زیادبن ابیه» بودم که «رشید هجری» را بسته به زنجیر وارد کردند. جلاد مزدور تکانی خورد، و در حالی که رگهای گردنش متورم شده بود، خندهای سر داد و گفت: میدانی تو را چگونه خواهم کشت؟ رشید با لحنی آرام پاسخ داد: آری، تو دست و پایم را از تنم جدا خواهی کرد و به دارم خواهی کشید! جلاد گفت: آماده شوید که چگونه دروغ او را ثابت خواهم کرد! و نعره زد: آزادش کنید. رشید، لبخند تمسخرآمیزی زد و صحنه را ترک کرد. هنوز از قصر بیرون نرفته بود که «زیادبن ابیه» دوباره نعره کشید: «به خدا سوگند، چیزی دردآلودتر از آنچه که علی به او گفته است به نظرم نرسید، او را بیاورید و دست و پایش را قطع کنید و آنگاه به دارش بزنید!». رشید ملتمسانه گفت: دریغا که هنوز یک چیز از آنچه میدانم باقی است. جلاد فریاد زد: زبانش را ببرید که حرف نزند! رشید گفت: به خدا، اکنون کلام علی(ع) به تمامی راست درآمد، چرا که فرموده بود: زبانت را نیز پیش از دار زدن میبرند.[۱۳]
نقل کردهاند، وقتی رشید را به دار میآویختند فریاد میکشید: «حق با علی است و علی با حق است!» و هنگامی که زبانش را بریدند و زبانش پر از خون شد، انگشت خود را به جای قلم به کار برد و از لختۀ خونهای دهانش برداشت و جمله فوق را بر چوبه دار نوشت، به گونهای که تا مدتها نام علی، زیور چوبه دار بود. وقتی میگوییم زبان شهید، زبان فرافهمی، فرا ادراکی و بلکه فرامنطقی است، جز حقیقت نگفتهایم. عافیتطلبان محفل «زیادبن ابیه» برخورد و باورهای «رشید هجری» را با چه گوشی شنیدند و آنها را چگونه تفسیر کردند؟ و اصولاً چنین سخنان و باورهایی بر روی خطی به طول اعصار و قرون برای «ماندگان وامانده» چه مفهومی داشتهاند؟ آیا اینگونه جهانبینی از سوی شهید برای غیر شهید – ولو از خانواده شهید – قابل فهم بوده است؟
«عبدالله بن جَحْش» از خدا میخواست، به گونهای شهید شود که گوشهایش بریده و بینیاش پاره شود، تا به هنگام لقاءالله بگوید: پروردگارا! در راه تو و رسول عزیزت با این وضع کشته شدم. و او درست به همین کیفیت کشته شد. یعنی در واپسین لحظههای زندگی نه گوش داشت، نه بینی و نه لب. [۱۴] آیةالله شهید مرتضی مطهری آگاهانه میگوید: «شهید شمع تاریخ است، میسوزد و روشنایی میبخشد و با سوزش خویش، جهان را به خیزش وا میدارد.» انقلاب شکوهمند اسلامی ایران نیز با سلاح خون و شهادت به پیروزی رسید؛ اسلامی که تداومبخش حماسه تشیع سرخ است. شهید نردبان ترقی و تکامل جامعه را فراهم میآورد و انقلاب را به قله پیروزی محتوم میرساند. بدین سان الگوهای شهادت تعریفی زیبا از شهادت ارائه میدهند:
«... شهادت مرگی است آگاهانه؛ عروجی است به سوی نور؛ خونی است بر پیکر اجتماع؛ تیری است بر سینه ظلمت، بانگی است بر ناآگاهان؛ آبی است برای نهال آزادی، گواهی است بر یگانگی آفریدگار، شهامتی است بر انسان؛ و بالاخره راهی است برای رستگاری.» اینان جگر گوشههای سخاوتمندترین نادرههای تاریخاند که کامشان با تربت حسین(ع) و خون جوشان شهیدان کربلا برداشته شده است. بر این اساس است که از میان همه رنگها، سرخ را برگزیدهاند، و از میان تمام باغها گورستان را، و از میان همه گلها لاله را، و از میان همه مرگها «شهادت» را. و امید خیلشان، دعای هر شبشان، جان پیکرشان، فتح خیبرشان، جهاد اکبرشان، آداب سوگواریشان، سرود مرامشان، انجیل معبدشان، همه یکی است: شهادت.
و مگر حسین(ع) به هنگامه عاشورا این پیام رسا را از گلوی سوزانش به ژرفای تاریخ نرساند که: «ای فرزندان، مادران و پدران کریم! بردبار باشید و صبر پیشه سازید. مرگ و شهادت برای شما پُلی است که شما را از رنج و سوزها به بهشت گسترده میرساند و نعمتهای ابدی را نصیبتان میکند. کدام یک از شما غمگین میشود که از سیاهچال زندان به قصری با شکوه انتقال یابد؟ و مگر نمیدانید که دشمنان شما با همین مرگ از قصرها به قصر زندان و آتشگاه رنج و عذاب فرو میغلتند؟»[۱۵]
بیشتر شهیدان انقلاب اسلامی ایران، از بیم آنکه «عروج» نکنند، سخت نالیده و بهشدت گریستهاند. ما نیز به چشم خود دیدیم جوانانی را که وقتی از آرامیدن در بستر شهادت محروم شدند زار زار گریستند، و به کلام خدا در سوره توبه، جان تازهای بخشیدند که: «تکلیف نیست... بر آن کسان که وقتی به حضور تو آمدند تا آنان را بر مرکبی سوار کنی و روانه جنگ «تبوک» سازی، تو – ای رسول – به آنان گفتی، مرکبی در اختیار ندارم تا شما را بر آن سوار کنم و به جبهه فرستم. آنان با دلی پر از اندوه و چشمانی اشکبار بازگشتند، چرا که از ایثار و انفاق محروم شدند.»
