پرتال امام خمینی(س)؛ مقاله ۱۱/ سید محمد علی ایازی:
مقدمه
یکی از اصول پذیرفته شده در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، اصل ولایت فقیه و حکومت دینی است. به این جهت مورد اهتمام نظریه پردازان فلسفه سیاسی و حقوقی است و این سؤال مطرح است که ویژگیهای این حکومت چیست و چه تفاوتهای اساسی با سایر حکومتها دارد؟ تا جایی که برخی در توصیف جمهوری اسلامی به اصول و برنامه هایی اشاره کردند که تفاوت جوهری با سایر حکومتها ندارد. البته گاهی گفته میشود «حکومت ولایت فقیه» و منظور این است که حکومت و شکل اداره آن متفاوت از سایر دولتها است و هیچ نوع شباهت و تجانسی با سایر حکومتها ندارد. در چنین حکومتی که مستند به منابع دینی است به حکم اینکه اتصال و اتکای به دین دارد، تنظیم شئون سیاسی و اجتماعی آن موافق با قواعد معینی است که نصوص دین آن را بیان کرده است که اگر آن را دین بیان نمیکرد عقل انسانی به دریافت آن نایل نمیگردید.
گاهی گفته میشود، درست است که حکومت ولایت فقیه دارای ویژگیهای خاص خود است اما این ویژگیها تنها به دلیل برخی از خصوصیات و اهدافی است که حکومت را مصبوغ به صبغۀ دینی میکند وگرنه در شکل اداره آن از راه کارهای عقلایی و بشری استفاده میشود. تنظیم شئون اجتماعی و سیاسی با حفظ مصالح عقلایی و درک عرفی و تجربه های بشری انجام میگیرد و آن چه در لسان ادله کتاب و سنت آمده جنبۀ تعبدی ندارد، بلکه روشها و اصول همگی معقول و قابل درک است. روح قانون اساسی و تکیه برخی از اصول قانون اساسی مشعر بر این معنا است که حکومت ولایت فقیه تنها به دلیل ویژگیها و اهداف دینی آن است وگرنه از راه کارهای عقلایی و بشری استفاده میکند و هیچ جنبه تعبدی ندارد و مردم سالاری اصل اساسی آن است.
از سوی دیگر آنچه دولت و حکومت دینی را متمایز میکند، مردم سالاری و پذیرفتن حق نظارت مردم و بهره گیری از راه کارهای عقلایی برای مهار قدرت نیست، زیرا مردم سالاری و مشروعیت یافتن حکومت از طریق آرای مردم، حتی اقامه قسط و عدل و تأمین نیازهای مادی مردم از امور و اهدافی است که میتواند میان همه حکومتهای دینی و غیر دینی مشترک باشد. اینکه ما برای حکومت اهدافی را در نظر میگیریم، مانند حاکمیت ملی که به دولت امکان میدهد تا موقعیت و کیان خود را در بین دیگر دولتها حفظ کند یا برای پیشرفت اجتماعی و تمدن و تأمین و گسترش جامعه تلاش نماید یا از آزادیهای فردی و اجتماعی پاسداری کند و برای ایجاد امنیت کوشش و از تجاوزات احتمالی پیشگیری نماید که این حاکمیت، اختصاص به حکومت دینی ندارد. این اهداف و اهداف عامی مانند رعایت خیر و صلاح انسانیت و برقراری عدالت اموری نیستند که بگوییم دولت خاصی آنها را تعقیب میکند و یا از ویژگیهای حکومت دینی است. در زمینه شمارش ویژگیهای حکومت دینی باید به خصوصیاتی اشاره کرد که عموم حکومتهای غیر دینی داعیه ای نسبت به آنها ندارند و تقریباً تا زمان حاضر جزء وظایف حکومتها شناخته نمیشود، مگر اینکه داعیه دینی بودن را در متن گرایشها و وظایف خود گنجانده باشند.
در زمینۀ وظایف دولت کسانی مانند «جان لاک» و «برکس» و «هولتر یزوف» نظریاتی ابراز داشته و از اهداف دولت سخن گفته اند. به همین دلیل در ساختار وظایف هر حکومتی تأمین امنیت و آزادی و جلوگیری از تجاوز و تأمین رفاه عمومی و عدالت اجتماعی نهفته است، حتی برخی مانند «جاکوبسن و لیمان» مسئله حمایت اخلاقی و توجه و مراقبت از اخلاق جامعه را از وظایف دولت برشمرده است و در این زمینه با ذکر معیارهایی برای پایبندی به اخلاق و اجرا پذیر کردن آنها توجه کرده و گفته اند: «دولت باید رفتارهای ناهنجار را در جامعه تعقیب کند و عواملی راکه سبب بروز چنین رفتارهایی میشود از بین ببرد، و از طرف دیگر رفتارهای نیکو و پسندیده را در جامعه مورد تشویق و تقدیر قرار دهد.»
بنابراین آنچه مورد توجه ما است، اشاره به ویژگیها و آفتهایی است که صرفاً از حکومتهای دینی بر می خیزد یا در گرایش های عام حکومت دینی بروز میکند و وصف متمایز حکومت دینی به حساب میآید، و در نهایت به پاسخگویی به شبهه هایی میپردازیم که متوجه حکومت دینی است.
۱ ـ ویژگیهای حکومت دینی
بحث درباره ویژگیهای حکومت دینی به این معنا است که اگر حکومت قرار است دینی باشد باید با اهداف و غایات دینی تحقق پذیرد. این حکومت ممکن است متناسب با شرایط اجتماعی، فرهنگی و آگاهی مردم دارای گرایشهای متفاوتی باشد یا از نظر روش اداره و حل نابسامانی ها شیوه های مختلفی را برگزیند، اما لازم است ویژگیهایی داشته باشد که با وصف دینیت همراه است. البته توضیح این نکته خالی از فایده نیست که شکل خاصی از حکومت از خصوصیات و جوهره دین نیست یا به این معنا نیست که از ماهیت اسلام برگرفته شده باشد، لیکن حکومت دینی به این معنا است که اضافه بر آنچه که همه حکومتها برای اداره جامعه و تأمین نیازها انجام میدهند، وسیلۀ تحقق اهداف دین در جامعه میباشد، حتی از سنخ احکامی مانند نماز، روزه، زکات، حج، امر به معروف و نهی از منکر نیست که برای حیات مسلمان و تحفظ دینداری وی جعل شده باشد. حکومت دینی صرف نظر از اهداف عرفی هر حکومتی، با این منظور که غایات دین را تعقیب میکند به وجود میآید و افزون بر جهت گیری های مادی جهت گیری های معنوی نیز دارد.
بنابراین وقتی گفته میشود: «اصولاً حکومت دینی است» به این معنا است که خداوند به حکم طبیعت اسلام، مسلمانان را به تنظیم شئون سیاسی و اجتماعی فرمان داده است به گونه ای که این تنظیم مطابق با قواعد خاص اسلام باشد و این شئون سیاسی صرف نظر از شرایط زمانی و مکانی معینی وضع شده است و حتی متفاوت با حکومتهای جهان است به گونه ای که اگر کتاب و سنت این امور را بیان نمی کرد انسان مسلمان به چگونگی اداره حکومت پی نمیبرد. و گاه گفته میشود، حکومت از آنجهت دینی است که اهداف دین را تعقیب میکند، جهت گیری دینی دارد، ویژگیهایی دارد که با حکومتهای غیر دینی متفاوت است، هر چند دارای مشترکات زیادی با حکومتهای عرفی و غیر دینی است. ازاین دیدگاه حکومت برای حفظ اهداف و غایات دین است، در نتیجه با استفاده از امور بشری و عقلانی، احکام و حقوق خود را متناسب با شرایط زمانی و مکانی (با حفظ اصول و قواعد کلی دین) پی ریزی میکند.
الف ـ مسئولیت معنوی و هدایت به امور غیبی
طبق تحلیل قرآن کریم، انسان دارای سرشتی پاک و خداجو است و طبق فطرت خود به بدی و انحراف علاقه ای ندارد. از خیر، خوبی، امنیت و آزادی معنوی استقبال میکند. بنابراین مسئولیت مهم حکومت دینی و جامعۀ دینی این است که شرایطی را به منظور سلامت دینی انسانها و جامعه فراهم کند؛ به عبارت دیگر نخستین وظیفه حکومت پیش از آنکه بخواهد به ظواهر دینی اهتمام ورزد و شعائر و ظواهر را درست کند و احیاناً به اصلاح مردم فاسد بپردازد، این است که در شکل کلان، جامعه را در روند درست و سالمی قرار دهد و زمینه های فساد و انحراف را از میان بردارد. بنابراین مسئولیت مهم حکومتهای دینی که متمایز از هر حکومتی میتواند باشد، باز کردن راه فطرت و آماده کردن جامعه برای حرکت به سوی تکامل است. بخش مهمی از این وظیفه به از بین بردن فقر، فاصله طبقاتی، ایجاد امنیت و برقراری عدالت بر میگردد و بخشی به آزادی اندیشه و تبادل افکار و توانمند کردن ذهنیت جامعه و مصونیت سازی آنان در برابر گرایش های مختلف اختصاص دارد. امیرمؤمنان علی (ع) در توصیف فلسفه نبوت و کار سترگ پیامبر میفرماید: «لیستأدوهم میثاق فطرته، و یذکروهم منسی نعمته و لیحتجوا علیهم بالتبلیغ، و یثیروا لهم دفائن العقول؛ پیامبران مبعوث میشوند تا پیمان فطرت را از آنان مطالبه کنند و نعمت های فراموش شده را یاد آورند و با ابلاغ دستورات خدا، حجت را به آنها تمام کنند و استعدادهای
پنهانی خود را آشکار سازند.» لذا حکومت دینی بیشترین همّ خود را معطوف به رفع موانع میسازد و با برنامه ریزی و هدایت، شرایط گرایش مردم را به حق فراهم میکند. نیازی نیست که حکومت کسی را اجبار کند، کافی است عوامل انحراف مانند فقر، بی عدالتی ، ناامنی و تهدیدهای مخالفان را بردارد و با ایجاد فضایی سالم و آزاد زمینه تبادل افکار را فراهم کند. لازم نیست مخالفان را سرکوب کند، یا نگران عرضه افکار مختلف باشد، بلکه باید کاری کند که مردم نعمت های فراموش شده را به یاد آورند و استعدادهای پنهانی آنها شکوفا شود. حکومت وظیفه ندارد کسی را به زور به بهشت ببرد، کافی است که راه بهشت را به مردم نشان دهد. این نکته قسمتی از مسئولیت معنوی حکومت دینی است.
از سوی دیگر هویت دین به اعتقاد قلبی افراد باز میگردد و اگر عمل صالح مطرح است نشانه و علامت دینداری است گرچه ممکن است غیر مؤمن نیز بر حسب ظاهر کارهایی انجام دهد که نمود ظاهری ایمان و اعتقاد او باشد. اما غیرمؤمن اعمالش مسبوق به دواعی غیراعتقادی و ایمانی است. لذا هویت فرد دیندار به اعتقادات او برمیگردد. حال یکی از ویژگیهای حکومت دینی، این است که بر اساس اعتقادها و گرایشهای فکری و قلبی خاص، گام بر میدارد، حاکمان و کارگزاران نیز اصول عام معینی را که در حد کلیت و شفافیت قرار دارد (و چند و چون و خصوصیات و جزئیات مد نظر نیست) به عنوان مبنای هویت دینی جامعه پذیرفته اند. این اصول و چارچوب طبعاً نمیتواند به امور مادی و حتی ارزشهای انسانی و اخلاقی محدود باشد، چون در آن صورت فرقی میان حکومتهای دینی و غیر دینی نخواهد بود. و همه از طرح کل و نظام واحدی پیروی میکنند که حتی شامل اصول اخلاقی مانند عدالت، حقوق انسانی و کرامت انسان میگردد. لذا باید مسائل دیگری به جز این موارد مورد توجه باشد.
