آیة الله سید احمد مددی
ضمن تقدیر و تشکر از این که وقت خود را در اختیار ما قرار دادید، خدمت حضرت عالی عرض می کنیم که کرامت انسانی، موضوعی است که می توان آن را در عرصه های مختلف: کلامی، عرفانی، سیاسی و یا فقهی مورد بررسی و کاوش قرار داد. یکی از مباحث مهم در این باره، کشف حضور و بروز اصل کرامت و آثار آن در فقه اسلامی است و خاصه با رویکرد سیاسی و حکومتی که امروزه در فقه شیعی مطرح شده، بحث در خصوص مفهوم و ابعاد این اصل در مباحث فقهی بسیار راه گشا و مفید خواهد بود، لذا از جمله اهداف برگزاری این همایش بزرگ، تبیین ابعاد مختلف موضوع کرامت انسانی است. به نظر جناب عالی چه جایگاهی را می توان برای کرامت انسانی در فقه اسلامی ارائه نمود؟ البته مشابه این بحث را استاد شهید مطهری؛ در حوزه عدالت مطرح کرده و آن را مبنای مباحث فقهی دانسته است؛ بدون این که در عرصه های عملی نتیجه ای از آن گرفته باشد.
بسم الله الرحمن الرحیم. با تشکر از شما عزیزان، باید عرض کنم مقوله، «کرامت انسان»، یکی از موضوعات مهم و اساسی است، نظیر بحث «عدالت» که به آن اشاره نمودید. البته این دو مبحث (کرامت و عدالت) قابل قیاس با هم نیستند، زیرا عدالت، زیربنای حقوقی دارد که در خانواده و جامعه و گاهی در حوزۀ فردی نیز معنا می یابد؛ چنان که در برخی از ابواب فقه مقارن قانونی به نام عدل و انصاف مطرح می باشد و در عرصه های مختلف فردی و جمعی ظهور دارد. گفتنی است که خاستگاه این قانون، آیات قرآن کریم است، از جمله آن جا که فرموده: (إِنَّ الله یَأْمُرُکُمْ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ وَإِیتَاءِ ذِی الْقُرْبَی وَیَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنکَرِ وَالْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ).
بروز این قانون در امور فردی، به بحث خمس مربوط است؛ مثلاً کسی که خمس مال خود را پرداخت نموده و در طول سال هم مال جدیدی به دست آورده، آیا مئونه خویش را از مال مخمّس قرار دهد یا آن را از مال غیر مخمّس بپردازد.
در پاسخ می توان گفت که قانون عدل و انصاف اقتضا می کند که نصفی از مئونه خود را از مال مخمّس، و نصف دیگر را از مال غیر مخمّس قرار دهد.
از این رو، قانون عدل و انصاف یا عدالت، یک بحث اجتماعی خاص است؛ در حالی که موضوع کرامت انسان این چنین نیست و در همه عرصه ها قابلیت ظهور و بروز دارد. ضمن این که مقوله کرامت انسانی در جای معینی مطرح نشده و در بحث های گوناگون همچون مباحث فقهی و کلامی نیز قابل پیگیری است.
بحث کرامت انسانی از جمله مقوله هایی است که تمام مکاتب فکری ناچارند دربارۀ آن موضع گیری کنند؛ به بیان دیگر، همه مکتب های فکری، اعم از مکاتب مادی یا الهی، همگی باید موضع و نگرش خود را در برابر مفهوم و جایگاه انسان مشخص کنند. موضع گیری مکاتب بشری و الهی در مورد انسان، نظیر بحث وجود در فلسفه است؛ اگر کسی وجود را انکار کند، سوفسطایی می شود و آن کس که آن را اثبات می کند، جایگاه دیگری پیدا می کند.