در جریان حماسه خونین عاشورای حسینی نیز همگونیها و همخونی های تسلسل تاریخی موج میسازند. امام چهارم – حضرت سیدالساجدین(ع) میفرماید:
«وقتی یاران حسین(ع) آمادگی خود را اعلام کردند، حسین فرمود: همه شما فردا کشته میشوید، همگی! و یک مرد از شما باقی نمیماند. حتی قاسم و عبدالله شیر خواره! مگر فرزندم علی زین العابدین. زیرا خدا خواسته است نسل من توسط او باقی بماند، و او پدر هشت امام است. آنگاه پرده از چشم یارانش برداشت و آنان نعمتهای الهی و درجات و منازل خود را دیدند و شناختند.» (نفس المهموم و اسرار الشهادة و خرایج راوندی)
این است که «بُرَیْر» با «عبدالرحمن انصاری» به مزاح و شوخی پرداخت. عبدالرحمن گفت: «اکنون هنگام شوخی نیست و این چه جای مزاح و بذلهگویی است؟» «بُریر» گفت: «همه افراد خانوادهام میدانند که من نه پیری شوخ بودهام و نه به جوانی؛ اما امشب به خاطر آنچه در پیش است، دلم مالامال از سرور و نشاط است. به خدا قسم، میان ما و آرمانهایمان هیچ فاصلهای نمانده است، جز اینکه این مردم با شمشیرهای برهنه بر ما حمله کنند، و چه دوست داریم که همین الآن حملهور شوند.» [۱۶]
حبیب بن مظاهر نیز با چهره خندان و شادان از خیمه بیرون آمد. «یزید بن حصین» از او پرسید: «این چه وقت خندیدن است؟» حبیب گفت: «چه زمانی برای شادمانی و نشاط از این وقت سزاوارتر است، وقتی که اینان با شمشیرهای خود بر ما حمله کنند.» [۱۷]
مسابقه در میدان شهادت
یک روز قبل از حادثه غمبار جنگ احد، پیرمردی به نام «خیثمه» ضمن بحث مفصلی به رسول خدا(ص) گفت: «من از این بابت تأسف میخورم که در جنگ بدر، توفیق شرکت نیافتم. من و فرزندم از صمیم قلب مایل بودیم در نبرد بدر شرکت کنیم و هر دو میخواستیم بر یکدیگر پیشی جوییم. من به او گفتم: تو جوانی، آرزوهای زیادی داری، میتوانی نیروی جوانی را در طریقی مصرف کنی که رضایت خداوند را به دست آوری، ولی عمر من سپری شده است، آینده من روشن نیست. لازم است من در این جهاد مقدس (جنگ بدر) شرکت کنم، و تو به جای من بارِ زندگی بازماندگانم را به دوش کشی. اما اصرار و شدت علاقه فرزندم به شهادت، تا حدی بود که طرفین راضی به قرعه شدیم. قرعه به نام وی درآمد و او در نبرد بدر به شهادت رسید. دیشب در تمام نقاط این قلعه، سخن از محاصره قریش بود، و من هم با همین افکار به خواب رفتم و فرزند شهیدم را در خواب دیدم که در باغهای بهشت قدم میزد. او با ندایی محبت آمیز رو به من کرد و گفت: پدر جان! در انتظار تو هستم. ای پیامبر خدا! محاسن من سفید شده، استخوانم لاغر شده است، التماس میکنم که از خداوند برای من شهادت در راه حق را بخواهید.» [۱۸]
شما میتوانید همانند این مردان فداکار و جانباز را تنها در صفحات تاریخ اسلام بیابید. در نظامهایی که متکی به ایمان و عقیده نیستند و نسبت به منطق و زبان شهید و شاهد بیگانهاند، کمتر سربازی همچون «خیثمه» یافت میشود که با اشک و گریه، داوطلب «عروج» باشد، و کار پدر و پسر در راستای «شهادت» و در آغوش کشیدن «شاهد» آن به قرعه انجامد. تعالیم این اسوههای جاودان، موجب سرفرازی و افتخار همه نسلهاست.
در کشورهای صنعتی جهان امروز، هر چند به وضع زندگی افسران و سربازان و اصولاً نیروهای دفاعی اهمیت فوقالعادهای قایلاند، اما از آنجا که هدف، فقط رفاه بیشتر و بهتر است، از درک و شعور «شهید» و مفهوم شهادت محروماند و حفظ جان و فرار از مرگ برای آنان از هر مسئله دیگری برتر و والاتر است. اما در مکتب اسلام همچنان که در جنگهای بدر و احد و واقعه عاشورا، و بالاخره در جنگهای هشت ساله تحمیلی کفر جهانی علیه جمهوری اسلامی ایران روی داد، هدف در گرو «شهادت» و عروج از کویر غربت است. از این روست که سراسر وجود و آرمان سرباز، الهی میشود، عشق، معنا، ملکوت و لاهوت میشود، و همه در یک کلمه به صورت «شهید» تجلی میکنند.
برای شرکت در جنگهای نابرابر کفر جهانی علیه جمهوری اسلامی ایران، تک تک افراد خانوادهها بر یکدیگر سبقت میگرفتند. کودکان و زنان از اینکه نمیتوانستند در صحنههای نبرد حق علیه باطل حضور یابند اشک میریختند و ضمن مراجعه مکرر به مسئولان و متصدیان، برای یافتن روزنه امیدی به هر دری میزدند. تعداد این خانوادهها به قدری زیاد بود که ذکر اسامی و بیان جزئیات برخوردها و ترسیم واقعیتهای تاریخی اینگونه خانوادهها غیر ممکن است و تنها در دل دایرةالمعارفهای ویژه و بزرگ جای خواهد گرفت.
فرزند و پدر، برادر و برادر، حتی زن و شوهر، در راستای شهادت و دفاع از کیان اسلام و ارزشهای انسانی با یکدیگر برخوردهای جدی داشتند، و زنان و کودکان، دلاوریهای «ام عماره»ها و فرزندان خردسال آنان در «احد» را به عنوان دلیل ارائه میکردند که چگونه زنان در این فاجعه خروشیدند و به همراه فرزندانشان در قلب سپاه کفر، حماسههای تاریخی آفریدند. [۱۹]
نوعروسان از «جمیله» دختر عبدالله و تازه دامادها از «حنظله» پسر ابی عامر – غسیل الملائکه – سخن میگفتند. از عروس و داماد یک شبه شب فاجعه «احد» که فریاد جارچی و همهمه جنگ را شنیدند و جمیله آنچنان بر حنظله نهیب زد که او فقط توانست شمشیر خود را بردارد و به سپاه اسلام بپیوندد. رسول خدا(ص) در اُحد به دوستان حنظله فرمود: بهزودی حنظله را فرشتگان غسل خواهند داد، و بدین سان وی به کوی حق شتافت. شهید آیتالله مرتضی مطهری چندی پیش از شهادتش میگوید: «شهادت تزریق خون است بر پیکر اجتماع: بنابراین چه خوب است که عدهای با شهادت خود و با ایثار خون خویش باعث حیات دیگران شوند. من هم همین راه را ادامه میدهم، به امید اینکه به فیض شهادت نایل شوم».[۲۰]
شهید بزرگوار ما سرانجام به آرزوی خویش رسید و در شب تیرهای که ظلمتش سراسر عصر ما را فرا گرفته بود و نعرههای ظلم و جهالت، گوشها را میآزرد، او را از بشریت گرفتند؛ چنان که پیشتر هم، علی مرتضی، حجر بن عدی، شیخ فضل الله نوری، مدرس، نواب صفوی، میرزا کوچک خان را و پس از آن نیز «بهشتی»ها، «باهنر»ها و «رجایی»ها و شهدای عزیز محراب را – هر یک به گونهای – در راه ایمان و عقیده جان باختند.
گو اینکه بشریت، این شهیدان راه حق و عدالت را باز خواهد یافت، همچنان که علی مرتضی(ع) را بازیافت، علی(ع) نخستین شهید محراب را نه تنها جوامع اسلامی که حقشناسان، هوشمندان، درد آشنایان و دردمندان فرهنگهای بیگانه از «جبران خلیل جبران» و «جرج جرداق» تا «سلیمان کتانی» نیز دریافتهاند و به رازها، بهویژه راز شهادتش پی بردهاند و در پس دروازۀ جهانبینی او به اعتکاف نشسته و به راز و نیاز پرداختهاند.