این اصول باید در چارچوب اعتقادات دینی چون امور ماورایی مانند پذیرفتن توحید، معاد، عالم غیب و وجود جهان بینی خاصی باشد که ناظر به مشهود بودن عالمی جز عالم نا سوت است، و حکومت دین افزون بر مسئولیتهای عام و خاص مروج این اصول باشد.بنابراین مسئولیت مهم و متمایز حکومت دینی راهبری به امور معنوی و هدایت به امور غیبی است. به خلاف حکومت لائیک و سکولار که رسماً اعلام میکند کاری به امور دینی، معنوی و ماورایی مردم ندارد. حکومتهای غیر دینی متکفل امور اعتقادی مردم نیستند. و حتی نسبت به رواج بدعتها، خرافات، غلو و بی هویتی در جامعه خود را مسئول نمیدانند، اما لازمه و تقدم حکومت دینی این است که علاوه بر تکفل امور مادی و برقراری عدالت و اتکای بر مردم در امر حکومت، نسبت به معنویت و هدایت مردم خود را مسئول بداند. البته معنای مسئولیتشناسی، الزام و اجبار کردن نیست، زیرا حکومت دینی متکی بر ایمان مردم است. درست است که اصول و راهبردهای نظری و اعتقادی را مهم میشمارد و اعتقاد صحیح مردم را از مسئولیتهای خود تلقی میکند، اما چون مسئله ای اعتقادی است نه عقلی و از مقوله اجرا و تکلیف، لذا بیشترین سعی حکومت آن است که راههای شناخت و معرفت مردم را فراهم و موانع را بر طرف سازد. اگر شبهات و اشکالاتی در ذهن مردم جای گرفته شناسایی و گروهی را تشویق به پاسخگویی نماید. تصرف مستقیم در دلهای مردم امکان ندارد و اجبار و اکراه کردن در این زمینه کارساز نیست، بلکه باید به راههایی متوسل شود که مردم به طور طبیعی معرفت لازم را کسب و محبت و شوق به آن اعتقادها پیدا کنند. حکومت دینی به این جهت به روشهایی هدایت طلبانه و شوق برانگیز روی میآورد که تنها راه برای هدایت مردم است و تجربه بشری ثابت کرده که عقیدۀ اجباری و اکراهی نتیجه معکوس
میدهد افزون بر اینکه با آموزه های دین سازگار نیست. بنابراین مسئولیت نخست و در عین حال مهم حکومت دینی (صرف نظر از وظایف سایر حکومتهای مردم سالار) مسئولیت معنوی و هدایت جامعه به ایمان، امور غیبی و جهان آخرت است. تحقق ایمان در جامعه ممکن است از نظر اصولی مبتنی بر اصول اعتقادی باشد، اما برای حکومت دارای فواید عملی است و در تحقق اهداف دولت تأثیر کارکرد گرایانه دارد و ایمان به خدا و آخرت در حکومت دینی نقش بنیادین ایفا میکند. به همین دلیل تمام همّ حکومت در آغاز ترغیب جامعه به معرفت و باور اعتقادهای صحیح فطری است . اما تمام مشکل حکومتهای دینی چگونگی تحقق این مسئولیت است، زیرا از طرفی حکومت دینی خود را ملزم به دعوت به اعتقادات صحیح میداند و خود را پاسدار سلامت فکری جامعه میشمارد و از طرفی این مسئولیت شناسی و نگرانی از احوال جامعه او را به افراط در تصمیم گیریها و ایجاد محدودیت هایی ملزم میسازد که عموماً به نتیجه معکوس بدل میگردد. به این جهت برنامه ریزی برای تحقق این هدف از مهمترین امور خاص مسئولیت معنوی حکومت به شمار میآید که ارشاد و ایجاد کردن فضای انتخاب گرانه تنها راه موفقیت محسوب میگردد باز تأکید میکنم که حکومت پاسدار ایمان آزادانه و آگاهانه مؤمنان است، زیرا اگر حکومت دینی بخواهد با اجبار مردم را به ایمان و اعتقادهای مورد نظر خود دعوت کند نه تنها در مسئولیت خود کوتاهی کرده و رکن رکن حکومت دینی را نادیده گرفته است بلکه با عمل غیر انسانی استبداد دینی و نفی آزادی اندیشه، مردم را از دین و حکومت دینی روی گردان کرده است. ایمان از جنس باور کردن و پذیرفتن است و این عمل را از راه جلوگیری اندیشه نمیتوان به دست آورد، زیرا اعتقاد در عین حال که از جنس باور کردن است از مقوله دوست داشتن و عشق ورزیدن نیز میباشد و حکومتی که محدودیت فکری به وجود میآورد و با این فرض که نگران از دست رفتن اعتقادهای مسلمانان است آنها را نسبت به عقاید دینی حساس میکند و با مصون سازی که با جریان آزاد تبادل اندیشه و برخورد افکار و ارتقای فکری انجام میگیرد، محروم میسازد. هر چند در ظاهر و به شکل منافقانه و ریاکارانه میتوان دیگری را به عقیدهای وادار کرد ولی تصرف در قلب و دل امکان ندارد و نمیتوان عقیده، را به زور به کسی باوراند، بلکه تنها با ایجاد رغبت و دلبری، ایمان تحقق پذیر است و این در صورتی است که فضای گفت و گو، مقایسه و انتخاب حاصل گردد و افراد در بیان عقاید گوناگون طبق طبع سلیمی که دارند و فطرت آنها اقتضا میکند حق را بیابند و با عشق از آن پاسداری کنند.
ب ـ پاسداری از اخلاق و ارزشهای انسانی
دومین مسئولیت خاص حکومت دینی پاسداری از اخلاق و ارزشهای انسانی است. در زمینه اخلاق ممکن است حکومتهای سکولار در بخشهایی نسبت به آن حساسیت نشان دهند و مسئولیت شناسی داشته باشند و خود را برای تحقق عدالت، صداقت، امانت ملزم سازند، اما در حکومت و جامعه دینی این مسئولیت شناسی جلوه بارزتر¨ی دارد و حتیٰ آموزههای دینی در زمینۀ اخلاقی میتواند به موازی برنامه های اقتصادی و امنیتی تحقق پذیر باشد. بدون شک افراد فقیر، مضطرب و درگیر با مشکلات اگر متخلق به اخلاق باشند، از گرایش به فساد و جرم و ناشکیبایی آنان جلوگیری میکند و آرامش بهتری را در فضای جامعه برای آنان ایجاد میکند. به این جهت پاسداری از اخلاق در حکومتهای دینی اهمیت خاصی دارد.
البته ممکن است حکومت دینی در زمینه پاسداری از اخلاق با دو تلقی این هدف را دنبال کند: یکی آن که: حکومت پاسدار، حافظ و مجری احکام در جامعه باشد و بدین منظور تمام تمهیدات عملی و دستگاههای نظارتی را برای اجرای فروع فقهی به کار گیرد تا احکام دینی مو به به اجرا شود، گرچه کار به اکراه و یا دست کم به تظاهر کشیده شود، زیرا در نظر حاکمان سعادت دنیوی و اخروی مرهون اجرای دستورهای عملی است، گرچه به زور و اجبار یا تهدید و ارعاب باشد. دوم آن که: حکومت، پاسدارِ اخلاق و مروج ارزشها باشد. در دعوت به خیر و اقامه احکام از روش غیرمستقیم یعنی روش ایجاد تمهیدات تشویق آمیز استفاده کند و تنها در اموری دخالت کند که به حیات کلی جامعه بر میگردد وگرنه حکومت از نظر عملی مسئولیت مستقیمی در تحقق فروع و جزئیات احکام ندارد. به بیان دیگر ارشاد، امر و نهی دارد، اما الزام و اجبار، تهدید در اعمال و احوال فردی و امورات شخصی ندارد، مگر در جایی که به کیان جامعه باز گردد و ترک آن در جامعه به حیات و استقامت دین و اخلاق عمومی مردم آسیب میرساند (که البته این مسائل در شرایط مختلف فرهنگی و اجتماعی متفاوت است و تابع عوامل مخصوص آسیب شناسی و جرم خیزی و دهها مسئله روانشناسی و جامعه شناسی است) مانند عدالت، آزادی، کیان خانواده، فساد و فحشا و... در این زمینه تمام راههای تشویق و ترغیب و تمهیدات عملی را برای تحقق این اصول به کار میگیرد. قرآن کریم در این زمینه میفرماید: «الذین ان مکّناهم فی الارض اقاموا الصلوة و آتو الزکوة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنکر؛ کسانی که چون در زمین به آنان توانایی (قدرت انجام) دادیم، نماز بر پا میدارند، زکات میدهند، مردم را به کارهای پسندیده وا میدارند و از کارهای ناپسند باز میدارند». بنابراین از میان این دو شیوه برای پاسداری و اجرای احکام آنچه به نظر میرسد و منطقی و مطابق با مذاق دین است، تلقی دوم است، به همین جهت حکومت در شئون شخصی مانند نماز، روزه و ادای واجبات مالی دخالتی ندارد و اگر برنامه ریزی و ایجاد تمهیدات برای گرایش مردم دارد، اما تفحص، دخالت و الزام از مسئولیتهای حکومت دینی نیست. مگر آنکه به کیان جامعه مربوط باشد که در این صورت به اندازه ضرورت دخالت مستقیم خواهد داشت. از سوی دیگر در بسیاری از مواقع وقتی سخن از ارزشها و اخلاق میشود، تصور میشود همه مسائل ارزشی امور فردی است (از راستگویی، امانت، تواضع، گرفته تا امور و اخلاقیات جنسی). درست است که فحشا و منکرات و بیبند و باری در جامعه بسیار آسیب رساننده است، اما این طور نیست که ریاکاری و نفاق و بی توجهی به حثیت
افراد و عدم رعایت کرامت انسان از ناحیه حکومت امور کوچکی باشند و یا درنده خویی و استبداد زیانش کمتر باشد. بی گمان اگر جامعهای دچار استبداد شد یا فضای حکومت را خشونت یابی قانونی گرفت یا دین ابزاری برای تفسیرهای شخصی انحصاری شد یا به ریاکاری و نفاق دامن زد، آثار زیانبار آن به مراتب از فحشا و منکرها بیشتر است. به این جهت کم توجهی حکومت به امور اخلاقی عام و مهم نوعی تغافل از امور مهمۀ دین و بنیان کن اخلاق عمومی جامعه است. البته نباید این نکته را فراموش کنیم که در قلمرو ارزشها مجموعه ای از ارزشها مقبول تمام عقلا و مطلوب همه انسانها است و هیچ کسی با آنها مخالفتی ندارد، مانند عدالت، صداقت، و امانت. هیچ کس ستمگری را دوست ندارد و مبارزه با ستم را محکوم نمیکند و هیچ کس مخالف جامعه آباد و آگاه نیست.
بنابراین حکومت دینی اگر به این دسته از امور رسیدگی میکند و اصول و ارزشهای اخلاقی را ترویج میکنددر تمایز با حکومت غیر دینی نیست. ممکن است در موفقیت و تداوم حکومت این امور نقش اساسی ایفا کند چنانکه از پیامبر (ص) نقل شده است: الملک یبقی مع الکفر و لایبقی مع الظلم. اما این ارزشهای عامی هستند که ماقبل دینی اند، ولی ارزشهایی وجود دارد که دست کم حکومتهای غیر دینی نسبت به آنها اهمیت چندانی نشان نمیدهند، مانند استفاده ابزاری از برهنگی زن برای تبلیغات،بی توجهی به کانون خانواده، آزادی های جنسی. با این همه حکومت دینی نسبت به همه ارزشهای اخلاقی حساسیت دارد و حتی نسبت به امور و اخلاقیات ما قبل دینی به عنوان یکی از ویژگیهای حکومت دینی مورد توجه قرار دهد زیرا:
۱ ـ یکی از خدمات مهم ادیان آموزش ارزشهای عام و درجه اول و دوم به مردم است.
