عناوین مطالب خاطرات

چرا اینقدر آب باز است

چرا اینقدر آب باز است

یک روز در آشپزخانه ظرف می‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏ شستم و شیر آب را باز کرده بودم، آقا آمدند و گفتند: «چرا اینقدر شیر آب باز است؟»

از همراهی طلبه‏ ها ناراحت بودند

از همراهی طلبه‏ ها ناراحت بودند

در تمام بازدیدها، تعداد زیادی از طلبه‏ ها، ایشان را همراهی می‏‏‏‏‏ کردند.

نظم روزانه در زندگی امام

نظم روزانه در زندگی امام

وقتی به ایشان نگاه می‏‏ کردم می ‏‏دانستم که ساعت چند است.

منزل در قسمت های جنوب تهران باشد

منزل در قسمت های جنوب تهران باشد

قرار گذاشته بودند که در قسمتهای جنوب تهران که مستضعف ‏نشین است، ساکن شوند.

با همین ماشین می‏‏ رویم

با همین ماشین می‏‏ رویم

یکی از برادران یک پیکان تهیه کرده و به امام پیشنهاد شد که بفرمایید در ماشین دیگر سوار شوید چون وضع این ماشین خوب نیست.

کمتر استفاده کنید

کمتر استفاده کنید

باز معلوم نیست که آب چشمه را هم ما بتوانیم مصرف کنیم، این مال همه است، بنابراین کمتر استفاده کنید و در حد ضرورت.

بعد از نماز دیگر نمی‏ خوابند

بعد از نماز دیگر نمی‏ خوابند

چون اصلاً امام آدم منظمی هستند و در تمام کارها نظم دارند، طبیعتاً در مطالعه هم نظم دارند.

اگر همۀ عالم را بگردید

اگر همۀ عالم را بگردید

اگر همه عالم را بگردید، خسته ‏تر از من نمی ‏توانید پیدا کنید، لکن خدمت به اسلام و مسلمین از همه چیز مهمتر است

متانت ایشان زبانزد بود

متانت ایشان زبانزد بود

در محضر درس ایشان طلبه‏ های زیادی می‏‏ آمدند. امام با شاگردهایشان مهربان و شاگردانشان هم با وی صمیمی بودند.

ساعت چهار آماده می‏‏ شود

ساعت چهار آماده می‏‏ شود

قلم و کاغذ را دستشان گرفتند و به محض اینکه تصمیم گرفتند که بنویسند، آن را کنار گذاشتند و فرمودند: «بروید بگویید که ساعت چهار بعد ازظهر آماده می‏‏ شود.»

مگر می‏‏ خواهند کوروش را وارد ایران کنند؟

مگر می‏‏ خواهند کوروش را وارد ایران کنند؟

به آقایان بگو مگر می‏‏ خواهند کوروش را وارد ایران کنند! ابداً این کارها لازم نیست یک طلبه از ایران خارج شده و همان طلبه به ایران بازمی‏ گردد.

تنها کسی که آرام بود

تنها کسی که آرام بود

شب آخر که قرار شد عده ‏ای از اصحاب خاص امام با ایشان حرکت کنند من خیلی مضطرب بودم و خوابم نمی‏ برد.

امشب اینجا نمانید

امشب اینجا نمانید

در منزل امام بودم ایشان به من گفتند امشب اینجا نمانید بعید نیست بیایند مرا بگیرند.

ثابت و استوار در زندگی

ثابت و استوار در زندگی

امام با لحن آرامی حرف می‏ زدند و قبل از سخن گفتن همه چیز را پیش خودشان حلاجی می‏ کردند.

نمی‏ خواهد پتو بیاندازید

نمی‏ خواهد پتو بیاندازید

منظورشان این بود که پتویی را که می‏‏ اندازی این امتیازی برای من است.

ان‏شاءالله تو سلامت باشی

ان‏شاءالله تو سلامت باشی

چقدر این صورت لاغر و مریض، درشت و روشن شده بود. چقدر نورانی بود... ده روز درد کشنده داشتند ولی حرف نمی ‏زدند.

نظم در همه حالات

نظم در همه حالات

امام در خواندن روزنامه، در دیدارها، در خواندن نامه ‏‏ها و حتی در تجدید وضو نظم داشتند.

عظمت امام مرا گرفت

عظمت امام مرا گرفت

روز اولی که خدمت امام رفتیم عظمت ایشان مرا گرفت در حدی که آن عظمت مانع بود که من بتوانم حرفم را عرض کنم.

صفحه 62 از 99 < قبلی | 61 | 62 | 63 | 64 | 65 | بعدی >