«کتّانی» ادیب و نویسندۀ معاصر مسیحی در واگویههای خود با علی(ع) و دریافت شبحی از او، اینچنین مویه میکند: «اندیشه کجا میتواند پیرامون کانون وجود تو طواف کند... مگر نه قیودی که قطبی را در نقطه مخصوصی به زنجیر میکشند و محور آن را به صورت طوافگاهی درمیآورند در هم شکسته و فرو ریختهاند؟! و این ضربههای دومشت سنگین توست که باید از تو طوافگاه و نقطهای ثابت در کانون آن بسازد، در هر جا که تو بخواهی... و این دنیا چگونه تو را مینگرد، وقتی میبیند تمام مزایایی را که او به تو داده بود همه را به خودش باز پس دادی، مانند شبانگاه که در آستانۀ فجر آخرین پردههای ظلمت را از خود دور میسازد؟... میدانهای جهاد، چگونه تو را نگریستند وقتی شمشیر تیز و نیزه برّانت را در میان آنان انداختی و با دستی خالی میدان را ترک کردی؟... سوگند به حیات و زندگیم، که نوزدهم رمضان تنها روزی بود که بار سفر بسته و آماده سفری دراز شدی... نه، از روز نخست که غباری در غار حرا پیچید، و گرد طلا سراسر وجودت را فرا گرفت، و تو فیض آن را توتیای چشم زیبای خود ساختی، همچنان آماده بودی تا شتر تیزرو حیات خود را در جادههای این سفر طولانی پیش برانی... از آن روز و یا از روزی که دنیا سر خود را برای تعظیم در برابر تو فرود آورد، و تمام جبروتش را زیر کفش وصلهدار تو ریخت... و از آن لحظه قدمهای استوار تو، به سوی دورترین افقها پیش رفت، نه توفانهای سهمگین آنها را متوقف کرد و نه لقمههای لذیذ و سرشیرهای خوش طعم آنها را به بازی گرفت. و این دنیا که با مشتهای گره کرده و دستی سخت و خشن با آن روبهرو شدی و در ارزیابی خود، تنها از شامۀ خود استفاده کردی و کندترین شمشیرها را به سویش حواله دادی، امروز در سکوتی مرموز، خیره به تو مینگرد... گویی دیگر ارزش تو را یافته و به این حقیقت رسیده است که تو زیباترین تصویری بودی که بر جامههایش نقاشی شدهای، و شادابترین ابری که از فضایش گذشتهای و فضای سوزانش را سیراب کردهای و ژالههای باطراوتی را در افقهایش به یادگار نهادهای... و تو در میان این همه جنجالهای افراطی و نامنظم که فضای جهان را پر کردهاند، اصولیترین نوار ملکوتی و منظمترین قاعدهای بودی که بانگ عدالت را برفراز بام جهان طنین افکندی؛ چه در روز قحط و چه در روز وفور... و تو دلاورترین موجود و جسورترین انسانی بودی که دست به سوی چهره آراسته دنیا بردی و نقاب از آن برافکندی و در پس پردههای نقاشی شده آن وارد شدی و آنها را از هم گسستی... ناگاه با چهرۀ نمایانی روبرو شدی که اشعه زرین آفتاب رنگهای زینت آن را مفتضح ساخته بود... و آنگاه همۀ پردههای حریر و لطیف را درهم دریدی تا همه چیز را عریان و دور از عشوههای جادویی تماشا کنی... آیا این چنین ثبت بزرگ را به زانو درآوردی و آن را از پردههای اوهام عریان ساختی تا لباسی متین و ساده بر اندامش بپوشانی؟ و آیا این چنین دردهای میل سرمه را از مژههای او گرفتی و چشمان درد آلودش را در معرض نوری قرار دادی که هم سوزشها و دردها را به بازی میگیرد؟... و این دنیا که شکوه زرق و برقش زیر نگاههای نافذ تو در هم میشکند، فقط در میان دو کف دست تو فروغ خود را باز مییابد... و آن وقت دنیایی میشود که راههای ظلمانی و تاریک را از هر خطری در امان دارد، تا کاروانیان با خاطری آسوده و صفهای منظم از آنها بگذرند... در حالی که شوقی پاک، آنان را پیش میبرد، و آرزویی ثمربخش آن را همراهی میکند، و تلاشهایی پی گیر و بیشائبه، فردای آنان را تأمین میکند... برای رسیدن به آرامش، خوابی خوش و گوارا، که نه شبرویهای حرص و آز، اساس آن را بر هم میزند و نه خواب و خماریهای طمع، نه جنجال و همهمه مجالس عیش و مراکز فساد، لذت خوابشان را میگیرد، و نه عربدههای مستانه و پوشالی غرور و یا تازیانههای ظالمانه و فشارهای جابرانه... نه فقر و تنگدستی ارزش فضیلتها را از یاد آنان میبرد، و نه ثروتها از فضایل انسانی بینیازشان میکند... بدین ترتیب، هر قدر در مرزبندی دنیا و تعیین حدود آن کوشیدی، به همان مقدار در پاسداری و حراست از مرزهایش نیز تلاش کردی و تمام گنجینههای جهان را درهم ریختی و از فیض گنجینههای گرانقدر سینه خود در مرزهایش افشاندی... و لذا هر وقت مشکلی، راه را به روی دنیا بست، دنیا با همه شئونش به افکار تو روی آورد. مگر نه افکار تو تنها پناهگاهی است که قاطعانهترین راهحلها و جامعترین دستورها در لابهلای آن موج میزند؟ و مگر نه، اندیشههای تو حامل کلیه اصول حیاتی و نویدبخش حل همه مشکلات و معماهاست؟... و تو هیچگاه دست به اصلاح امری از مشکلات جهان نزدی، جز اینکه بهدقت، اساس و ریشههای آن را شناختی و از اشعه زرین افکارت، زوایا و پیچ و خم راههای آن را فرش کردی... رسالت را که پرتوی از خدای بزرگ تو بود، به عنوان مشعل هدایت به دست گرفتی، و آن مشعلی بود که همۀ انوارش را بر وادی افکار و اندیشههایت گسیل کرد. امیدهای خود را بر روی خط رسالت ردیف کردی و آن وقت، مشکل نورافشانی را بر خود هموار کردی که رسالت نور امید را از تو میگرفت و بر پهنه هستی گسیل میداشت... کانون نور با نیروهای تو گره خورد... و آن وقت سینه تو، به پشت نیرومندترین قهرمانان عالم تبدیل شد که تودههای نور را از رسالت میگرفت و آنها را به سوی افقها میکشید و به همه جا میافشانید، بیآنکه از کشیدن این بار سنگین خسته شود و یا از افشانیدن آن در سینه تاریخ ناله میکند... گویی اقیانوس بیساحلی است که هرگز از جزر و مد خسته نمیشود... گره هر کار بزرگی را با فکری بزرگتر گشودی، و هیچ حادثه کوچکی برای تو پیش نیامد، مگر اینکه تمام افکارت را به سوی آن روانه کنی... گویی وجود تو نوری است که زمینه نگاه را برای هر دور و نزدیک فراهم میآورد. فضیلتها در کرانههای شخصیت تو دوش به دوش هم صف کشیدهاند و رابطه آنها با یکدیگر چنان است که پنداری قافلهها در طول خط منظمی ردیف شده و آرام آرام سینه جادهها را میشکافند و به سیر خود ادامه میدهند؛ منظم و حسابشده با وضعی موزون و هماهنگ... پس باید تو را بخشایشگر نامید که از بالای قلههای زهد و پارسایی همچنان میجوشی و میخروشی تا جویبارهای سخاوت از پیرامونت به هر سو ریزش کند... دنیا را با آب زهد درهم آمیختی و از خمیرش نانی پختی سخت خشن، و آن وقت خوان کرم با وضعی گسترده شد که نمایانگر سخاوتها بود... و وقتی پاره نانهای سخت و خشک با حبهای نمک از گلویت پایین میرفت، با تمام گوارایی و کمال و عافیت بود... و این لقمه خشن، چیزی بود که همه قوت زندگی تو را تشکیل میداد. مگرنه خمیر آن با آب زهد گرفته شده بود؟ و تو هرگز این پاره نانها را از دیگران مضایقه نخواهی کرد، زیرا منبع آرد آنها، کرم زهدی است که در سینه تو جای گرفته است ... ارزیابی تو در حق دنیا از حدود زهد تجاوز نکرد؛ زیرا برای دنیا سایهای ثابت و عزتی مدام نمیدیدی. تو! میدیدی که راههای آراسته دنیا جز گذرگاههای تنگ و تاریک نیست که کاروان انسانها آرام آرام از آنها میگذرند و رهسپار مرگ میشوند... سپس به سوی پروردگاری بزرگ... میدیدی که فضیلتها بهترین و زیباترین وسیله آرایشی هستند که انسان میتواند در دنیای خود آنها را جمعآوری کند و به روی نخ تقوا بچیند و باطن خود را با آنها آرایش دهد... تا مایهای برای آرامش حیات و حجتی برای روز رستاخیز باشد... میدیدی که عیوب نفسانی انسان، بنای رنجها را پی میریزد و هدف را تباه میکند؛ کینهها را در آغوش خود میپروراند و آرامش را از بسترها میگیرد... و انسان هرگز در قلمرو نیازهای واقعی خود، چشم امیدی به آنها نخواهد داشت. آنها را باید پناهگاه افکار سست و اندیشههای واهی و گذرگاه آزمند مغرور نامید و راه لقمهای برای گرسنه شکم پرست... و معایب انسان، یعنی هدفی حقیر و کوچک که هرگز از عهدۀ ساختن انسانی که بتواند حقیقت وجود را در خود جمع کند بر نخواهد آمد. هدفی پست و انگیزهای برای دلهرهها و اضطرابها که در مسابقه دردناکی، انسانها را نابود میکند. و جنجال میدان چنین مسابقهای آدمی را به ستوه میآورد و مکرها و خدعههایش او را به هر سو میکشاند و به هر زاویهای پرت میکند... بازوی نیرومند و دست رحمت بار خود را پیش بردی تا راه و روشها را با عزت و پاکیها گره بزنی، و منطقها را با راستی و دوستی... و به تصمیم انسان رنگ صراحت بزنی و به داوریها گرد حقیقت بپاشی و بر حکومتها لباس عدالت بپوشانی... ناگاه این سفره رنگین به یمن وجودت گسترده میشود و عطر تقوا در سینهاش میپیچد، و فضیلتها سراسر آن را احاطه میکند، و به ایمان بر حق اشتها برمیانگیزد و خمیر تو از نوع آن عجین پاکی است که حتی بند انگشتی از دست فساد به آن نخواهد رسید... وه که طعم خوراکش چه لذتبخش است و گوارا!... غذا در آن، عشق در آن است و بزرگواری و کرامت در آن؛ بیداری وجدان در آن است و جلوه انسانیت در آن... اینهاست ارمغانی که برای دنیا باقی گذاشتی... آری اینهاست آنچه که برای دنیا از حقیقت خود دنیا باقی نهادی... پس چه تعجبی دارد که دنیا هر وقت با نعمتهای خود گلوگیر شد، به زاویهای از سفره رحمت بار تو روی میآورد، و هر وقت در آبشخورهای جاری خود فرو رفت، لب به سوی مشکهای تو باز میکند... مگر نه دنیا با همۀ پرخوریها همیشه گرسنه است و با همۀ این چشمههای زلال که بر سینهاش جاری میشود، همیشه تشنه است و سوخته جگر؟... اما اینک طبقهای طعام تو چگونه گلو را نمیگیرند و چگونه آدمی را دچار پرخوری نمیکنند، و یا چشمههای زلال و گوارایت چگونه سوختهدلان وادی معنا و روح را در خود غرق نمیکنند؟ به سبب این است که تو پیش از گستردن سفرهها و باز کردن سرمشکها به پیروان خود، درس اندازهگیری دادهای و آنان را با فن خوردن و آشامیدن و اصولاً با هنر چشیدن کاملاً آشنا کردهای... بدین ترتیب دنیا با همه نسلهایش مشتهای خود را از چاشنیهای معطر سفره تو پُر خواهد کرد. ای سیمای بزرگوار که فروغ شوکتهای خدایت به تو میتابد!» [۲۱]
چگونگی «شهادت» شهدای ما حدیثی است که دهان به دهان و کتاب به کتاب خواهد گشت. همچنان که در صدر اسلام، مؤلفان و قلم به دستان، به عشق و رغبت تاریخ پاسخ دادند و هیچگاه از این محراب و از این عبادت محروم نشدند. ابو محنف در سال ۱۷۰ هجری ماجرای شهادت علی و حسین را تألیف کرد، نصر بن مزاحم منقری، مقتل الحسین را، هیثم بن عدی و واقدی و ابنالنطاح و صدها اندیشمند دیگر به فیض این عبادت نایل شدند.
رسالت خانوادههای معظم شهدای انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی
در انقلاب اسلامی ایران و جنگ تحمیلی، نمونههای بارزی از خانوادههای پر صلابت و زنان ایثارگر دیده شدند که تاریخ نظایر آن را کمتر به خود دیده است، به گونهای که جهان با مشاهده ایمان شگفتانگیز آنان، انگشت تعجب به دندان گرفت و در هالهای از حیرت فرو رفت. در پی اجرای عملی صبر، کسان و آشنایانی که وارد مجلس ختم و خانههای شهدای انقلاب اسلامی یا جنگ تحمیلی میشدند، ابتدا تبریک میگفتند، و این در انجام وصیتنامه شهید بود که: «برایم گریه نکنید که من اشکریز نمیخواهم، پیرو میخواهم». حضرت امام خمینی رهبر کبیر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران در پیامی خطاب به خانوادههای شهدا، اسرا و مفقودین در تاریخ ۶/۶/۱۳۶۲ میفرمایند: «شهادت در راه خداوند چیزی نیست که بتوان آن را با سنجشهای بشری و انگیزههای عادی ارزیابی کرد، و شهید در راه حق و هدف الهی را نتوان با دیدگاه امکانی به مقام والای آن پی برد که ارزش عظیم آن معیاری الهی و مقام والای این، دیدی ربوبی لازم دارد، و نه تنها دست ما خاکنشینان از آن و این کوتاه است، که افلاکیان نیز از راه یافتن به کنه آن عاجزند، چه که آنها از مختصات انسان کامل است و ملکوتیان با آن مقام اسرارآمیز فاصلهها دارند. قلم اینجا رسید و سر بشکست، و ما بازماندگان و عقبافتادگان در آرزوی آن و این باید روزشماری کنیم و حسرت شهادت و شهید و شهیدپروران اینچنانی را که با ایثار ثمرۀ حیات خود، عاشقانه به این شهیدان افتخار میکنند به گور بریم و از شجاعتهای بینظیر شهیدان و دوستان اسیر و مفقودشان و آسیبدیدگان و اشتیاق زایدالوصف اینان برای بازگشت به میدان شهادت، احساس خجلت و حقارت کنیم...»