۲ ـ مردم وقتی این ارزشها را از آموزه های دین میگیرند بهتر آنها را باور و مورد عمل قرار میدهند. به عبارت دیگر مردم عموماً به داوریهای عقلانی خود کمتر اتکا دارند، اما وقتی که سخن از دین و وحی میشود و صفات نیکی چون عدالت، امانت، صداقت، تعهد و پیمان مورد تأکید قرار میگیرد مقبول تر و باور کردنیتر میشود.
۳ ـ برخی از امور هستند که تأکید دین میتواند نقطه تمایزی بر شبهات و تمایلات انسانی باشد و بر کنترل غرایز آنها تأثیر جدی بگذارد مانند آزادی جنسی و چشم چرانی.
لذا حکومت دینی که مسئولیت پاسداری از اخلاق را دارد به این معنااست که در هر سه جهت قدم بر میدارد و به تحقق این امور در جامعه میاندیشد، یعنی درست است که اخلاقیاتی در جامعه های غیر دینی مورد قبول است، اما در حکومتهای دینی به این میاندیشند که اولاً: با اتکا به آموزه های دین و تقدس وحی به آنها تأکید شود، ثانیاً: ارزشهای اخلاقی درجه بندی و اهم و مهم میگردند و متناسب با ضرورت و تأثیر آنها بر آموزش و اجرای آن برنامه ریزی شود. ثالثاً: در اموراتی که پای حیات معنوی جامعه به میان میآید و احیاناً تمایلات و غرایز انسان به رهایی آن روی میآورد، و مانع شناخت و معرفت، و دوری از معنویت و موجب فساد جامعه و متلاشی شدن خانواده میگردد، حکومت دینی مانع آنها گردد و این منع مایه افتخار و مباهات است، چون این منع در مقوله اندیشه و بیان نیست که آزادیش افتخار باشد. اتفاقاً دینی بودن حکومت و جامعه به این است که به پشتوانه های اخلاقی تأکید ورزد و نسبت به تحکیم ارزشها و رسوخ آنها در دل جامعه مسئولیت شناس باشد، گرچه ممکن است گفته شود حتی این ارزشهای اخلاقی و پایبندهای خاص فرادینی هستند، اما همانطور که اشاره شد نقش دین در تقدس بخشیدن به این امور، پشتوانه تثبیت آنها در جامعه خواهد بود. البته ارزشهای دیگری وجود دارند که اصطلاحاً از اخلاقیات درجه دوم و سوم به حساب میآیند و عموماً جنبه فردی و خصوصی دارد. در چنین مواردی حکومت دینی نیز مسئول ترویج آنها میگردد، اما از آنجا که جنبه شخصی دارد، به طور مستقیم در حوزه عمل دولت قرار نمیگیرد، و از طرفی چون در سایر رفتارهای اجتماعی تأثیر خواهد گذاشت، مانند حرص، طمع، خیانت، نفاق و ریا، نباید برنامههای اجتماعی حکومت به گونهای باشد که به این امور دامن بزند یا نسبت به رواج آنها بی تفاوت باشد. ممکن است با این توصیفاتی که نسبت به حکومت دینی کردیم، چنین تصور شود در زمینه عدم مسئولیتشناسی حکومتهای سکولار نسبت به پاسداری از اخلاق مبالغه شده باشد در حالی که چنین نیست و واقعاً در مقام هدف و برنامه ریزی حکومتهای سکولار حساسیتی به مسائل معنوی و اخلاق نشان نمیدهند.
درست است که این حکومتها در بسیاری از زمینه های اخلاقی برنامه ریزی میکنند، اما از آنجا که به نظر آنها دین در مرتبه دوم نیازهای انسان قرار میگیرد و رسیدگی به بخش روحی و معنوی تحقق بخش خواستههای درجه دوم انسان شمرده میشود، حکومتهای سکولار به ارزشهای اخلاقی و نیازهای معنوی توجه لازم نشان ندهند و احیاناً این ارزشها را قربانی توسعه اقتصادی و سیاسی و اموراتی از این قبیل کنند. حکومتهای عرفی بیشترین اهمیت را به مسائل اقتصادی و سیاسی جامعه میدهند، لذا دیده میشود که بسیاری از صفات بارز انسانی مانند ترحم، ایثار و تعاون در چرخ دستگاه حکومت خرد میشود، با آنکه این اخلاقیات حتی از بُعد کار کردی آن در تنظیم و قوام جامعه نقش مهمی ایفا میکند و حکومت صرف نظر از قوانین و حقوق باید مروج اخلاقیاتی باشد که ما فوق حقوق هستند و در وجدان انسانها حضور دارند و در لحظات حسّاس زندگی و در بحرانهای اجتماعی در آنجا که نیروی پلیس و ترس از قانون و کیفر نیست، تضمین عملی و ضمانت اجرایی احکام و حقوق فردی و اجتماعی میباشد. گاه دیده میشود در نظر سکولاریسم توجه به ارزشهای اخلاقی مانند انفاق، زهد، رعایت ترحم در محیط های کارگری، مباین با شکوفایی اقتصادی تلقی میگردد و ترویج آن با توسعه اقتصادی ناسازگار جلوه داده میشود. لذا طبیعی است که حکومتهای غیر دینی روی خوشی به اخلاقیات و ارزشهای انسانی نشان ندهند و یا حساسیتی به ترویج آن نداشته باشند. البته این نکته را هم نباید فراموش کنیم که حکومتها در برنامه های اقتصادی و سیاسی خود عملاً مروج ضد اخلاق هستند که در کل برای هر حکومتی حتی با وصف دینی رنج آور و در عین حال تنبه آفرین است.
ج ـ نقش امام در هدایت جامعه
همانطور که اشاره شد از ویژگیهای حکومت دینی پذیرفتن مسئولیت معنوی جامعه است. این مسئولیت در نظامهای سنّتی بیشتر در محدوده وظایف و برنامه ریزی های حاکم و امام مسلمین قرار میگرفت، اما از آنجا که در شکل متجددانه آن قدرت و مسئولیتها تقسیم و در مسیر قوای سه گانه توزیع میشود و مسئولیت امام و حاکم یا رئیس جمهور نظارت بر حسن اجرای مسئولیتها است، این مسئولیت از جهت دیگری مورد توجه قرار میگیرد. ابن خلدون (متوفای ۸۰۸ ق) در جهت گیری این مسئولیت میگوید: امام میکوشد مصالح اخروی و دنیوی انسان را که این نیز به مصالح اخروی باز میگردد تأمین کند، زیرا در نظر شارع تمامی مصالح دنیوی برای کشف مصالح اخروی است. ماوردی (متوفای ۴۵۰ ق) پیش از ابن خلدون وظایف امام مسلمین و مسئولیت های دهگانه حاکم را یاد آور میشود که نخستین مسئولیت وی نگهداری دین و اصول مستقره آن و پیشگیری از بدعت ها و شبهه ها به شیوۀ اقامه حجت و دعوت حسنه است.
جرجانی (متوفای ۸۱۲ ق) فقیه شافعی به مناسبت شرط امامت مینویسد: پاسداری از دین مبین اسلام بر اساس اصول ثابت آن و جلوگیری از انحراف و بدعت گذارانی که مایه انحراف جامعه میگردند. و این از راه نمایاندن حق با دلایل و براهین و قانع کردن آنان با راههایی است که شایسته آن است. البته تأکید براین مسئولیت بدان جهت است که تا مشخصه حکومت دینی روشن
گردد وگرنه اداره جامعه و برقراری امنیت و تأمین معاش و حتی ایجاد نظامی متکی بر مردم و مردم سالار از ویژگیهای هر حکومت است و از آن جهت مورد بحث این وجیزه نیست. آنچه در این قسمت لازم به یاد آوری است، نقش امام آگاه و رهبری هشیار و فراخ سینه در هدایت مردم است. مسلماً بسیاری از نابسامانیهای اجتماعی و انحراف در جامعه ناشی از حکومت و حاکم است. جملهای است معروف که شاید روایت باشد: «الناس علی دین ملوکهم» و یا در روایات آمده است که رعیت درست کار به وسیله وجود امام عادل نجات مییابد و رعیت بدکار به وسیلۀ وجود امام فاجر هلاک میگردد. در حدیثی از امام صادق آمده است: مردم هدایت نمیشوند مگر به وسیله امام و زمین نیز جز بدین وسیله به خیر و صلاح نمیگردد. . بنابراین در آموزه های دینی، انسان گرچه موجودی مختار است و هرگونه اجبار و اکراه و حتی دعوت ارعابی تأثیری جز نفاق و ریا نخواهد گذاشت و خشونت، لجبازی و مخالفت محصولی به ارمغان نخواهد آورد و حال آن که انسان اگر با موعظه حسنه دعوت شود، ایمان و عشق و محبت در قلب او جای میگیرد، توانایی پیشرفت و تکامل به سوی کمال را خواهد یافت ، و چنین گرایشی را تنها امام عادل آگاه میتواند به وجود آورد. جامعه و حکومتی سالم که بر اساس خرد و درایت عمل کند میتواند چنین نقشی را ایفا کند، گرچه عدّه ای هدایت نشوند، امّا اکثریت جامعه قلبشان آمادگی پذیرش حق را خواهند داشت. به همین جهت علی علیهالسلام میفرماید: «من نصب نفسه للناس اماما فعلیه ان یبدأ بتعلیم نفسه قبل تعلیم غیره»؛ کسی که خود را آماده رهبری جامعه میکند لازم است پیش از تعلیم دیگران خود را موعظه و نصیحت کند. آنچه در روایات به ویژه کتاب الحجة اصول کافی در اهمیّت نقش امام آمده ناظر به حساسیت موضوع و اهمیت ایجابی و سلبی نقش امام است.