بنابراین، موضوع انسان و کرامت انسانی، یکی از زیربنایی ترین مبانی تمام اندیشه هاست و حتی دانشمندان علوم طبیعی مانند داروین که انسان را استمرار وجودی میمون می داند نیز باید انسان را تفسیر کنند و حدود اندیشه خود را دربارۀ مفهوم انسان و جایگاه او در نظام هستی ارائه دهند و در این میان، آن چه در ادیان الهی عرضه شده، همسو با کرامت انسانی و تجلی بخش آن است.
اما در خصوص مفهوم شناسی کرامت: این واژه در لغت عربی با صیغه ماضی »کَرُمَ« آمده است و معادل آن در فارسی، کلماتی چون: بزرگواری، بزرگ منشی، عظمت و والایی می باشد و آیاتی همانند: (وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَی کَثِیرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً) ناظر به همین معناست و در بین مخلوقات الهی فقط انسان شایستگی خلافت یا جانشینی خداوند را بر روی زمین دارد.
اصولاً هر مکتبی که بر روی عقل و ارزش های عقلانی تأکید می ورزد، در واقع روی ارزش های انسانی تأکید می کند که اولین تجلی این ارزش ها در عقل ظاهر می شود. بدون شک، شیوه مذهب شیعه و روش اهل بیت، روش عقلانی است و در مکتب اهل بیت به ارزش های عقلانی آدمی توجه خاصی شده است و زیر بنای مباحثی که در خصوص کرامت انسانی بیان گردیده، در روایات اهل بیت قابل دست رسی است.
مطلب دیگر این که اگر بخواهیم نگاه منصفانه ای به بحث کرامت انسانی داشته باشیم، باید بگوییم که عرفای اسلامی کارهای بسیار خوبی را در این باره به انجام رسانده اند و مطالب درخور توجهی را نوشته اند؛ مانند ابن عربی در «الفتوحات المکیه» و «فصوص الحکم». ایشان در اوّلین فصّ کتاب «فصوص الحکم» تحت عنوان «فصّ حکمةٍ الهیه فی کلمةٍ آدمیّةٍ» مباحث بسیار خوبی درباره مقام و ارزش انسان ارائه کرده که از نظر اجتماعی نیز قابل بررسی است؛ چنان که این اثر که حاصل یک رؤیای بشارت دهنده در سال 628 هجری است، در زمانی نگارش شده که شاهد اوج بحران ضدّ انسانی در تاریخ ایران هستیم؛ یعنی سال های هجوم دَدْمنشانه مغول به ایران، که جنایت ها و فسادهای بسیاری پدید آمد و کرامت و منزلت انسان به دست فراموشی سپرده شد. ابن عربی با نگارش این اثر گران مایه، ارزش های انسانی را در چنین زمانی زنده کرد؛ ارزش هایی که ریشه در آیات و روایات اهل بیت دارد.
بنابراین، در حوزه معارف اسلامی اگر بخواهیم متونی را معرفی کنیم که به تفصیل دربارۀ کرامت انسانی بحث کرده باشند، می توان به «فصوص الحکم» ابن عربی و «مثنوی معنوی» مولوی اشاره کرد.