اسوههای شهادت در تجلیگاه نهضت عاشورا
حضرت حسینبن علی(ع) سرآمد تمام شهیدان بشریت و مخصوصاً شهیدان اسلام است که دوست و دشمن، سند اخلاص و جانبازیهای او و یارانش را تصدیق و تأیید کردهاند، و از مسلمات تاریخ است که آن حضرت و خانوادهاش، قربانی سعادت بشریت شدند. تمام کسانی که از تاریخ جانسوز کربلا آگاهی دارند، میدانند که حسین(ع) و یارانش در یک نصف روز به شهادت رسیدند و بار سنگین امانت بر دوش بازماندگان مظلوم آنان قرار گرفت. آگاهان نیز میدانند که خانواده شهدایند که خون شهیدان خود را به بار مینشانند؛ همچون زینب که قهرمانیهایش پس از حادثه عاشورا تا کرانههای زمان و اعصار، زینت بخش قلمها و زبانهاست. در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران نیز نمونههای بارزی از خانوادههای معظم شهدا دیده شدند که تاریخ، نظایر آنها را فقط در عصر رسالت اسلام به خود دیده است.
حسین(ع) – سرور شهیدان – از خانوادهاش نیرو میگرفت. او قبلاً گفته بود: «خداوند خواسته است که خانوادهام اسیر شوند». بر این اساس است که در روز عاشورا و لحظههایی پیش از شهادت، از سوی خواهر بزرگوارش – زینب کبری(س) – مخاطب قرار گرفت و بانوی قهرمان کربلا از طرف تمام اعضای خانواده به برادر اطمینان داد که نه تنها صبر خواهیم کرد، بلکه خونت را نیز به بار خواهیم نشانید. و زینب به عهد خویش وفا کرد؛ هم در قتلگاه، هم در کوفه و هم در خرابهها و خیابانهای شام و هم در مجلس یزید و یزیدیان، و ثابت کرد که خانواده شهید میتواند از قطره قطره خون او، باغهای پر از لاله ایجاد کند.[۲۲]
حضرت امام علی میفرماید: «انسان شکیبا، پیروزی را گم نمیکند، حتی اگر زمان به درازا بکشد.» و باز فرموده است: «صبر، شمشیری است که هرگز کُند نمیشود، و مرکبی است که هیچگاه خسته نمیگردد و نوری است که خاموش نخواهد شد.» و این، همان صبری است که حسینبن علی(ع) از خانواده خود میخواهد. و بدین ترتیب، لحظه لحظههای روز دهم ماه محرم سال ۶۱ هجری با توصیه به صبر و تحمل رنجها گذشت و بازماندگان فاجعه خود را آماده رنج و عذابها، شلاقها و خرابهنشینیها و... کردند، و نشان دادند که بار خانواده شهید حتی از بار شهید سنگینتر است و خانواده شهید بودن مایه لازم دارد. به این معنا که خانواده شهید به این حقیقت پی میبرد که وقتی از خون عزیزترین کسانش گذشت، دیگر دنیا با تمام زرق و برقش، ارزش ندارد.[۲۳]
اینجاست که علی گونه به جهان مینگرد و از صمیم قلب میگوید: «اینان – غیر شهیدان – به مرداری (دنیا) رو آوردهاند که به خوردن آن رسوا شدند و بر دوستی آن اتفاق کردند، و هر که به چیزی عاشق شود، عشق کاذب چشمانش را کور سازد و دلش را بیمار گرداند. پس او با چشمی که (مفاسد آن را) نمیبیند مینگرد، و با گوشی که (حقایق را) نمیشنود، میشنود.» [۲۴]
دیگر اسوههای شهادت در صدر اسلام
مشرکین قریش، عدهای از مسلمانان مانند عمّار، یاسر، سمیه، بلال و «صهیب» را شکنجه میکردند، تا از آیین یکتاپرستی دست بردارند. یاسر و سمیه – پدر و مادر عمّار – به طرز فجیعی به دست ابوجهل کشته شدند که شرح آن در تواریخ معتبر آمده است. ابناثیر و دیگران نقل کردهاند که رسول خدا(ص) روزی چند بار، عبورش به قتلگاه این شهیدان میافتاد و میفرمود: «ای خانواده شهید یاسر! بردباری پیشه کنید که وعدهگاه شما بهشت است.» و این خانواده با شنیدن سخنان پیامبر(ص) جان تازه میگرفتند، تا آنکه از آنان فقط یک نفر باقی ماند. و «عمار» نیز بعداً شربت شهادت نوشید.
«عروة بن مسعود ثقفی» یکی از بزرگان جزیرةالعرب، به حضور رسول خدا(ص) رسید و به اسلام ایمان آورد. او بعداً آن حضرت را در راه بازگشت از «تبوک» زیارت کرد (که برخی نوشتهاند در همین شرفیابی اسلام آورد). او از پیامبر اجازه خواست به شهر خود – طائف – برگردد و خانواده خود را به اسلام دعوت کند. رسول الله(ص) فرمود: «قوم و قبیله و خانوادهات با تو خواهند جنگید و دعوتت را نخواهند پذیرفت» و بدین ترتیب از کشته شدن او به دست خانواده و قبیلهاش بیم داد. اما «عروه» که خود را نزد قبیلهاش فرد قابل احترامی میدانست، چنین چیزی را باور نمیکرد و عرض نمود: یا رسول الله! آنان مرا از دیدگان خود بیشتر دوست دارند. عروه وقتی به طائف آمد در اتاقی که متعلق به او بود و در بلندی قرار داشت ایستاد و مردم – بهویژه قبیلهاش – را به اسلام فرا خواند. اما همانطور که رسول خدا(ص) به او فرموده بود، قوم و قبیلهاش ضمن مخالفت با این پیشنهاد، او را تیر باران کردند و به شهادت رساندند. او در آستانه مرگ به خانواده و نزدیکانش گفت: این کرامتی بود که خداوند نصیبم کرد. این صحنه را پیامبر به من خبر داده بود. او سپس وصیت کرد جنازهاش را در کنار قبور شهدای طائف دفن کنند، چون خبر شهادت عروه به پیامبر(ص) رسید، فرمود: «عروه در میان قوم خود، غریبانه مُرد».[۲۵] مسلمانان درس پایداری را در مکتب مقدس اسلام و رهبر عظیم الشأن آن آموختند که نمونههایی از آن را ذکر میکنیم:
پایداری عبدالله بن حذافه
عبدالله بن حذافه در نبردی که پیروان آیین توحیدی با مسیحیان کشور روم داشتند، به اسارت درآمد و او را نزد امپراتور بردند. رومیان، مسلمانان را در میان مرگ و انتخاب کیش نصرانی آزاد گذاشتند. امپراتور روم دستور داد، دیگهای بزرگی را که پر از روغن زیتون بود بجوشانند. او سپس سربازان اسیر مسلمان را احضار کرد و آنان را در انتخاب پذیرفتن دین مسیحیت و سوختن در روغن زیتون آزاد گذاشت. یکی از اسیران را جلو آوردند و چون کیش نصارا را نپذیرفت، او را به میان دیگ انداختند و بدین وسیله به شهادت رسید.