د ـ نظارتهای درونی در کنار نظارتهای بیرونی
بی گمان نقش نظارتهای بیرونی و بهرهگیری از شیوۀ مختلف چون تقسیم قدرت، محدودیّت قدرت، شفاف کردن مسئولیتها، نظارت بر قدرت و امکان عزل برای مهار قدرت امری بایسته است و تجربه بشری به ما حکم میکند که مسئله قدرت را در هر مرتبه ای دست کم نگیریم و برای افراد در هر پست و مرتبه ای قداست قائل نشویم که بسیاری از استبدادهای دینی و مشکلات سیاسی در شکل نظری آن ساده انگاری در مسئله و بی توجهی به نقش تخریبی قدرت بوده است. در فرهنگ دینی ما نیز اگر پای عصمت به میان نیاید، احتمال خطا و گناه بسیار طبیعی مینماید و همواره امام و حاکم قدرتمند در معرض لغزش و آماج خطاها قرار دارد، لذا برای مهار قدرت تمهیدات شایسته ای اندیشیده شده است. این تمهیدات بر دو گونه است: تمهیدات بیرونی و نظارت هایی که به جامعه مربوط است و در قانون و در عرف عقلا پیش بینی میشود تا مدیر جامعه احساس دائمی و مطلق بودن نکند، تمام قدرتها به او ختم نشود و همواره بداند که در معرض افکار و دید کسانی است که خطاهای او را در نظر دارند و او را باز خواست میکنند و چنانچه اصلاح نشود او را عزل خواهند کرد. برخی از این شرایط میان حکومتهای دینی و سکولار مشترک و مورد اتفاق است، مانند آگاهی، تجربه، داشتن برنامه و مسائلی از این قبیل، امّا آنچه در حکومتهای دینی به ویژه در اسلام مورد تأکید قرار گرفته مسأله ایمان و عدالت (به معنای جامع آن) است. برای پیشگیری از فساد و ایجاد اعتماد کافی برای جامعه، کار گزاران حکومت باید متصف به صفت تقوا و عدالت باشند و این معنا از ویژگیهای حکومت دینی و اهتمام به نظارتهای درونی در کنار نظارت بیرونی است. از نظر بسیاری از فیلسوفان غربی کمال انسان جنبۀ مادی پیدا میکند. و میگویند: کمال انسان در قدرت او است و انسان هر چه در دانش و سیاست مقتدرتر و نیرومندتر و بر محیط خارج خود مسلط تر باشد به کمال نزدیکتر است. دیدگاه آنان چنین بوده است که چون بشر نادان بود، آزادی و حقوق دیگران را محترم نمی شمرد و آزادی دیگران را سلب میکرد ولی امروز که دانا شده کافی است که آن شیوه را که منتهی به نابودی جامعه میگردد کنار بزند. امّا آیا واقعاً علّت اینکه بشر قدیم آزادی و حقوق را محترم نمی شمرد ناشی از نا آگاهی وی به حقوق دیگران و عدم اطلاع از اهمیت آزادی و تأثیر آن در توسعه اجتماعی است یا عوامل دیگری در این زمینه نقش دارد؟ بشر قدیم و جدید به حکم طبیعت منفعت طلب است. از هر وسیله ای میخواهد به نفع خود و اقتدار بر جامعه استفاده کند و اگر علم تا حدّی توانسته این نیاز او را برآورده سازد امّا نتوانسته جلوی آز و طمع او را بگیرد. تغییر قوانین و تعیین حدود اختیارات، تنها بخشهایی از سرکشی های انسان را مهار کرده و در مواقعی نیز شکل و فرم زورگویی و استبداد را تغییر داده است. ای بسا به نام جهان آزاد و به نام دفاع از صلح و دفاع از آزادی و حقوق بشر آزادی انسانها را سلب و حقوق جوامع دیگر را نابود کرده است. چرا، که انسان متمدّن، عدالت و تقوا، نظارت درونی و آزادی معنوی را نادیده گرفته است. امیرمؤمنان علی علیه السلام میفرمایند: «ان تقوی اللّه مفتاح السداد و ذخیرة المعاد و عتق من کل ملکة و نجاة من کل هلکة»؛ «تقوای الهی کلید هر راه راستی است. بدون تقوا انسان اندوخته برای آخرت ندارد، بدون تقوا رهایی ندارد، به راه راست هیچ نمیگردد و از هلاکت نجات نمییابد». کسی میتواند تا حدودی این آزادی را تأمین و از حقوق مردم دفاع کند که پیش از
نظارتهای بیرونی در جوهر انسانی خویش آراستگی به فضائل را داشته باشد و از روح خویش حسابگری کرده باشد. برای او نه تنها تمجیدها و هل هله کردن ها و پس و پیش رفتن ها تأثیر نگذارد، بلکه از این رفتارها گریزان و فراری باشد. در عمل چون به راه انداختن کاروانهای مردمی و پیش و پس رفتن با کرامت انسان ناسازگار است جلوگیری کند و تملق و چاپلوسی و تعریف های بیجا و مبالغه آمیز را مانع شود، و از پیش تمرین انتقاد و تحمّل نقد را داشته باشد. کمال انسان نزد حکمای الهی دارای دو جنبه نظری و عملی است، در جنبۀ نظری کمالش به عقل و آگاهی است و در جنبۀ عملی عدالت و خودسازی است، تا اینکه حاکم بر غرایز و قوای درونی خود مسلط باشد. در فرهنگ دینی اسلام ملکۀ عدالت و تقوا، به این معنا نیست که انسان از قوای درونی و غرایز خود استفاده نکند، بلکه باید در حدّ اعتدال و برای رفع نیازهایی آنها را به کار گیرد و از افراط و تفریط جلوگیری کند. به این جهت نه تنها نظارتهای بیرونی کافی نیست، بلکه عقل هم به تنهایی کفایت نمیکند و ملکۀ تقوا و عدالت لازم است تا پیش شرط انتخاب و پذیرش مسئولیت و تضمین نسبی حکومت و سلامت جامعه باشد.
به این جهت یکی از ویژگیهای حکومت دینی اهتمام به آزادی درونی و ضرورت شرط اخلاق و معنویت در حاکم است، وصفی که پیش شرط تضمین سلامت جامعه و ایجاد اطمینان برای انجام مسئولیتهای حاکم تلقّی میگردد، در عین آنکه نباید مسئله نظارتهای بیرونی را فراموش کرد و موارد تظاهر و عوام فریبی و ریا را که با نظارت بیرونی و انتقاد و آزادی بیان و نفی قداست زدایی زایل میشود، دست کم گرفت.
هـ ـ توصیف حکومت دینی از منظر دیگران
۱ ـ در نظر آقای دکتر سروش تفاوت اصلی حکومتهای دینی از غیردینی نه در شکل بلکه در غایت آنهاست، به این معنا که حکومت دینی آگاهانه و هدفدارانه دنیای مردم دیندار را آباد میکند تا آنان آخرتشان را خود آباد کنند. از طرف دیگر، حکومت دینی حکومتی است که برخاسته از جامعۀ دینی است و دینداران آن را بنا کردهاند. حکومت دینی حکومتی است که از پیش خود چیزی به مردم نمیدهد، قدرت منبعث از مردم است، و فقط آنچه را که مردم دارند متجلی میکند، چون همه رگ و ریشه حکومت از جامعه است. مسئولیتی که حکومت دینی دارد این است که وظیفه دارد مشکلات و حاجات اولیه آنان را حل کند تا خود آنان بتوانند به حاجات لطیف ثانوی خود بپردازند که البته یکی از این حاجات لطیف نیازهای دینی آنان است.
البته ایشان در جای دیگر به مناسبت معنای مذمت دنیا در فرهنگ دینی نکته ای را میافزاید که شاید در روشن کردن مقصود به ما کمک کند ، ایشان مینویسد: اینکه در روایات در ذم دنیا آمده، هدفش آن است که هم آفات فقر را از جامعه بزداید و هم آفات توانگری را، هم به انسانهای فقیر بفهماند که مبادا گرسنگی و ناداری شما، شما را علیل و بی توجه به امور معنوی کند و از پا در آورد، و هم به انسانهای ثروتمند بگوید که مبادا استغنا موجب طغیان شما گردد. حال این کار مشکل و مهم حکومتهای دینی است که میخواهند فضای جامعه را برای پرواز جان مساعد سازند و تعادلی به احوال اجتماع ببخشند که از هیچ سو بر روح گرانی نکند و آن را به اعوجاج نکشاند. ستم ناشی از فقر به اندازه ستم ناشی از غنا و رفاه، شقاوت برانگیز و استخوان سوز است. هیچکدام را به خاطر دین نمیتوان تحمل کرد. همین نویسنده حکومت دینی را چنین توصیف میکند: نکته دیگر اینکه حکومت دینی اگر منبعث از دین و دینداری باشد برای بقای خود باید دین را هم حفظ کند والا تیشه بر ریشه خود زده است. لذا به نحو قهری حکومت منبعث از دین و وظیفه حفظ دین را هم به عهده خواهد گرفت و چون دین به دو شاخه بزرگ ایمان و عمل تقسیم میگردد، حفظ دین به هر دوی آنها تعلق میگیرد و نباید کفه عمل را در یکی سنگین کرد. اشکالی که نسبت به سخنان آقای سروش مطرح است در این جهت نیست که ایشان تفاوت حکومت دینی از غیر دینی را در غایت آن میداند، بلکه در این جهت است که اولاً: میگوید: حکومت دینی تنها و تنها باید دنیای مردم را آباد و مشکلات معیشتی مردم را حل کند و کاری به آخرت مردم نداشته باشد. که اگر مقصود این باشد که حکومت نباید کسانی را اجبار و اکراه کند و از طریق فشار و زور به ظاهر مسلمان و دیندار سازد ، سخن درستی است، و همچنین اگر منظور این باشد که کاری به احوال شخصی مردم و سرنوشت نهایی مردم و اینکه چه کسی جهنمی و چه کسی بهشتی است نداشته باشد و در زندگی خصوصی مردم دخالت نکند، باز هم سخن صحیحی است، امّا اگر منظور این است که نسبت به ارشاد و راهنمایی مردم و هدایت جامعه و اصول برنامه ریزی برای دو جنبه شدن حکومت یعنی حیات مادی و حیات معنوی طرحی نداشته باشد سخن موجّهی نمیتواند باشد. و ظاهراً از برخی کلمات ایشان در همین مقاله که میگوید: حکومت دینی باید فضای جامعه را برای ایمان و آخرت مردم مساعد کند یا در جای دیگر که میگوید حکومت دینی برای بقای خود باید دین را حفظ کند استفاده میشود که منظور سخن اخیر است، گرچه در جایی دیگر میگوید: حکومت دینی از آن نظری که دینی است کار چندانی به آخرت مردم ندارد و اگر بخواهد کاری بکند دربارۀ دنیای مردم است. منظور آن است حکومت کاری به خیر و شرّ افراد ندارد و نمیتواند بطور مستقیم در کار آنها دخالت کند. و امّا اگر میگوید حکومت دینی از نظر ماهیت با حکومتهای دیگر فرقی ندارد، این سئوال مطرح است که اگر حکومت دو جنبه مدیریتی و ارزشی دارد پس میتواند از جنبه ارزشی با حکومتهای غیر دینی متفاوت باشد، گرچه از نظر ماهیت یکی بدانیم. علاوه بر آن، درست است که حکومت دینی حق دخالت در امور و احوالات شخصی مردم را ندارد، امّا نمیتواند نسبت به چگونگی وضعیّت فکری جامعه، فرهنگ و اخلاقیّات مردم بی تفاوت باشد، درست است که نباید اکراه و اجبار کند، تهدید و ارعاب نماید، امّا میتواند برنامه ریزی و تبلیغ کند. افراد را جذب و دلها را به سوی معنویت سوق دهد و عاشقانه به دین علاقمند کند و این کاری است که انگیزۀ آن در حکومتهای دینی وجود دارد نه در حکومتهای سکولار، به همین دلیل این کلام آقای دکتر سروش محل تأمل است که میگوید: «نباید انتظار داشت حکومت دینی لزوماً با حکومتهای دیگر فرق بارزی داشته باشد». زیرا اگر منظور این است که بسیاری از حکومتهای گذشته و حال نسبت به دین از نظر خصلتها و گرایشها با حکومتهای غیردینی یکساناند، یعنی اگر حکومتهای غیر دینی دمکراتیک داریم، حکومتهای دینی دمکراتیک نیز داریم و اگر حکومتهای دینی استبدادی داریم، حکومتهای غیر دینی استبدادی نیز هست و فرق بارزی ندارد. این سخن درست است. و اگر منظور این است که در مقام تعریف و توصیف و ارائه طرح و پیشنهاد نسبت به حکومتهای دینی از نظر غایت و اهداف با حکومتهای غیر دینی فرقی نمیتوانند داشته باشند، با توضیحات پیشین و نقل برخی از سخنان ایشان روشن شد که هم از نظر غایت و هدف و هم از نظر اوصاف تفاوتهایی وجود دارد، همانند مسئولیت هدایت و اهتمام به مسائل معنوی و اخلاقی و از نظر شرایط و اوصاف حاکم.