جالب است که برگزاری همایش کرامت انسانی نیز در قرن حاضر مصادف با عصری است که در آن ارزش های معنوی و کرامت انسانی به شدت کم رنگ شده و مسائل مادی و شهوانی و امور سیاسی و حزبی چنان رواج یافته که ارزش ها را پایمال نموده و بسان زمان مغول، کیان دینی و فطری انسان مورد هجمه قرار گرفته است. البته در مقابله با تهاجم مغول به ارزش های والای انسانی، عارفان نقش به سزایی ایفا کرده اند و انصافاً تأثیر افکار و آرای مدون ابن عربی را در این باره نمی توان انکار کرد. شعر معروف «ولولاک لم اکن و لولای لم تکشف» گویای این حقیقت است که خداوند علت ثبوتی ماست؛ ولی ما انسان ها علت اثباتی خداوند هستیم؛ چون اگر انسان نبود، حق تعالی شناخته نمی شد؛ به بیان دیگر، خداوند را به وسیله حیوانات نمی توان شناخت و فقط از طریق وجود انسان می توان به شناخت خداوند نایل گردید؛ یعنی انسان در مرتبه و منزلتی واقع شده که می تواند آینه تمام نمای حق شود و حال آن که دیگر موجودات این شایستگی را ندارند. به نظر بنده بهترین سخنان و تعابیر در مورد حدود انسان و مقام انسانی، کلمات عارفانی چون ابن عربی و مولوی است، نظیر آن چه مولوی در غزل معروفش سروده است:
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت می نشود جسته ایم ما گفت آن چه یافت می نشود آنم آرزوست
آیا از نظر قرآن کریم و روایات اهل بیت می توان در عرصه های فقهی و سیاسی جایگاهی را برای کرامت در نظر گرفت؟ به نظر جناب عالی، کرامت انسانی از این جهت چگونه قابل تفسیر و ارزیابی است؟
آن چه می توان از قرآن کریم فهمید، همان چیزی است که در زندگی انبیا ظهور دارد و در واقع معیار تاریخ است. به نظر بنده، با توجه به مجموع آیات و روایات می توان نوعی تقسیم بندی تاریخی را بر اساس و محور »انسان« ارائه کرد. این تقسیم بندی بر مبنای وسایل تولید نیست؛ بلکه بر اساس ارزش های انسانی است، زیرا انبیای الهی در طول تاریخ به عنوان انسان کامل همواره مظهر کرامت و ارزش های والای انسانی بوده اند. بنابراین، می توان انسان را مبدأ تفسیر تاریخ قرار داد و به طور خاص در زندگی انبیا؛ روی بحث انسان کامل به گفت وگو پرداخت. البته درباره موضوع انسان کامل که همسو با بحث کرامت انسانی است، در عرفان اسلامی آثار بسیار ارزنده ای تهیه شده که در خصوص اصل کرامت انسان قابل بررسی اند.
اما در مورد مفهوم کرامت از دیدگاه قرآن می توان به آیه: (وَلَقَدْ کَرَّمْنَا
بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَی کَثِیرٍ
مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً) اشاره کرد. ظاهر این آیه بیانگر آن است که کرامت به
همه ابنای بشر تعلق دارد، هر چند بر تمام موجودات تفضیل ندارد. ممکن است مراد از موجوداتی که در این جا بر آدم برتری داده شده اند، جبرئیل و امثال آن باشد. البته برخی از روایات دلالت بر این معنا دارند که انسان حتی از ملائکه مقرّب هم برتر است.
فراز (حَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ) به مقام خلافت و جانشینی انسان اشاره می کند و عبارت (فَضَّلْنَاهُمْ عَلَی کَثِیرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً) بیان می دارد که آدمی غیر از برخی مجردات صرف بر تمامی موجودات، فضیلت و کرامت دارد.
اما در مورد حضور موضوع کرامت در فقه باید عرض کنم که انعکاس آن در فقه حاضر چندان روشن نیست و به طور اجمال در مبحث عبادات همچون صلات میت، و در غیر عبادات مانند مسئلۀ تکلیف کفار به فروع یا مسئلۀ قصاص و دیه به موضوع کرامت پرداخته شده است؛ مثلاً در باب دیات بحث است که آیا دیه اهل کتاب با دیه مسلمانان مساوی است یا نه؟ البته تأثیر این بحث بیشتر از آن که به کرامت انسانی مربوط باشد به جنبه های قانونی مرتبط است؛ به عنوان مثال، در باب دیه ابوحنیفه و عده ای از فقهای اهل سنت و حتی زیدبن علی در کتاب منسوب به زید، قائل به تساوی دیه کافر و مسلمان شده اند؛ اما توجیه آن ها از نظر کرامت انسانی نیست؛ بلکه می گویند: اگر کافری در جامعه اسلامی زندگی می کند، همان طور که قانون از یک مسلمان حمایت می نماید، از آن کافر هم باید حمایت کند.