نفر دوم «عبدالله بن حذافه» بود. به او نیز همان مطلب را یادآور شدند، و چون از قبول دین نصارا امتناع کرد، او را به جانب دیگها پیش بردند. عبدالله در اثنای راه میگریست. سرکرده مأموران گفت: او را برگردانید، زیرا گمان میکنم پشیمان شده است و باید او را نزد امپراتور ببریم. عبدالله در پاسخ گفت: تصور نکنید که از ترس مرگ یا از بیسرپرست ماندن خانوادهام میگریم، بلکه گریه و اندوهم بدان جهت است که یک جان بیش ندارم، دوست داشتم به عدد موهای بدنم، روح و جان داشتم، تا همین عمل را در راه اسلام دربارهام انجام میدادند. امپراتور از ایمان نیرومند و قوت قلب عبدالله به شگفت آمد و بدین سبب تصمیم گرفت از کشتن او صرفنظر کند. لذا گفت: سرم را ببوس تا تو را آزاد کنم. عبدالله گفت: این کار امکانپذیر نیست. امپراتور گفت: اگر مسیحیت را بپذیری، تو را به دامادی خود میپذیرم و قدرت و حکومتم را با تو تقسیم میکنم. پاسخ عبدالله منفی بود. امپراتور در سومین پیشنهادش گفت: سرم را ببوس تا تو را و هشتاد تن از دیگر اسیران مسلمان آزاد کنم. چون این پیشنهاد، جان دهها مسلمان را از مرگ نجات میداد، عبدالله پذیرفت و بر سر امپراتور بوسه زد. امپراتور نیز به وعده خویش عمل کرد و بدین ترتیب او به همراه هشتاد اسیر دیگر آزاد شد.
داستان مقاومت عثمان بن مظعون
منقول است به آن دسته از اصحاب پیامبر(ص) که به حبشه هجرت کرده بودند، خبر رسید که اهل مکه مسلمان شده و آیین رسول الله(ص) را پذیرفتهاند. لذا سی و پنج تن از آنان، رهسپار مکه شدند، اما در نزدیکی مکه، دروغ بودن این خبر بر آنها معلوم شد، بدین جهت سه تن از آنان با امان و در پناه برخی از مشرکین مکه وارد شدند و بقیه نیز با تغییر چهره، خود را به مکه رساندند و عدهای از آنها بعداً به مدینه مهاجرت کردند و در جنگ بدر و احد حضور یافتند. عدهای هم که قادر به خروج از مکه نبودند، دستگیر و زندانی شدند و جمعی نیز در مکه، جهان را وداع گفتند. عثمان بن مظعون میگفت: من با امان «ولید بن مغیره» وارد مکه شده بودم و با کمال آسایش زندگی میکردم. اما مشرکین مکه آرامش دیگر مسلمانان بیپناه را بر هم میزدند و انواع شکنجه و ناراحتی را برای آنان فراهم میکردند. من از مشاهده صحنههای دلخراش ناشی از ستم کفار، فوقالعاده ناراحت بودم و در دل میگفتم: به خدا، آسایش تو در حالی که برادران همکیش و هم عقیدهات در راه اسلام در رنج و سختی فراوان به سر میبرند، گناهی نابخشودنی است. بدین جهت نزد «ولید» رفتم و گفتم: ای عبدالشمس (لقب ولید)! به عهد و پیمانی که داده بودی عمل کردی. اما امان تو را رد کرده و پس دادم. ولید گفت: ای برادرزاده! آیا از بستگانم ناراحتی دیدهای؟ گفتم نه، بلکه نمیخواهم در امان و پناه کس دیگری جز خدا باشم. ولید گفت: در این صورت باید در مسجد الحرام و در اجتماع همگانی امانم را رد کنی، همانگونه که من، آن را در میان جمعیت به تو دادم. پذیرفتم و به اتفاق او به مسجدالحرام آمدیم. ولید با آوای بلند خطاب به جمعیت گفت: عثمان بن مظعون قصد دارد امانم را پس بدهد. گفتم: راست میگوید. من او را به عهد و پیمان خود وفادار و خوش امان یافتم، اما اینک دوست ندارم در پناه دیگری جز خدا باشم و لذا امان را رد میکنم. عثمان از ولید کنارهگیری کرد و نزد «لبید بن ربیعه» که در گوشهای از مسجد الحرام، با تشکیل جلسهای برای مردم شعر میخواند رفت و به سخنان او گوش داد. لبید در اشعار خویش گفت: «آگاه باشید که همه اشیا و موجودات جهان هستی جز خدای متعال باطل، ناچیز و بیارزش است». عثمان گفتههای او را تأیید کرد. سپس گفت: همه نعمتها و آسایش و کامرانی و راحتیها زایل و فنا شدنی است. عثمان گفت: دروغ گفتی، زیرا نعمتهای بهشت، دایمی و همیشگی و زوالناپذیر است.
لبیدبن ربیعه گفت: ای مردم قریش! سوگند به خدا، عادت و رسم شما نبود که همدم و رفیق و همنشین خود را ناراحت و اذیت کنید. این شخص که در میانتان پیدا شده، کیست؟ مردی از آنان گفت: فکر خودت را ناراحت نکن، زیرا او نیز یکی از آن نابخردانی است که از دین و آیین ما خارج شده و کیش دیگری برگزیده است. عثمان پاسخ او را داد و سخنان خشن و تندی بین آنان ردّ و بدل شد و کار به جای باریکی کشیده شد. مرد مشرک، چند ضربه بر صورت عثمان وارد کرد، به طوری که چشم او سرخ و خونین شد.
ولید بن مغیره که در میان حاضران بود، گفت: برادر زاده! چرا چشم خود را اینگونه ناراحت کردهای؟ موقعی که در امان و پناه من بودی، کسی جرئت چنین گفتهها و رفتارها را با تو نداشت عثمان پاسخ داد: سوگند به خدا، سزاوار است که آن چشم سالم من نیز در راه خدا و آیین مقدس اسلام مبتلا و ناراحت شود. من اینک در امان و پناه کسی هستم که از تو نیرومندتر و بزرگتر است. ولید بار دیگر تقاضا کرد که عثمان، امان و پناه او را بپذیرد، اما از او که پایبند اصول خداشناسی بود، پاسخ موافق و مثبتی نیافت. [۲۶]
مفهوم و نقش شهید و شهادت در پاسداری از فرهنگ دینی و...
استقامت در راه حق و عصیان علیه نظام انحرافی طاغوتها و در برابر نارواییها بهویژه نابسامانیهای سیاسی و اجتماعی و ایثار خون (بذل مهجه) در این صحنه، با انگیزه تقرب به خدا را شهادت مینامند. و آنچه این ارزش را تعالی میبخشد و تا معراج صعود میدهد، هدیه جان و مال به جان آفرین و مالک هستی در برابر با حاکمیت مفاهیم والای انسانی و نابودی انواع فساد و تبهکاری است. اسلام در رویارویی با جرثومههای فساد و گسترش انحرافها و اوجگیری تبهکاریها، موضعی شدید و انعطافناپذیر دارد و پیروان خود را در مقابله با این حوادث نابهنجار و ستمهای سیاسی و اجتماعی بسیج میکند و اصلاح مناسبات و مدیریت صحیح جامعه و آینده تاریخ را در گرو رنجها و ناملایمات و حتی ایثار خون فرزندان خویش میداند.