۲ ـ آقای فراستخواه تمایز حکومتهای دینی از غیر دینی را بر خلاف آقای سروش به امور دیگری مبتنی میسازد و حتی بر این نظریۀ سروش انتقاد دارد که بر اساس دمکراسی باید بر جامعه دینی، حکومت دینی حاکم باشد و مینویسد: «حکومت دینی حکومتی است که به دست سازمان دینی و با استناد به اعتقادات دینی قدرت را به دست نگیرد و دستگاه قانونگذاری و قضایی و اجرایی آن عقیده و احکام و سنن دین خاصّی را مبنای غیر قابل گفت و شنود زندگی اجتماعی عموم قرار ندهد.» و لذا میگوید: «ممکن است حکومت غیر دینی بر مدیریتی مبتنی باشد که حتّی به دینداران نیز آزادی بدهد و لذا دمکراتیک تلقی گردد». امّا این تعریف از حکومت غیر دینی که معنای مقابل آن حکومت دینی است، تعریف جامعی نیست، زیرا درست است که دستگاه قانون گذاری و قضایی و اجرایی حکومتهای سکولار بر مبنای گفت و شنود زندگی اجتماعی قرار دارد، امّا اینطور نیست که حکومتهای دینی در قوانین اجتماعی و اقتصادی به ویژه موضوعات و مسائل کارشناسی به گفت و شنود استناد نکنند، زیرا حتی در قوانین و مقررات فقهی که مبتنی بر اجتهاد است در مجلس شورا در سه حوزه مشخص در مورد چگونگی قانون بحث میشود: ۱ ـ در منطقةالفراغ و اموری که دین به طور مشخص در باره آن حکمی بیان نکرده است. ۲ ـ در آن جایی که مصلحت اقتضای دگرگونی حکم را دارد. (مانند اموری که به تنش در سطح بینالمللی میانجامد یا زمینه طرح آنها نیست، مانند جزیه و دهها مسأله دیگر و در اموری که ضرورت و عسر و حرج میباشد. بنابراین حکومت دینی با استناد به اعتقادات دینی است، امّا زمینه گفت و شنود مطرح است و مصالح اجتماعی و رعایت شرایط زمان و مکان در ساختار حکومت پیش بینی شده است، آنچه حکومتهای دینی را از غیر دینی جدا میکند صرفنظر از خردگرایی، و مردم سالاری و رعایت آزادی اندیشه و بیان ، همان هدفداری نسبت به ایمان و معنویت و اخلاق جامعه و وجود قوانین ثابت الهی است. ۳ ـ نویسنده دیگری در توصیف حکومتهای دینی مینویسد: حکومت دینی یعنی آنکه حقوق عمومی آنها از شرع استخراج شده باشد، نه اینکه دین در آن کشور بیشتر مبین فرهنگ باشد، در آنجا که دین فرهنگ کشوری باشد از دستگاه مکتبی و حقوقی (شریعت) به مجموعهای از هنجارهای فرهنگی تبدیل میگردد و لذا قابلیت جمع شدن با انوع نظامات سیاسی را دارد. در این صورت چنین دینی نسبت به شکل حکومت لا اقتضا است. در این قرائت از دین، دین تفاوتی با ملیّت و نژاد ندارد و به همان طریق که هندی بودن یا زرد پوست بودن قابلیت جمع شدن با هر نوع نظام سیاسی دارد، مسلمان بودن که به عنوان خصلت فرهنگی و تاریخی تلقی میگردد که با همه اشکال حکومتی سازگاری دارد. امّا در آنجا که دین نه به عنوان فرهنگ عمومی جامعه، بلکه به عنوان حقوق عمومی حکومت پذیرفته میشود، مبنای مشروعیت و رفتار خود را از دین اخذ میکند. امّا اشکال سخن این است که امکان دارد مبنای حقوق عمومی حکومت، آموزه های دینی باشد، امّا به گونه ای میتوان تصور کرد که در آن انعطاف و پویایی باشد و با حقوق عرفی سازگار شود. از طرف دیگر، قابلیت جمع شدن حکومت دینی با انواع نظامات سیاسی هم ممکن است و هم در خارج تحقق یافته است. به این جهت باید گفت از آنجا که حکومت امری دنیوی است، شیوه اداره و اصول حاکم بر آن عقلایی است، امّا نقطه تمایز حکومت دینی با غیر دینی (به طور اصولی) در اهداف و غایات معنوی و هدایتی است. البته این سخن نویسنده درست است که قوانین جمهوری اسلامی ایران در مجموع (نه مستند به فرهنگ بلکه با روایت و احکام دینی خود را منطبق کرده و با اجتهاد مستمر و پویا نسبت به احکام فقهی شکل داده است و مصالح جاری و عرف عقلا در استنباط احکام به شدّت مورد توجه قرار گرفته است)
۲ ـ آفتهای حکومت دینی
در بررسی حکومت دینی و شناخت ویژگیهای آن، شناخت آفتهای حکومت دینی اهمیت به سزایی دارد، زیرا همانطور که شناخت مسئولیتها و اهداف حکومت در موفقیت و ایجاد رغبت و درجه خلوص آن مؤثر است، شناخت مشکلات و آفت های آن نیز ضروری است تا بتوان با پیشگیری از آفتها در ساختار و نوع تشکیلات به گونه ای پیش رفت که درجۀ این آفتها به حد اقل برسد و حکومت دینی را مورد سئوال و تردید و در نهایت در صراط اضمحلال قرار ندهد.
الف ـ ابزاری شدن دین
در مواردی از حکومتهای دینی که رهبران دینی یا کسانی با صبغۀ دینی قدرت را به دست گرفته اند هر کجا با مشکل اجتماعی و مردمی برخورد کرده از حرمت دین و قداست آن سوء استفاده کرده اند و پای دین را برای گریز از ناتوانایی و پرده پوشی اشکال و ضعف خود به میان کشیده اند. ظاهراً استفاده از دین حربۀ کار سازی برای حل مشکل قدرت بوده تا جاییکه قرآن مجید نیز از گذشته های بسیار دور از این آفت خبر میدهد، مثلاً در داستان موسی و فرعون، فرعون برای منکوب کردن موسی از این حربه استفاده میکند و جملۀ: «انی اخاف ان یُبَدّل دینکم» را به کار میگیرد و با متهم کردن موسی به اخلال در مبانی دینی و فساد و ناامنی، قدرت خود را در جامعه تحکیم میبخشد. حقیقتاً یکی از نگرانیها در حکومت دینی استفاده ابزاری از مقدّسات دینی
و تحریک عوام برای ترساندن مخالفین است. در صورتی این حربه خنثی میشود که مردم بتوانند به خوبی موارد نگرانی به دین را تشخیص دهند و مواردی نگرانی قدرت و گل آلود کردن آب و بهره گیری تبلیغاتی برای ضربه زدن به حریف را در یابند. و در مرحله بعد ساختار قدرت بگونهای طراحی شود که در مقام حکومت کسی مقدّس تلقّی نشود تا از قالب امر و نهی فرمان براند و کسی نشود او را نقد کند و هر سخنی ـ صرفنظر از شخص ـ مورد وارسی قرار گیرد.
ب ـ میدانداری احساسات و عاطفه
یکی دیگر از آفتهای حکومت دینی، باز شدن میدان احساسات و عواطف و به کار گیری عوام و توده هاست. از آنجا که دین امر مقدس و محبوب دینداران است، نقش عشق و شور و هیجان برای نشان دادن علاقه غیرقابل انکار است، احساسات ممکن است در جای خود برای تأمین نیازهای دینداران و ترویج ایثار و فداکاری مفید تلقی گردد و نقطه مثبتی در دین و دینداری محسوب شود، امّا خرد یا عاطفه به تنهایی مفید نیست، درست است که عاطفه از مهمترین عناصر شخصیّت آدمی است. عاطفه است که راه و روش و رفتار انسان را تعیین میکند عاطفه چاشنی زندگی و نیروی محرّک فعالیتهای روانی انسان به شمار میآید. اگر عاطفه و مهر و محبت نباشد، کمتر مادری شبها را در جوار گهواره فرزند تا صبح بیدار مینشیند. کمتر قهرمانی برای سرافرازی و نجات ملت خویش به فداکاری و جانبازی مبادرت میورزد. نوع دوستی و انسانیت در قالب عاطفه است که فرد را وا میدارد که به برادر انسانی یا دینی خود کمک کند، اما با همه فوائد و لزومی که دارد اگر عاطفه در حدّ میانی قرار نگیرد و از اعتدال خارج شود و به سلاح عقل و منطق مسلح نشود، دچار عدم تعادل میگردد و موجب زیان به کشور و ترویج خشونت شود، به ویژه در امر حکومت که باید با تدبیر و خرد جمعی اداره شود. اگر کارگزاران کشور خارج از منطق و برای مقاصد خود و بقای قدرت از احساسات مردم بیش از اندازه استفاده کنند هیچگاه عیوب کار برملا نمیشود، افراد مصلح و ناصح از افراد مغرض تشخیص داده نمیشوند. زیرا چیزی که محبوب و مورد علاقه قرار گرفت منطق نمیشناسد. سراز استبداد و دست کم سر از عوام زدگی و عوام فریبی در میآورد. از آن جا که دین امر مقدّس و محبوب دینداران است فضای مناسبی برای استفاده از عاطفه میباشد.
در طول تاریخ یکی از آفتهای حکومتهای دینی بهره گیری از احساسات و غیرت دینی مردم برای سرکوب مخالفین و استفاده از حربۀ تکفیر برای خارج کردن حریف از میدان قدرت بوده است. البته این تنها دین نبوده است که موجب سوء استفاده شده است، بلکه هر محبوبی برای مردم میتواند چنین نقشی ایفا کند، مانند نژاد، ملیّت و حتّی علم. امّا داعیه دین قوی تر و آتش دین در دل معتقدان فروزانتر است. لذا عبور از احساسات دینی کار بسیار دشواری است. زیرا عبور از مقام عاشقی به مقام عاقلی است. همین جهت بسیاری از عالمان دینی و مصلحان اجتماعی قربانی استبداد دینی شده اند. ناگفته نماند که اگر عاطفه همراه با تعقل و خرد باشد، نقطۀ مثبتی در دین به شمار میآید، ولی عاطفه به تنهایی کارساز نیست و در صورتی که قدرت مذهبی با قدرت دینی آمیخته شود امکان سؤ استفاده از عاطفه فزونی مییابد.
ج ـ قدسی شدن حکومت و حاکمان
یکی دیگر از آفتهای حکومت دینی قدسی شدن حکومت است. چون دین خود قدسی و ملکوتی است و از عالم دیگری آمده و با وحی و تجربه غیبی سر کار داشته و از مقوله مادیات نیست از ارزش خاصی برخوردار است. قدرتی که متصف به صفت دینی میشود و داعیۀ حفاظت از دین را به عهده میگیرد، مشروعیت خود را از جایی بیرون از مردم تصور میکند و به مردم چنین وانمود میکند که اگر من بر شما حکومت میکنم به واسطه انتخاب شما بر سر کار نیامدهام، بلکه منشأئی الهی دارم و مشروعیت حکومت من از جایی دیگری است، در حالی که اگر حکومت دینی شد، حداکثر آن است که اوصاف و شرایط حاکم از ناحیه دین تعیین شده، امّا تعیین مصداق و انطباق آن شرایط با افراد بیرون، کار مردم است. لذا مردم با واسطه یا بدون واسطه از میان واجدین شرایط فردی را که اصلح تشخیص میدهند، (اگر چه اشتباه بکنند) انتخاب میکنند. به این جهت مشروعیت سیاسی قدرت از ناحیه مردم آمده و دین به کسی مصونیت از خطا (به جز امام معصوم) نداده است. خط قرمزی برای حکومت و حاکمان دینی تعیین نشده تا مردم نتوانند قدرت او را مهار و یا به انتقاد او بپردازند، اگر دچار اشتباه فاحش شد، سلب صلاحیت و عزل کنند، در حالی که یکی از آفت های حکومتهای دینی قداست تراشی برای حکومت و حاکمان است. در چنین وضعیتی است که حاکم خود را پاسخگوی مردم نمیداند و خدایی عمل میکند که میگوید: «لایسئل عما یفعل و هم یسئلون» با آنکه در تعالیم دینی به ویژه در فرهنگ شیعه میان مردم و حاکم حقوق طرفینی است، یکی از وظایف مردم نصیحت ائمه مسلمین است، آنکسی که به طور طبیعی مورد سئوال قرار میگیرد و اعمال او باید زیر نظر باشد و تأثیر در سرنوشت جامعه اسلامی دارد، امام مسلمین است، بخشی از فلسفه امر به معروف و نهی از منکر نظارت بر اعمال کارگزاران کشور توسط مردم یا نهادهای مردمی است نتیجه ای که قدسی شدن حکومت میگذارد، در آمیخته شدن ولایت معنوی و ارشاد الهی با منصب حکومت دنیایی است. جدا نشدن امور هدایتی و معنوی غیبی از اموری است که قابل نقد و مناقشه است و جای تعبد نیست. حکومت از جنس امور ظاهری و آشکار و اصلاح آن متقوّم به نقد و انتقاد است، در حالی که امور معنوی از سنخ تذکر و هدایت است.