آن چه ابوحنیفه در 1300 سال قبل مطرح کرده، امروزه به نام حقوق شهروندی یا جامعه مدنی مطرح است. حقوق شهروندی در غرب به این معناست که هر انسانی از این جهت که انسان است، یک سری حقوق دارد و نباید اموری چون: دین، فرهنگ، رنگ و شکل یا قد و قامت در برخورداری انسان از این حقوق تأثیر داشته باشد.
پس مراد از جامعه مدنی جامعه ای است که حقوق و روابط افراد بر اساس شهروندی تنظیم شود و ارزش های دینی و اخلاقی در آن تأثیری نداشته باشد. همان طور که گفتیم، در فقه اسلامی این بحث مطرح شده و وجود دارد.
البته کسانی هم هستند که برخلاف ابوحنیفه نظر داده اند، از جمله ابن حزم معتقد است که کافر اصلاً دیه ندارد و به آیاتی چون: (أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِینَ کَالْمُجْرِمِینَ) و (أَفَمَن کَانَ مُؤْمِنًا کَمَن کَانَ فَاسِقًا لا یَسْتَوُونَ) استدلال نموده است. وی می گوید: از این گونه آیات معلوم می شود که کافر و مسلمان یک سان و همگون نیستند و به همین جهت، منکر دیة کافر شده است. گفتنی است که در فقه اهل بیت، دیة کافر حدود 10 یا 12 / 5 درصد دیه مسلمان قرار داده شده است، هر چند شنیده ام که عده ای به تساوی دیه کافر و مسلمان هم قائل شده اند.
به هر حال، موضوع کرامت انسانی در فقه اسلامی انعکاس دارد؛ اما قوّت و برجستگی آن به مثابه قانون عدل و انصاف نیست و در ابواب فردی و اجتماعی فقه این قانون ظهور و بروز دارد و حتی در مباحثی چون تقسیم شب و روز در بین زن های چهارگانه، روایتی نداریم؛ اما فقها بر اساس قانون عدل و انصاف گفته اند: اگر مثلاً ظهر امروز را در خانه این زن بود، ظهر روز دیگر در خانه زن دوم باشد و هم چنین با زن های دیگر برخورد نماید. آن چه در این باره در روایات آمده است، فقط تقسیم شب میان آن هاست؛ اما قانون عدل و انصاف اقتضا می کند که روز را هم بین آنها تقسیم کند.
از این رو، می توان اذعان داشت که عدل در فقه، کاربرد وسیع تری دارد
تا کرامت انسانی. البته در متون روایی ما مثل نهج البلاغه کرامت انسانی
نمود بیشتری دارد و گذشته از جهات توحیدی و معرفتی این کتاب، در آن به ارزش های انسانی توجه خاصی شده است. یکی از ویژگی های نهج البلاغه آن است که مباحث فقهی آن غالباً از جنبه حکومتی مطرح شده است؛ در حالی که فقه ما بیشتر جنبه فردی پیدا کرده و از جنبه های سیاسی و اجتماعی آن غفلت شده است.
حضرت امیر(ع) در نهج البلاغه فرموده: «الناسُ صنفان: إمّا أخّ لک فی الدین أو نظیر لک فی الخَلق».
از آن جا که فقه ما فردی است، این نوع روایات در مباحث فقهی همچون زکات جلوه پیدا نکرده تا بگوییم: زکات را، هم می توان به مسلمان داد و هم به کافر، اما می بینیم که برخی آمده اند در زکات اصل عدالت را شرط کرده اند؛ یعنی باید هم انسان باشد، هم مسلمان و هم شیعه و عادل تا مستحق دریافت زکات گردد.