تاریخ نشان میدهد که هرگاه مسلمین به استقبال شهادت رفتهاند سعادتی با کیفیتها و کمیتهای نسبی در قلمرو ماده و معنا نصیب نسل فردایشان شده است، و این همه تمدن و رفاه و سعادت و سیادت در طول تاریخ به برکت خون «شهید» و «شهادت» نصیب اسلام شده است، که تأکیداً نه تنها در جوامع اسلامی که در برخی از جامعههای غیر مسلمان نیز خون شهید بارور شده، و به عبارت دیگر، خون شهید هیچگاه به هدر نرفته است. تمدن اسلامی در عصر عباسیان، بازده خون شهیدانی است که دلیرانه و آگاهانه از دم تیغ گذشتهاند.
«ویل دورانت» نویسنده معروف تاریخ تمدن مینویسد: «اسلام بنیانگذار تمدن در قرون اخیر است... و اسلام در ایجاد بیمارستانهای خوب و تهیه لوازم آن نیز پیشاهنگ جهانی بود. بیمارستانی که نورالدین محمود به سال ۵۵۶ هـ. ق (۱۱۶۰ م) در دمشق ایجاد کرد، سه قرن تمام، بیماران را بدون دستمزد مداوا میکرد. به گفته مورخان، اجاق آشپزخانه این بیمارستان، طی ۲۶۷ سال پیاپی حتی یک روز خاموش نشد. ابن جبیر که به سال ۵۸۰ هـ.ق (۱۱۸۴ م) به بغداد رفته بود، از دیدن بیمارستان بزرگ عضدی شهر «که چون قصرهای سلطنتی بر ساحل دجله سر برافراشته بود و بیماران را دارو و غذای رایگان میداد» تعجب کرد. در قاهره نیز سلطان قلاوون به سال ۶۸۴ هـ.ق (۱۲۸۵ م) بیمارستان منصوری را پی افکند که بزرگترین بیمارستان قرون وسطی در جهان بود... این بیمارستان دارای چند آزمایشگاه، یک داروخانه عمومی، کلینیکهایی برای بیماران سرپایی، چند آشپزخانه و حمام، کتابخانه، نمازخانه و سالن سخنرانی بود، بهویژه مناظر دلانگیزی برای قسمت بیماران روانی به بیمارستان پیوسته بود... بیماران از زن و مرد، غنی و فقیر، آزاد و برده در آنجا به رایگان معالجه میشدند. به بیماران بهبود یافته هنگام خروج از بیمارستان مبلغی داده میشد، تا برای تأمین هزینه زندگی خود محتاج کار نباشند. بیمارانی که به بیخوابی مبتلا میشدند به موسیقی ملایم و قصهگویان حرفهای گوش میدادند و...» [۲۷]
و ما معتقدیم که از قرنها پیش، وقتی تاریخنویسان و اهل بحث و نظر پیرامون تمدن و فرهنگ انسانی سخنی به میان میآورند، موضوع خون انسانهای بزرگ و شهیدان تاریخ درصدر همه مباحث آنان قرار میگیرد، و یا هنگامی که سخنی از شناخت و معرفت و عرفان و عروج و ایثار و فرهنگ و حکمت و عدالت و استقامت و پایمردی گفته میشود، اندیشه و خون شهیدان همانند تابلویی زیبا مجسم میشود. تعداد «شهیدان» نسبت به «غیر شهیدان» همیشه اندک بوده است، اما نام همین تعداد اندک همواره بر تارک زمانها میدرخشد، و همین انسانهای اندک، ستونهایی هستند که فاصله میان آنها، میدانهای وسیع عبادتگاه را تشکیل میدهد و طاق سنگین قصر شکوهمند تمدن را به دوش میکشند، تا تاج مشعلها از فراز آنها بدرخشد و نورافشانی کند، و بالاخره در پاسداری از حریم پرورش انسانی و تنظیم مناسبات و القای مدیریت اجتماعی تبلور یابند... در میان همین تعداد کم، سیمای خونین شهدای اسلام در هالهای از رسالت و نور میدرخشد. اینان پایه گذاران تمدنی هستند ابدی و همیشه بارور، که خونشان هرگز به هدر نرفته است.
... و این وضع، همچنان ادامه داشت، تا بیداری ملت ایران و حرکت جامعه اسلامی، که سرانجام در بهمن ماه ۱۳۵۷ شمسی با رهبری حضرت آیت الله العظمی امام خمینی (قدس سره الشریف) به پیروزی رسید. هنوز هجده سال از انقلاب اسلامی ایران و شعار «نه شرقی نه غربی» جمهوری اسلامی ایران نگذشته که آثار استقلال و پایبندی به اصول و ارزشهای انسانی به خوبی مشاهده میشود.
نخستین آثار این انقلاب الهی، آشتی میان دو قوم یهود و مسیحی بود که به دست پاپ پل ششم صورت گرفت و یهود را از ریختن خون مسیح تبرئه کرد، یعنی به کتاب انجیل و عقیده میلیاردها مسیحی ضربهای زد که هیچگاه جبران نخواهد شد.
از آثار دیگر انقلاب اسلامی ایران، اتحاد شرق و غرب است که بعد از سالیان دراز اصول بنیادین خود را زیر پا نهادند و در مقابل سیل خروشانی که در جهان اسلام – نشأت گرفته از انقلاب اسلامی ایران – به راه افتاده است، دست وحدت به یکدیگر دارند. غافل از اینکه انقلاب اسلامی با افتخار و در صورت لزوم با نثار خون، به راه خود ادامه داد و آثار شوم وحدت مستکبران را از بین خواهد برد، و به یاری خداوند بزرگ، پرچم «لا اله الا الله» بر فراز بامهای دیار کفر و الحاد به اهتزاز در خواهد آمد.
باز میگردیم به شهید و شهادت و نقش مؤثر و بنیادین و سرنوشتساز انقلاب اسلامی ایران. امام راحل – خمینی کبیر(ره) – میفرمایند: «شهادت در راه خداوند چیزی نیست که بتوان آن را با سنجشهای بشری و انگیزههای مادی ارزیابی کرد. همین شهادتها پیروزی را بیمه میکند، همین شهادتهاست که دشمن شما را رسوا میکند در دنیا، هر چند که همه دنیا با آن موافق باشد...»[۲۸]
اسطورههای مسئولیت و مقاومت
مسئولیت و نقش شهید و اساساً مفهوم شهادت در پاسداری و احیای فرهنگ اصیل مذهب و رسالتی که بر عهده دارند، به عنوان اصیلترین و جامعترین تکلیفی است که بر عهده آنان محول شده و سنگینترین و قویترین اهرمی به شمار میآید که اصالت انقلاب و عملی شدن شعارهایش مانند «استقلال» و «آزادی» را تضمین میکند. در انقلاب اسلامی ایران نیز ایثار خون و شهادت در راه حق و عدالت، عامل عمده پیروزی بود. با این وجود باید به این نکته توجه کرد که انجام کاری حسینی با همه سختی و سنگینی، میتواند سهل و آسان باشد، و آنچه سختتر و سنگینتر است «کاری زینبی» است. بر این اساس نمیتوان گفت که در انقلاب عاشورا و به ثمر رساندن آن، چند درصد کار بر عهده حسین(ع) و چند درصد عهده زینب(س) بوده است. اما میتوانیم قاطعانه بگوییم که اگر صبر و تحمل و کاردانی بیش از حدّ زینب(س) و خانواده معظم شهدای کربلا نبود، کار نهضت ناتمام میماند. به این معنا، انقلاب عاشورا را کسانی به بار نشاندند که بعد از شهادت عزیزانشان، آماده رنجها و تلخیها، تازیانه خوردنها، شب زنده داریها در خرابههای شام و زندانهای کوفه بودند، به غل و زنجیر کشیده شدند و ناسزا و شماتت و زخم زبان از خدا بیخبران را شنیدند.