متأسفانه در غرب، کلیسا از اقتدار مذهبی خود با شیوههایی در جهت سلطه روحانی و قدسی کوشش هایی کرد که منجر به جدایی دین و سیاست گردید. هم اکنون توسط گروهی از همان سنخ تلاشها انجام میگیرد که به نمونه هایی از این شیوه ها اشاره میکنیم. ۱ ـ کاریزماتیک کردن قدرت سیاسی دینی با تعبیر حاکمیت الهی، در حالی که حاکمیت الهی مربوط به شریعت است نه حاکمیت اشخاص که توسط مردم انتخاب شده اند و هیچ مصونیت معنوی و عصمت از گناه ندارند. ۲ ـ ایجاد سلطه روحانی و انحصاری تفسیر و فهم دین به فردی خاص با بزرگنمایی
اندیشه های وی و اتصال آن به اموری که غیر قابل نقد و مناقشه است. ۳ ـ متصل کردن قدرت خلیفه، حاکم، رهبر به قدرت پیامبر (ص) و معصوم (ع) و همسان کردن آن. ۴ ـ یکطرفه کردن حقوق با تعبیراتی چون بیعت و تسلیم و جلب رضایت رهبر و این قبیل سخنان. ۵ ـ نا مشروع جلوه دادن اعتراض، انتقاد و ایجاد خط قرمز و طرد هر نقادی که به گونه ای با عملکرد آنها به مخالفت برخیزد. ۶ ـ نفی آزادی اندیشه و آزادی بیان با تفسیرهای خاص تقدّم تکلیف بر حق، در حالی که مسأله تکلیف پس از انتخاب است و این هم به امور دینی بر میگردد نه امور حکومت.
۷ ـ ترویج قیمومیت، روحانی سالاری، ذوب گرایی، ولایت تنوری، در حالی که چنین مفاهیمی با شکل قابل تصحیح و درست آن تنها در حق معصوم در امور دینی صادق است نه قدرت حاکم و خلط کردن ولایت عرفانی و کلامی با ولایت سیاسی، آن طور که در قطب و قطب گرایی در صوفیه مطرح است که در نتیجه جای سئوال و مخالفت محو میگردد.
۸ ـ انحصار گرایی و حق گرایی و اینکه حق آنست که حاکم میگوید و تمام قدرتها به حاکم ختم میشود. گفتن حرف آخر در تمام برنامه ریزی ها و سیاست گذاریها از آن حاکم است. در حالی که اگر قدرت تقسیم شد و برنامه ریزیها بر اساس امور کارشناسی و امور عقلایی و رأی گیری و اکثریت انجام گرفت، دیگر جای تصمیم فردی باقی نمیماند، اگر قرار شد در برنامه ای گروههای تخصصی بسیار کار کردند و بر مبنای رأی گیری به نظر اکثریت رسید، جای وتو و گفتن حرف آخر جز ضایع کردن شور و مشورت و رجوع به خبره و کارشناس چیزی در بر ندارد. تنها روح اقتدار گرایی میتواند توجیه گراین نوع رفتار و سخنان باشد. اینکه به پیامبر (ص) دستور میرسد که تو در امور حکومت مشورت کن، دلیل بر این است که درست است پیامبر تصمیم میگیرد، امّا بر خلاف مشورت تصمیم نمیگیرد این مسائل در مورد پیامبر معصوم متصل به وحی است، افراد دیگر که احتمال خطای آنها میرود و تصمیم گیریها همواره مشوب به اغراض سیاسی و منافع شخصی است و دست کم پنهان ماندن حقایق، جای خود دارد و ادعای اینکه حرف آخر از آن حاکم مسلمین است جز دامن زدن به استبداد چیزی در بر ندارد.
۳ ـ انتقادهای مخالفان حکومت دینی
یکی از حرکتهای بسیار گسترده که به اندیشه جدایی دین از سیاست منتهی شده و در اصطلاح به نام «سکولاریسم» معروف شده است، ناشی از انتقادهای است که به حکومت دینی (به ویژه در ظرف فرهنگ مسیحیت کاتولیک) وارد شده که عمدۀ این انتقادهابه شرح زیر است: ۱ ـ خلط میان معیارها و ارزشهای دینی با عرصههای سیاسی است که نه امری مقدّس است و نه امری معنوی. ۲ ـ قربانی شدن آزادی های مدنی به سود چیرگی روحانیون و به وجود آمدن جنگهای ویرانگر دینی و سیاسی برخاسته از آن که در طول صدها سال توان بشریت را فرسوده کرده است. ۳ ـ بی اعتبار شدن دین و فرو افتادن دین از منزلت خود، در حالی که گسست دین و دولت، موجب نابودی استبداد دینی و تمایز مردم بر اساسی نزدیکی آنها به معرفت دینی و رهاندن خرد از خرافه و آزادسازی روح علمی و آفرینندگی، میگردد. از طرف دیگر چون حکومت دینی ناچار است برای بقای خود به خرافات و عوام فریبیها دامن زند و با روح نقادی و گرایشهای علمی مخالفت کند، اگر دین خود را از قدرت سیاسی خلاص کرد، چنین اتفاقاتی کمتر به وجود میآید. ۴ ـ حکومتهای دینی مانع شکوفائی استعدادها و فعالیتهای صنعتی و مدنی میگردد، در حالی که گسست دین و دولت موجب بخردانه ساختن و شکوفاندن این فعالیتها میشود. زیرا با گشایش معرفت عقلی و علمی و پیراستن آن از نگرش غیب باورانۀ تئولوژیک، این زمینه فراهم میشود که افراد از تقدّسگرایی پرهیز کنند و به هر چیزی با زاویه منطق و عمل و برهان و معرفت عقلانی روی آورند.
هدف سکولاریسم پالایش مرده ریگی گذشته و نابودی ساختار تئولوژیک و جایگزین کردن ساختار علمی است که به مثابه سرچشمه شناخت درست و یقینی میباشد. از سوی دیگر، جامعه های دینی اگر بخواهند هم نمیتوانند به ارزشهای درونی معرفت روی آورند، زیرا انسان عادی که به تحلیل نظری خاص خو گرفته و نقادی در آن راه نیافته نمیتواند آن را پی بگیرد. اندیشه برقراری سکولاریزم موجب طرح گسست میان قدرتها از جمله قدرتهای دینی میگردد و به نزاعها پایان میبخشد، زیرا اگر هر کدام از این قدرتها در جای خود بنشینند و در هم آمیختگی به وجود نیاید، از سوء فهم عظیمی جلوگیری خواهد کرد. از آن گذشته سکولاریسم به عقل آدمی جایگاهی میبخشد و از تناقضی سترون و بیحاصل پردهبرداری میکند. از بحرانی که مانع توسعه دولت و دستگاه علمی است جلوگیری و درنتیجه مجال پیشرفت علمی را فراهم میسازد. این شیوه از تقسیم حتی در تکامل مفاهیم روحانی و انسانی دین تأثیر میگذارد. این بود خلاصهای از اشکالهای حکومت دینی و فواید سکولاریسم که از یکی از طرفداران جدّی مسلمان آن نقل کردیم، کسی که تا حدود زیادی نسبت به فرهنگ مسیحیت اعتراض دارد و خواستگاه اولیه سکولاریسم را در غرب ناشی از ویژگیهای مسیحیت و شیوه رفتار اربابان کلیسا میداند، امّا با همه اینها از سکولاریسم دفاع میکند. البته اشکالات دیگری در شکل بومی آن به حکومت دینی شده که به نمونه ای از آنها اشاره میشود:
۱ ـ حکومت دینی در دنیای امروز محال است. و هیچ گاه دینی شدن همۀ شئون یک جامعه دیندار در یک فرایند طبیعی و دمکراتیک رخ نداده است، چرا که ساخت استبدادی جامعه، ساخت تمرکز برای نهاد دین در طی چند دهه اخیر، انحصار تفسیر دین به روحانیت، انحصار ارتباط با خداوند به برخی دینداران، تفسیرهای خاص از رهبری دینی، چهره های ایدئولوژیک که از دین ارائه میشوند، شکاف میان نظریه های دینی و واقعیت زندگی مردم و هزاران مشکل دیگر امکان چنین فرایندی را فراهم نمیآورد که بتوانند دینداران به نوعی تأسیس جامعۀ دینی دست یا زند و بدان واسطه حکومتشان هم دینی شود.
۲ ـ حکومت دینی حداکثر تلفیقی از دمکراسی همراه با ارشاد و هدایت دینی و معنوی مردم است (دمکراسی ارشادی) و این تناقض نمای حکومت مردم در کنار رهبری نشأت گرفته از مبدأیی دیگر مشکل به همراه دارد. جمع امر سکولار و مقدس در کنار هم است، مشکل حکومتهای دینی دمکراتیک این است که میخواهد میان رضایت خالق و رضایت خلق آشتی برقرار کند. این حکومت دینی باید از عقل جمعی بهره ببرد و به حقوق بشر حرمت نهد (عرفی شود) ولی معلوم نیست که این دو ویژگی چگونه با رضایت خالق جمع میشود، چون فقهی که تا امروز از دین (چه در بیان دینداران سنتی و چه در بیان روشنفکران دینی) وجود داشته، جمعی سازگار از اعتقادات دینی با عقل جمعی و حقوق بشر ارائه نمیکند.
سکولاریزم
برای اینکه بهتر بتوانیم به اشکالها پاسخ دهیم، لازم است ابتدا به منشأ پیدایش این اشکالها توجه کنیم و بستر نضج سکولاریزم نظر بیفکنیم، پس از آن میان تعبیرها و تفسیرهای متفاوت مفهوم سکولاریزم را مشخص ساخته و در پایان اشکالها را بررسی کنیم. بستر سکولاریزم در غرب در ساختار اندیشه دینی مسیحیت ریشه دارد. این ریشه بر پایه تمایز باریک و کاملی است که در آموزه های مسیحیت آمده و به صراحت گفته شده است: «هر چه برای قیصراست بر قیصر و هر چه برای خداست به خدا وانها». از آن گذشته ستیز دستگاه کلیسا با خواسته های طبیعی مردم و بی توجهی به حقوق طبیعی انسانها در امر حکومت مبارزهای فراگیر و جدی را به سود جدایی دین از سیاست پدید آورد. این ستیز با استبدادهای دینی شکل بنیادین به خود گرفته و مردم را برای دستیابی به حقوق اولیه خود و باز گرداندن کلیسا به جایگاه ویژه خود به میدان مبارزه کشاند. مردم خواستار عدم دخالت کلیسا در خواسته های طبیعی خود گردیدند و
میخواستند که دین ابزاری برای قدرت و سوء استفاده از مقدّسات نگردد. مردم خواهان پایگاه مستقلی برای مشروعیت بودند که با مشروعیتی که کلیسا برای حکومت قائل بود و برای آن تقدّس خاصی ایجاد میکرد متفاوت باشد. در ادامۀ این کشمکش کلیسا خود را نماینده خدا میدانست و برای خود خط قرمز قائل بود. هر نوع انتقاد و نظارتی را رد و از سیاست تکفیر و طرد مخالفان خود استفاده میکند، حتی عده ای را با تفتیش عقاید به چوبه دار میفرستاد. چنین رفتارهایی موجب پیدایش سکولاریسم در غرب گردید.
نکته دیگری که در ساختار آموزه های کلیسا وجود داشت و با فرهنگ سوداگری و اقتصاد آن عصر هرگز سازش نداشت، سرکوب مصالح دنیوی بود. کلیسا جسم را فرو می نهاد و روح را می ستود و جامعه ای را ترسیم میکرد که همه ارزشها از آن مصالح معنوی بود. بگذریم از آنکه اقتداری را فراهم ساخته بود که در آن بنیانهای علمی و فرهنگی سرکوب میشد و به نام آخرت قربانی میگرفت. طبعاً آن آموزه ها و آن رفتارها دست به دست هم دادند و مانع نیرومندی برای ادامه دخالت دین در سیاست شدند.