اصل کرامت انسانی و کرامت ذاتی انسان را چگونه ارزیابی می کنید؟ آیا آن را وسیله و زمینه کمال می دانید یا هدف؟
اصل کرامت انسانی در شریعت اسلامی وجود دارد و مورد تأیید است؛ ولی باید این اصل را در فقه ظهور داد. انبیای حق معتقدند که وقتی انسان توجه الهی پیدا کرد، به کرامت واقعی می رسد وگرنه هر لحظه از آن فاصله می گیرد. پس منظور ما از کرامت انسانی، کرامت انسانی هدف مند است. نظیر این واژه، کلمه «آزادی» است.
همان طور که می دانید، پس از انقلاب کبیر فرانسه که حدود 220 سال قبل رخ داد، لفظ آزادی در جامعه ما رواج یافت. به خاطر دارم که حدود 28 سال پیش طی کنفرانسی که در کشور ایتالیا در خصوص مفهوم آزادی برگزار شد، مباحث مختلفی مطرح شد و در بیانیه پایانی گفتند: چون هر گروه و قومی تفسیر خاصی از آزادی دارد، نمی توان تعریف مشخصی از آن ارائه کرد. به تبع، این بحث در میان دانشمندان اسلامی هم وارد شد و آرای مختلفی در این باره بیان گردید. شهید مطهری حدیثی را از «الخصال» صدوق؛ که در باب خمسه نقل شده، مطرح می کند که پنج چیز مایه عزت انسان است و از جمله آنها آزادی است. اگر انسان ثروتمند باشد، ولی آزاد نباشد، هیچ ارزشی ندارد. مرحوم صدر(ره) نیز حریت در حدیث مذکور را این گونه معنا نموده که انسان برده کسی نباشد؛ یعنی این آزادی، در مقابل بردگی است. در اسلام اصلاً روی آزادی بحث نشده است، زیرا آن را امری ضروری و بدیهی می داند؛ آن چه اسلام در این باره انجام داده، هدف مند کردن آزادی است. یکی از این موارد امر به معروف و نهی از منکر است؛ چنان که در روایت آمده است: «أفضل الجهادِ کلمة حقٍّ عند سلطانٍ جآئر». به هر حال، از مجموع شواهد دینی می توان استفاده کرد و آزادی را به آزادگی تعریف کرد؛ به بیان دیگر، آزادی همواره به عنوان یک زمینه مطرح است و نه به عنوان هدف. آزادی زمینه تکامل انسان است و زمانی می گوییم انسان به کمال رسیده، که به آزادگی نایل شده باشد.
در فرهنگ و منطق انبیای الهی آمده است که "کرامت" در نهاد هر انسانی نهفته و تمام انسان ها صاحب کرامت اند؛ اما این کرامت که بالقوه است، نشانه کمال نیست؛ بلکه کمال عبارت است از به فعلیت رساندن کرامت انسانی که در ذات و ضمیر آدمی تعبیه شده است. نظر به همین امر است که در لسان انبیا و اولیا الفاظی چون: مؤمن، کافر، فاسق و یا مسلمان شکل گرفته است؛ به عبارت دیگر، انسان کافر هم کرامت دارد؛ ولی خودش آن را ضایع کرده است. از این روست که فقه اسلامی کافر را بی حرمت نمی داند، هر چند محدودتر می داند.
یکی از مباحثی که در این حوزه مطرح است، بحث غیبت است. در حال حاضر، با توجه به اصل کرامت انسان برخی از فقهای ما غیبت غیر مؤمن و حتی کافر را مورد تردید قرار داده اند. از این رو، به نظر می رسد که اگر بخواهیم فقه را از حالت فردی خارج کنیم و آن را بر مبنای حکومت و مباحث اجتماعی سامان دهیم، باید در حوزۀ کرامت انسانی هم با توجه به این دیدگاه حکم نماییم؛ مثلاً در مقایسۀ سیره امیر مؤمنان (ع) با خلفای قبل دانسته می شود که آن حضرت بر خلاف دیگر خلفا که بیت المال را بر اساس ارزش ها تقسیم می کردند، هیچ گاه سابقه افراد را در این امر دخالت نمی داد. آیا می توان این عملکرد را با توجه به ظرفیتی که کرامت انسانی دارد، توسعه داد؟
مشکل غیبت، به خصیصه مؤمن یا کافر بودن بازنمی گردد؛ بلکه به جهت ذکر واژه «أخ» در حدیث امیرمؤمنان(ع) است: «الناس صنفانِ: إمّا أخ لک فی الدین...».