در انقلاب اسلامی ایران نیز خانوادهها و فرزندان شهدا، صاحبان واقعی کشور و انقلاباند، و خدا نیاورد روزی را که این عزیزان، نقش مؤثر خود را در تاریخ اسلام نادیده بگیرند و نسبت به رسالتشان بیتفاوت باشند، بلکه باید به این حقیقت پی ببرند که: انقلاب، ابتدا خواستهایش را میگیرد و سپس در شرایط خاصی دیون خود را به جامعه انقلابی میپردازد به هر تقدیر، آنچه شهید را در قبال جامعه زنده نگه میدارد، وجود جامعه شاهد حق و متکامل به سوی آرمانهای انسانی است، در غیر این صورت، نفس انقلاب، محفوظ از ویژگیهای متعالی نخواهد بود.
از لحظهای که خط سرخ شهادت با ترور هابیل توسط قابیل ترسیم شد، تا زمانی که امام شهیدان – حضرت حسین بن علی(ع) – در مقابل یزید قد برافراشت، چندین قرن خون بود و حاکمیت شمشیر، و سنت جاریۀ پیروزی حق بر باطل... پویایی این جریان بعد از قیام خونین حسین(ع) در بستر تاریخ ادامه یافت، تا جایی که انقلاب اسلامی را به ثمر رساند.
ضد انقلاب بیوطن که در کنار جویبارهای اروپا نشسته و در فضای دود آلود میکدههای لندن و پاریس و لوسآنجلس، عربدههای مستانه میکشد، غافل از آن است که، ایران جایگاه پاک اسلام و اسلام روح آن است. ایران مهد شهیدان است و شهیدان به فرمان خدا حافظ ایران و اسلاماند.
شهید، شهادت را بر مبنای نیاز زمان خویش، آگاهانه برمیگزیند، تا با ایثار خونش
ارزش اسلام را به دیگران بفهماند. او از گذرگاه «شهادت» میگذرد، تا به وصال معشوق برسد و در این هجرت خونین، تنها آرزویش این است که راهش ادامه یابد.
خوشا به حال آن عاشقی که توفیق مییابد و با نیت و هدفی خالص و پاک، قفس تنگ و تاریک تن را در راه خدا میشکند و روحش پروازکنان به معشوق واصل میشود. زیرا جهان با تمام دورنگیها و نیرنگها و با همه زرق و برقش، برای عاشقان «الله» کوچک است و غیر قابل تحمل. این همه گفتیم لیک اندر بسیج بیعنایات خدا هیچیم هیچ بیعنایات حق و خاصان حق گر ملک باشد سیاهستش ورق در دو عالم گر تو آگاهی از او زو چه به دیدی که در خواهی از او عشق مولا کی کم از لیلی بود محو گشتن بهر او اولی بود شهدای گرانقدر ما، آن سرمستان باده ایمان، جام محبت را از کوثر عشق الهی پر کردند، تا به لب تشنگان وادی حقیقت برسانند. بلند باد نامشان، بزرگ باد حماسهشان، جاودانه باد یادشان. و در پایان، درود و رحمت حق به روان پاک یاران باوفای امام خمینی، شهدای محراب. درود و رحمت حق به روان مطهر شهدای والامقام انقلاب اسلامی، بهشتی، مطهری، رجایی، باهنر، مفتح، چمران، قدوسی و دیگر شهدای جامعه روحانیت و بزرگ سنگرداران انقلاب اسلامی. درود و رحمت حق به روان شهدای عزیز ارتش، سپاه، بسیج، کمیتهها و دیگر نهادهای انقلاب اسلامی. و درود و رحمت بیپایان حق تعالی به روان پاک و مطهر امام خمینی(قدس سره الشریف) رهبر کبیر و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران که بارها تأکید فرمودند: «من در میان شما باشم یا نباشم، سفارش میکنم که نگذارید انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد»، روح پر فتوح آن کرسی نشین صدر صفه بقا و مستفیض از فیض عین لقا شاد، و با انبیا، ائمه و اولیاءالله محشور باد. . برگرفته از کتاب مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللی امام خمینی (س) و فرهنگ عاشورا دفتراول،ص۱۲۳.
[۱]. سوره بقره / ۱۵۴.
[۲]. جامع احادیث الشیعه، ج ۱۳، ص ۱۲
[۳]. آل عمران / ۱۳۹ – ۱۴۰
[۴] . آل عمران / ۱۶۹ ـ ۱۷۱
[۵]. عقاب الاعمال صدوق / ۳۳۵.
[۶] . اصول کافی، ج ۲ ص ۵۳ و اسدالغابه ج ۱.
[۷]. تفسیر نمونه، ج ۳، ص ۱۶۹ به نقل از ابن مسعود
[۸]. نهجالبلاغه، خطبه ۱۵۴.
[۹]. شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید، چاپ قدیم مصر، ج ۱، ص ۱۲۰. الغارات، نفس المهموم، معجم رجال الحدیث، ج ۴.
[۱۰]. نقل از نامه ۶۲ نهجالبلاغه حضرت امیر.
[۱۱]. رجال کشی / ۲۵۱. منتهی الآمال، ج ۱، ص ۱۷۰ – ۱۷۱.
[۱۲]. سیره ابن هشام، ج ۲، ص ۱۷۰.
[۱۳]. ترجمه ارشاد شیخ مفید، ج ۱، ص ۳۲۷.
[۱۴]. الصحیح من سیرة النبی، ج ۴، ص ۲۶۷.
[۱۵]. بلاغة الحسین / ۴۷.
[۱۶]. رجال کشی.
[۱۷]. نفس المهموم
[۱۸]. بحارالانوار، ج ۲، ص ۱۲۵.
[۱۹]. الصحیح من سیرة النبی، ج ۴، ص ۲۶۳.
[۲۰] . حیاة الصحابه، ج ۱، ص ۶۱۸
[۲۱]. کتاب امام علی پیشوا و پشتیبان / ۴۳۲ – ۴۳۹.
[۲۲] . سیره ابن هشام، ج ۲، ص ۹۹
[۲۳] . سیره ابن هشام، ج ۲، ص ۴۹۸
[۲۴]. نهجالبلاغه، خطبه ۱۰۸.
[۲۵] . سفینة البحار، ج ۲، ص ۱۲۸، مادۀ عبد.
[۲۶]. سیره ابن هشام، ج ۲، ص ۳.
[۲۷]. تاریخ تمدن ویل دورانت، ج ۴، بخش ۱، ص ۳۹۸ – ۳۹۹.
[۲۸] . صحیفه نور، ج ۱۷، ص ۶۲.