بنابراین، سکولاریزم در بستر مناسب آموزههای مسیحیت و رفتار کلیسا در قرون وسطی شکل گرفت که به اجمال بر ویژگیهای آن اشاره میکنیم، هر چند برخی از آنها حتی به مسائل دینی مربوط نیست: ۱ ـ عدم دست رسی به متن وحی و فقر کلامی کلیسا ۲ ـ جزم گرایی دستگاه کلیسا، زیرا تشکیلات قرون وسطی مبتنی بر این بود که احکام کلیسا بدون چون و چرا مورد اطاعت قرار گیرد. این اندیشه از آنجا شکل گرفت که میگفت کلیسا خطا نمیکند. لذا عقایدی مانند مرکزیت زمین، سیر ستارگان به دور زمین از اموری است که نباید درباره آن بحث شود و هر کسی درباره علومی سخن میگفت که در کتاب مقدّس آمده اخلال در مبانی دین تلقی میگردید. ۳ ـ اکتشافات علمی نیز عامل مهمّی برای نفی جزم گراییهای حکومت کلیسا گردید. ۴ ـ رقابت قدرت میان امپراطوری از سویی و دانشمندان از سوی دیگر با اربابان کلیسا. ۵ ـ گسترش تجارت که دستآوردهایی چون ثروت و فرهنگ را به دنبال داشت و افکار و عقاید را دست خوش تغییر قرار میداد و جزمیّتها را مورد سئوال قرار میداد. ۶ ـ سرایت افکار مسلمانان به محیطهای مسیحی که مروّج علمگرایی بود، و مدارا و تحمل افکار در آن وجود داشت و مسلمانان کسانی بودند که با جزمیت و تنگ نظری و قالبی فکر نمیکردند و در معاشرت با سایر مذاهب رفتاری با تساهل و تسامح داشتند و بالاخره بر خلاف محیط های مسیحی، اقلیتهای دینی در کشورهای اسلامی از آزادی مذهبی بر خوردار بودند. ۷ ـ عدم توزیع عادلانه ثروت در میان حوزههای قدرت پذیر. کلیسا برای ادارۀ هر منطقه ای قرار دادی را با اشراف امضا میکرد، تا مقابل اعطای حق مشروعیّت، مالیاتها را از مردم که اکثراً از طبقه سوم بودند اخذ نموده و برای قدرت مرکزی ارسال کنند. به این جهت آهنگ حرکت و جوهر تاریخی سکولاریزم سلب مالکیت از کلیسا بود، سلب سیاسی و اقتصادی از کلیسا بود. از آنجا که کلیسا تقریباً ۳۱ دارایی های غیر منقول اروپا را در اختیار داشت، حرکت اقتصادی از آغاز و درمیان دهقانان، روحانیون، اشراف نمود خاصی پیدا کرد. در حرکت سیاسی، اهرم های قدرت در دست کلیسا بود و با یکتازی هایی که میکرد، اختیار و حق سرنوشت را از مردم سلب کرده بود. به این جهت در سر تا سر قرون شانزدهم و هفدهم سکولاریزاسیون تبدیل به خلع ید سیاسی و فرهنگی شد.
در مورد سکولاریزم معانی گوناگونی آمده است: مانند فلسفی کردن دین، عملی کردن جامعه، غیردینی شدن حکومت، علمی و عقلایی شدن تدبیر اجتماع. «برایان ویلسون» در مقاله سکولاریزاسیون در دائرة المعارف دین (زیر نظر میر چا الیاده) سکولاریزم را به حاشیه راندن دین و کنار نهادن آن و کاهش نفوذ دین در جامعه و متن زندگی مردم دانسته است.
البته میان سکولاریزم و سکولاریزاسیون تفاوت وجود دارد، زیرا سکولاریزم یک مکتب است، اما سکولاریزاسیون یک پروسه و فرایند است، لذا نتایج و معادله ای این پروسه، عرفی کردن اداره جامعه، دنیوی شدن، دیانت زدایی، قداست زدایی است و لذا فرایندی پیشنهاد میگردد که در طی آن اندیشه دینی، اعمال دینی و نهادهای دینی نقش و اهمیّت اجتماعی خود را از دست میدهند. گاهی از این کلمه به خصوصی شدن دین، به حاشیه رانده شدن دین، تبدیل شدن دین به نوعی فعالیت، و سرگرمی اوقات فراغت از سوی جامعه شناسان دین، یاد میگردد. در حالی که سکولاریزم یک مکتب، طرز فکر، جهان بینی خاص و از سنخ معرفت است و معادله ای آن در فارسی دنیامداری، جداانگاری دین و دنیا، جدا شمردن دین از سیاست، بی خدایی، لا دینی،
(در زبان عربی علمانیت بر وزن عقلانیت) یا علمانیت (از ماده علم) به کار رفته است. البته کسانی برای موجه جلوه دادن سکولاریزم که این تعریف ها عموماً با تلقی از دین مسیح و رفتارهای کلیسا منطبق است، آن را به شکل بومی و عام تعریف کرده و با درجه بندی و تقسیم آن گفته اند: اگر سکولاریزم در بعد اجرایی و سیاسی باشد به نوع روابط دولت و دین میپردازد و موضوع این دو را سامان میدهد و درون مایۀ آن تقدّس زدایی از کشف و فعالیتهای دولت و حاکمان و تابع ساختن آنها در برابر مناقشۀ عقلی و مسئولیت و حساب رسی بشری است. در این صورت چنین معنایی به مشکل بر نمیخورد، زیرا در فرهنگ و تعالیم اسلامی حکومت امر مقدّسی نیست و رفتار و شکل مدیریت جامعه امر معقول و قابل نقد است. به ویژه که همین نویسنده تأکید میکند هیچ عقلی یا عقلانیتی هنوز وجود پیدا نکرده که بتواند از رسالت و پیام الهامی دین و اخلاقی نخستین بگسلد، عقلانیت پیش از آن که نقیض الهام باشد، تجسم زمینی و تاریخی آن است
۴ ـ پاسخ به اشکالها
پیش از بررسی اشکالها گفتنی است اگر سکولاریزم به معنای علمی کردن جامعه، تقدّسزدایی، عقلانی شدن تدبیر اجتماعی، عرفی کردن اداره جامعه باشد، صرف نظر از اصطلاح، مقبول است و به هیچ رو مورد بحث و نقد نیست، امّا اگر سکولاریزم به معنای دیانت زدایی از حکومت، جدایی دین از سیاست، تبدیل شدن دین به نوعی فعالیت و سرگرمی و مانند این تعبیرات باشد، مفهوم سکولاریزم (و نیز پروسه سکولاریزاسیون) طبعاً با ساختار و تعالیم اسلامی وفق نمیدهد. ما اگر به مسیر افراط و تفریط گام ننهیم و سعی کنیم تجربههای کلیسا را دوباره تکرار نکنیم، حکومت دینی با اوصاف و ویژگیهایی که برشمردیم، میتواند حکومتی مردم سالار و متکی به آرای مردم باشد و دین در متن زندگی وارد شود. به عقیده همه مصلحان اجتماعی مسلمان، در ساختار و آموزههای دینی اسلامی نکات شفاف و قابل تمایزی وجود دارد که به شکل بارزی تشابه ناپذیری اسلام و مسیحیت را در مسئله قدسی نشدن قدرت و تجربه سکولاریزم نشان میدهد و اگر کسی بخواهد میان این دو دین مقایسه کند، هم در نفس آموزه های دینی اسلام، و هم در شرایط اجتماعی و تاریخی اسلام چنین نمونه هایی را خواهد دید، گرچه آفت های حکومتهای دینی را هم نباید نادیده گرفت. به هر حال نکاتی در فرهنگ و تعالیم اسلامی وجود دارد که این عدم تشابه را نشان میدهد که به مواردی چند از آن اشاره میکنیم:
۱ ـ عدم جدایی دین از سیاست، به این معنا که در متن آموزههای دینی به عنوان مسلمان دستوراتی رسیده است تا مردم نسبت به جامعه و حکومت حساسیت داشته باشند و به حاکمان و عالمان دینی نظارت کنند. ضرورت امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه با ظلم و ظالم، نفی ایمان به طاغوت و جایز نبودن تحاکم به طاغوت از نمونه های جالب این موضوع است. از این جالبتر مذموم بودن وابستگی عالمان دینی به قدرتهای سیاسی است. اصولا عالمی که تابع سلطان باشد مذموم است، گرچه در حکومت مردمی و دینی باشد، به عنوان نمونه به دو روایت از پیامبر گرامی (ص) اشاره کنیم: ۱ ـ «الفقها امناء الرسل ما لمیدخلوا فی الدّنیا، قیل یا رسول اللّه و ما دخولهم فی الدّنیا؟ قال: اتباع السلطان، فاذا فعلوا ذلک فاحذروهم علی دینکم؛» «فقیهان نمایندگان پیامبراناند به شرط آنکه داخل در دنیا نشده باشند. پرسیده شد: که ای رسول خدا داخل شدن آنها در دنیا به چه معناست؟ فرمودند: پیروی آنها از سلاطین، که در آن صورت باید از ناحیه دین از آنها بر حذر باشید.» ۲ ـ و حضرت در روایت دیگری فرمودند: «العلماء امناء الرسل مالم یخالطوا السلطان و یدخلوا الدنیا، فاذا خالطوا السلطان و داخلوا الدنیا فقد خانوا الرسل فحذروهم؛» «دانشمندان نمایندگان پیامبراناند در صورتی که با سلاطین هم کاسه نشوند و داخل در دنیا نشوند که اگر آنچنان حشر و نشر پیدا کردند که نوعی وابستگی به قدرت تلقی
شد، خیانت به پیامبران کرده اند و لازم است که مردم از آنها بر حذر باشند.» البته روایات دیگری به این مضمون وجود دارند مانند این جمله که: بدترین خلق خدا و شرترین اشرار، علمایی هستند که فاسدند، باطلها را ظاهر و حق ها را کتمان میکنند و در مقابل سلطان به خاطر خوشآیند وی سکوت یا کارهای او را توجیه مینمایند، و تعابیر دیگری که ادب عالم را این میداند که سلطان به سراغ عالم برود نه عالم به دستگاه حاکم.