چنان که در قرآن کریم آمده است: (أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ).
به طور کلی، در قرآن و سنت موضوع غیبت روی لفظ انسان نرفته است؛ بلکه به واژه «أخ» ارتباط داده شده است و می دانیم که بین کافر و مؤمن اخوّت (برادری) وجود ندارد. پس کافر از این جهت، از خطاب آیه یا روایت خارج است.
همچنین کسانی که برای اثبات جواز غیبت کافر به اصل برائت تمسک می کنند، شاید آن را به عنوان مؤید می آورند.
مباحثی که در حوزۀ کرامت انسانی در قرآن یا سنت مطرح است، از نظر کلامی است و از این منظر، انسان دارای ارزش و کرامت خاصی است؛ اما در فقه ما بحث روی آدم کریم و بزرگواری است که بالفعل صاحب کرامت است؛ البته در فقه مواردی هم وجود دارد که به بحث کرامت انسان مرتبط می شود، مانند احترام به عمل انسان کافر یا مسلمان؛ یعنی اگر مثلاً کافری برای شما کاری را انجام داد، باید دست مزد او را بدهید؛ ولی چون در فقه ما بیش از هر چیز روی جنبه های فردی انسان کار شده، جنبه های اجتماعی آن کم است؛ مثلاً حضرت امیر(ع) یک پیرمرد نصرانی را دید، پرسید: چرا وضعیت اش این گونه است؟ جواب دادند: چون پیر و مریض شده است دیگر نمی تواند کار کند، لذا به این وضعیت گرفتار شده است. حضرت دستور داد که به او از بیت المال مستمری بدهند؛ یعنی همان چیزی که امروزه به نام «حقوق بازنشستگی» می شناسیم.
بدیهی است که این دستور، حکم حکومتی و ولایتی است؛ اما در فقه ما به عنوان یک حکم اوّلی و اصلی مطرح نیست؛ ولی به هرحال، فقه ما این زمینه را دارد و در این خصوص، قابل توجه و دقت بیشتر است.
افزون بر این، آیاتی که اصل کرامت انسانی را بیان می کنند، در مقام تشریع نیستند و بیشتر بیانگر ملاک و معیار این اصل می باشند؛ یعنی ما نمی توانیم کسی را که در برابر خداوند خاضع است با کسی که این چنین نیست، یک سان قرار دهیم و یا کسی را که با چاقو مردم را می کشد با کسی که دست به عمل جراحی می زند و جان یک انسان را نجات می دهد، یکی و برابر بدانیم.
آن چه هم اکنون در فقه داریم، بر محور انسان مکرّم است؛ یعنی انسانی که به کرامت رسیده، مورد خطاب شریعت است؛ اما چیزی که شما اشاره کردید، در دو بخش قابل بررسی است: در مورد برخی قضایای اجتماعی که نص نداریم، می توان از اصل کرامت انسانی بهره گرفت و بر اساس کرامت حکم کرد. اما جایی که حکم کلی داریم، مانند تفاوت دیه مسلمان و کافر، می توان با توجه به مسئلۀ حقوق بشر که امروزه در دنیا مطرح است، به تساوی دیه کافر و مسلمان حکم نمود.
تفاوت این مورد با مورد اول در این است که قضایایی همچون تفاوت دیه کافر و مسلمان موجب وهن مذهب می شود و به همین جهت، به عنوان حکم ثانوی موقتاً حکم ولایی می کنیم و به تساوی دیه مسلمان و کافر قائل می گردیم تا اصل کرامت انسانی حفظ شود. البته چنین حکمی تا زمانی جاری است که تبلیغات سوء دشمنان بر ضدّ اسلام و مسئلۀ وهن مذهب وجود داشته باشد، زیرا در صورت رفع این مشکل، به حکم اوّلی خودمان که تفاوت دیه مسلمان و کافر است، بازمی گردیم.
آیا مرادتان از قسم اول، همان منطقة الفراغ است؟
البته منطقة الفراغ بر دو نوع است: یکی در جایی است که اصلاً هیچ گونه حکمی وجود ندارد و نوع دوم آن در جایی است که حکم الزامی نداریم، هرچند ممکن است که حکم استحبابی داشته باشیم. بر اساس تفسیر دوم از منطقة الفراغ می توان گفت که رسول خدا(ص) حقّ جعل دارد.
آیا می توان منطقه دیگری را برای اصل کرامت انسانی در نظر گرفت تا اگر با اطلاق آیه یا روایت ناسازگار بود، به وسیله اصل مزبور، اطلاق موجود را قید بزنیم؟
در حال حاضر، نمی توان به چنین چیزی قائل شد و پذیرش آن خیلی مشکل است، زیرا این امر باعث می شود که فقه جدیدی تأسیس کنیم که هم اکنون امکان پذیر نیست.
مجدداً از این فرصتی که در اختیار ما قرار دادید سپاس گزاریم.
*. زندگی نامه
در 16 تیرماه 1330 شمسی، مصادف با سوم شوال 1370 قمری در نجف اشرف به دنیا آمد. پدر ایشان آیة الله سید محمد علی مددی و مادرشان نوه دختری آیة الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی است.
در سال 1335 شمسی به همراه پدر و جد پدریشان، حضرت آیة الله العظمی آقای سید علی مددی به مشهد مراجعت نموده و تا سال 1348، در آن جا اقامت گزیدند. از هفت سالگی تحصیلات خود را در دبستان آغاز کرد و تا سال پنجم دبیرستان ادامه داد. در سال 1346 در حالی که همزمان با درس های جدید، مقداری از درس های حوزوی را نزد جدشان فرا گرفته بود، وارد حوزه علمیه مشهد شد.
در سال 1348 شمسی در حالی که به تحصیل شرح لمعه مشغول بود، به نجف اشرف مهاجرت کرد. پس از اتمام درس های سطح در درس خارج فقه و اصول اساتید حوزه نجف از جمله حضرات آیات عظام: خویی، سیستانی، بجنوردی، ابطحی و حضرت امام شرکت نمود.
معظم له بیشترین بهره را از محضر آیة الله العظمی سیستانی برده اند، چنانچه خودشان فرمودند: شرکت در جلسه «حاشیه عروة» که ایشان جوان ترین عضو آن جلسه بودند، در تمام سال و بدون تعطیلی ادامه داشت و گاهی چندین ساعت ادامه می یافت. ایشان در مدت اقامتشان در نجف با جدیت تمام به تحصیل و تحقیق و تدریس مشغول بود که گاهی تعداد درس و مباحثه و تدریس بالغ بر 14 مورد می شد. بالاخره معظم له پس از نائل شدن به درجه اجتهاد در سال 1356 شمسی به ایران مراجعت نموده و تا سال 1358 در ایران بودند. در فروردین 58 مجدداً به نجف اشرف مشرف شد و در اواخر همان سال به ایران بازگشت و در قم ساکن شد و به تدریس و تحقیق مشغول گردید و از سال 1365 شمسی رسماً تدریس درس خارج را آغاز نمودند که تا کنون هم ادامه دارد.
منبع: همایش بین المللی امام خمینی(س) و قلمرو دین (1) کرامت انسان / مصاحبه های علمی، مجموعه آثار 13، ص 214.
.
انتهای پیام /*