۳ ـ تأکید بر حقّ حاکمیّت مردم و حق طبیعی مردم در انتخاب حاکم و اصولاً مبتنی شدن مردم سالاری در حکومت، زیرا حق داشتنِ مردم در طبیعت و فطرت انسان آمده و اصل این است که حقّ تصرّف و ولایت هیچ کس بر دیگری نیامده و طبق نظریۀ انتخاب در ولایت فقیه، فقیه منتخب مردم حق اداره را دارد، لذا اگر به طور طبیعی و با انتخاب مستقیم یا غیر مستقیم مردم انتخاب شد، مسئولیت اداره جامعه را به عهده میگیرد . مرحوم نائینی مسئله بیعت با حاکم را وسیله مشروعیت حکومت در عهد غیبت امام معصوم میداند و میگوید: «بیعت اهل حل و عقد این امّت موجب انعقاد میگردد». ۴ ـ در آموزه های دینی نوعی تعادل میان خواسته های معنوی و دینی آمده است. بهره گیری از لذّتها، مشروع دانسته شده، حتی قرآن تصریح میکند که زیباییها و
زینتها و خوردنیها و آشامیدنیها حرام نیست. تمتعات مادّی حلال است، دنیا از آخرت جدایی ناپذیر است. کسی که در این دنیا معاش خوبی نداشته باشد معاد خوبی هم نخواهد داشت. آنچه مورد مذمت قرار گرفته وابسته شدن به دنیا و تعلق و چسبیدن به دنیا است لذا کار و کوشش و تلاش نه تنها ممدوح است بلکه باید آنچنان فعالیت کرد که گویی همیشه در این دنیا هستی: «کن لدنیاک کانک تعیش ابداً و کن لاخرتک کأنک تموت غداً» ۵ ـ تأکید بر منزلت رفیع علم و عالم و تشویق مسلمانان به علم آموزی و بهره گیری از دانشهای دیگران، همچنین تأکید بر عقل و خرد ورزی و عدم انحصاری شدن فهم دین به گروه و دستهای خاص و انحصاری نشدن تفسیر و فهم دین به قشر و طبقه ای خاص. ۶ ـ پویایی آموزه های دینی و بالندگی نصوص و جامعیّت آموزه ها و دعوت به اجتهاد و تدبّر در کلمات و تشویق عالمان به پاسخگویی به نیازها و حل مشکلات و مسائلی دیگر که هیچ کدام از آنها در آموزه های دین مسیحیّت نبوده و یا در فرهنگ آنها جای نگرفته است و در نتیجه فرهنگ دین بستری برای سکولاریزم و تبدیل بحران اجتماعی و عدم پاسخگویی به نیازها کرده است. ۷ ـ غیاب اندیشه قدسی گرایی نسبت به قدرت معصومانه حاکم. زیرا در تعالیم اسلامی تنها پیامبران و معصومان از خطا مصوناند و نسبت به کسان دیگر در هر مرتبه و مقامی که باشند احتمال خطا وجود دارد، امّا در عوض حق انتقاد برای مردم محفوظ است، حتی نسبت به امامان معصوم، و این معنا برخواسته از حقّ مردم نسبت به حاکم مسلمین است، که پیش از این اشاره کردیم که یکی از حقوق متقابل مسلمانان نصیحت ائمه مسلمین و نقد و انتقاد از اعمال و کردار آنها در امر حکومت است. به همین دلیل امیر مؤمنان (ع) که تجربه حکومت داری را در میان ائمه لمس کرده و نگران فخر و خودستایی حاکمان و رواج چاپلوسی و تملق اطرافیان و گارد گرفتن رهبر مسلمین از مردم است، لذا افراد را دعوت میکند و میفرماید: «لاتکفوا عن مقاله بحقّ او مشورة بعدل، فأنی لست فی نفسی بفوق أن أخطی ولاٰأمن ذلک من فعلی، الاّ ان یکفی اللّه من نفسی ما هوا ملک به منی؛» «پس، اگر گفتن حق یا رأی زدن در عدالت باز نایستید، که من نه برتر از آنم که خطا کنم و نه در کار خویش از خطا ایمنام، مگر اینکه خدا مرا در کار نفس کفایت کند که از من بر آن تواناتر است.» ۸ ـ کاهش یافتن اعتبار و مشروعیت قدرت زمینی کسانی که با قدرت سر سازش کرده و حق مردم را نادیده گرفته اند. در تاریخ و فرهنگ اسلامی این نکته کاملاً آشکار است که هر گاه عده ای از عالمان دین به حمایت و توجیه قدرتی روی آورده و به جای بیان حقایق و انتقاد از اعمال و رفتار خطای آنها دست کم سکوت کردهاند، عالمان دیگری که عَلم حق را بر دوش کشیده و مردم دیندار را نسبت به وضعیت موجود بیدار کرده اند و با ابراز تنفّر خود از عالمان توجیه گر، زمینۀ زوال و ناپیوستگی قدرت مرعوب را فراهم ساخته اند و نگذاشته اند توجیه دین به سود قدرت سیاسی دوام بیاورد. به همین دلیل به همان میزان که آموزه های سیاسی سرچشمه ارزشهای نظام سیاست مدنی گردیده به همین میزان مایه الهام و مقاومت ملّی و میهنی پیاپی را نیز فراهم کرده است، و از سویی موجب جذب و فراگیری به ارزشهای دینی و دوام معنویت و رغبت به دین شده، و از سوی دیگر موجبات نوسازی نظام و تداوم آن را فراهم ساخته است. و این از ویژگیهای فرهنگ و تمدن اسلامی است که هرگز نمونه های آن را در مسیحیت مشاهده نمیکنیم و این نهایت بی انصافی است که در این زمینه بخواهیم آموزه ها و تجربه های کلیسایی را به اسلام و جامعه مسلمانان مقایسه کنیم. لذا تا زمانی که اسلام میتواند مایه الهام متدینان و منتسبان به دین گردد، فساد و تباهی کسانی در قدرت که خود را منسوب به اسلام و دین می کنند نمیتواند تصویری مقدّس و همگانی و دائمی ایجاد کند و حکومت را بیمه و تضمین شده خود تلقی کنند. کسانی از صاحبان قدرت که از دین و آموزه های قدرت به نفع دائمی شدن حکومت خود استفاده میکند، تنها زمانی پشتیبانی مؤمنان را به دنبال خواهند داشت که در ظرف مردم سالاری گام بردارند و آموزه های دینی را در جهت هدایت آگاهانه و مختارانه به کار گیرند، نه در ظرف تحکیم قدرت خود که در این صورت سم مهلکی در جهت نابودی خود آنان خواهد شد. تنها نقطه آسیب آن جا است که قدرتهای دینی بخواهند در ظرف مشوب ساختن افکار و در جهت فضا سازی، ستم و تجاوز خارجی را به رخ به کشند تا اعمال و رویه خود را ادامه دهند که در آن صورت کاربرد پشتیبانی مؤمنان مدت محدودی خواهد داشت، و این شیوه از دشمن تراشی و بزرگ کردن دشمن بیرونی، درمان مشکلات آنها را درمان نخواهد کرد.
بنابراین بنیان های سکولاریزم در فرهنگ غربی نمیتواند در ظرف فرهنگ و تمدن اسلامی جایگاهی را اشغال کند؛ زیرا با جوهره و آموزههای دینی مسلمانان متفاوت و ناسازگارست. بگذریم از اینکه بی تفاوتی سکولاریسم نسبت به اهداف هدایتی و معنوی و عملاً کنار گذاشتن آگاهانه دین از صحنه اجتماع و سیاست نیز با آموزه ها و تربیت اسلامی ناهمخوانی دارد. فرجام عملی حکومتهای سکولار به بی توجهی به معنویت، اخلاق، مذهب منتهی خواهد شد و به بحران هویت و معنویت دامن خواهد زد که برای دینداران اجتماع گرا قابل تحمل نیست. سکولاریزم که مسئله حق آدمیان را مطرح میکند میگوید: مردم اجازه دارند متدین باشند و اگر نخواستند میتوانند دیندار نباشند، اما در حکومت دینی (طبق تعالیم اسلامی) نکته ظریفی نهفته است که درست است مجبور کردن آدمیان نه ممکن است و نه جایز، اما اینطور نیست که حکومت دینی نسبت به زوال و افول دین و معنویت بیتفاوت، و غیر مسئول باشد و برای این حرکت قهقرایی ملزم به چارهای نباشد. هر چند فرض بر این است که حکومت دینی شیوه حکومت خود را مبتنی بر اکثریت مسلمان تعیین میکنند و رضایت آنها را ملحوظ میدارد و در اجرای قوانین مبتنی برخواسته آنها عمل میکند، اما اگر شیوه و راه کاری را درست انتخاب کنند، دلیلی ندارد که مردم حق جو و طالب فطرت خلاف حق را بخواهند. اگر دیدیم که مردم جور دیگری فکر میکنند و طالب چیز دیگری هستند، باید بدانیم که زمامداران دینی در ایفای نقش خود موفق نبوده و ارشاد و هدایت معنوی را به درستی انجام ندادهاند. این حکومت جای زور و تهدیدی را ندارد، اما فاصله ای بسیار میان جلب رضایت مردم و تأمین اهداف دینی نیست که حکومت نتواند آنها را دنبال کند. باید راه را به کسانی باز گذارد که میتوانند با جلب رضایت مردم، غایات و اهداف دینی را دنبال کنند. به همین جهت تشکیل حکومت دینی با جریان مردم سالار در دنیای امروز محال نیست فرایند طبیعی و حرکت از پایین به بالا محال نیست و چنین نیست که مصلحان جامعه نخست دین را به عرصه اجتماع وارد کند و بعد ضایعات آن را به حداقل رساند. دین اسلام با پویایی که در نفس آموزه های آن دارد، در صحنه اجتماع وجود دارد، مصلحان در جهت نوسازی جامعه به شناخت و پیشگیری آفات آن میپردازند و اتفاقاً حرکتهای پنجاه ساله اخیر نشان میدهد که جامعه های دینی تا چه اندازه در رشد و شکوفایی بوده و نهادهای دینی باز سازی شده و ضایعات و آفت های آن کاسته شده است.
آیا این یکسویه نگری و خودباختگی نیست که گمان شود در سکولاریسم و لیبرالیسم، از آغاز حرکت خود بدون عیب و نقص و آفت و بدون فراز و نشیب به راه خود ادامه داده است و طرفداران جامعه باز در غرب به نقد و تصحیح جامعه خود نپرداخته و فاصله میان تئوری و عمل را در جامعه خود ناشی از مشکلات جوامع و فرهنگ موجود آن ندانسته اند که این نویسنده بارندی این عیب را نه به مسلمانی (کاستی معلومات، تجربیات)، که به اسلام و فهم مصلحان نسبت دهد! شکاف میان نظریات دینی و واقعیات زندگی در هر کشور و اندیشهای ممکن است، اما نظریه ها و تئوری هایی هستند
برای حرکت به سوی ایده آل و آمال. اگر میان تئوری و عمل باید مقایسه شود، در هر جایی این مسئله صادق است. آیا میان اعلامیه حقوق بشر و رفتار کشورهای غربی نسبت به کشورهای دیگر قابل انطباق است. آیا این را میتوان به حساب اعلامیه حقوق بشر گذاشت، مگر کم است سوء استفاده از آزادی و دفاع از حقوق بشر در جهت حفظ منافع و یا سرکوب مخالف که در کشورهای اروپایی بوقوع میپیوندد. با همه اینها در سکولاریزم نکات مثبت و قابل تأکیدی وجود دارد که میتوان آنها را در تجربه حکومت دینی مورد مداقه قرار داد و در بستر جامعه به کار گرفت، گرچه مبانی آن در تعالیم دینی وجود دارد:
۱ ـ در عرصه سیاست هیچ ارزش و دستور سنجش ناپذیری وجود ندارد، یعنی مقام، و منصبی و قاعدهای نداریم که فوق چون و چرا و نظارت عامه باشد، از شخص رهبر گرفته تا چگونگی حکومت و سیاست گذاری.
۲ ـ جدایی دین و سیاست اگر به این معنا باشد که امور مقدّس را با امور روزمره و تصمیماتی که باید بر اساس تعقل گرفته شود مخلوط نشود که این مخلوط نشدن دین را از حالت تقدّس در میآورد و به صورت ابزاری برای توجیه قدرت میگردد. این معنا درست است، امّا اگر جدایی به این معنا که دین و دینداری مسئولیتی متوجه اهداف و غایات حکومت نمیکند و روشهای مبتنی بر معنویت و اخلاق را نادیده میگیرد، این جدایی قابل قبول نیست. ۳ ـ بردباری در برابر عقاید دیگران (نه بیتفاوتی) و تحمل نظرات گوناگونی که در جامعه مطرح میگردد. این بردباری دست کم مبتنی بر این نظر است که همه تفسیرها و برداشت های من نباید منتهی به نفی تفسیرهای دیگران شود. اضافه بر اینکه این بردباری مبتنی بر آزادی بیان و اندیشه موجب تبادل افکار و تعاطی اندیشه و مانع ابدی شدن یک فکرمی گردد و هر فکری ناچار است خود را مبرهن و مستدل سازد و در معرض افکار عمومی و اهل نظر قرار دهد و این چیزی است که همواره عقاید را
پالایش و دعوت به نوسازی میکند و عقاید خرافی و غلو آمیز را از رخ جامعه دینی میزداید. در عوض خشونت و درست کردن دستگاه تفتیش عقاید مسلماً موجب عکس العمل و ضدیت را فراهم خواهد ساخت. ۴ ـ تفسیر عصری اگر بر اساس قواعد و شواهد فنی باشد، موجب پاسخگویی دین به نیازهای جامعه بشری میگردد و دین را روز آمد میسازد و لذا موجب رونق اعتقاد و جذابیت ایمان خواهد شد و این با عرفی کردن امور غیر دینی و متمایز کردن و مرز بندی کردن امور دینی تعبّدی از امور غیر دینی یا امور غیر تعبّدی خواهد شد.(منبع: کتاب امام خمینی و حکومت اسلامی، چاپ موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، زمستان ۱۳۷۸، جلد۵)
.
انتهای پیام /*