یادداشتهای حسینیه
«الگو»
امیدوارم که مسوولان، زندگی ساده امام را الگوی زندگی خود قرار دهند.
م. عسکرزاده
«آزاده»
در دوران جنگ با خون و جان ناقابلم تا آخرین مراحل، دفاع کردم و آنگاه با قامت مجروحم به اسارت افتادم؛ اما همواره بر صفحه دلم نقش پیامبر گونه ات زنده بود. شک ندارم که اهل زمین و آسمان بر این مکان غبطه می خورند.
محمد مهدی شنوای زارع (آزاده)
از مشهد مقدس باتفاق خانواده
«بابا»
از کودکی تو را بابا صدا می زدم، پس بابای عزیزم، امام و رهبر خوبم، مطمئن باش که دختران تو، فرزندان ایران بزرگ، راهت را ادامه خواهند داد.
ز-ب.
از اردبیل
«تا تو رفتی»
آمدم وه که چه مشتاق و پریشان بودم
تا تو رفتی ز برم صورت بی جان بودم
حمیدرضا اصل
«داغ»
مرغ سحر ناله سر کن داغ مرا تازه تر کن
11 / 5 / 75
« شوق دیدار»
هفده سال پیش، طی کردن راه حسینیه جماران شوق می خواست و دلهره عجیب دیدار رهبر. اما امروز؛ نمی دانم چگونه راه را طی کردم شوقی در وجودم نبود چون نمی توانستم جای خالی او را ببینم، نه حسینیه شور گذشته را دارد و نه من تاب ماندن در اینجا را.
زائر کوی تو
«بهتری جای دنیا»
هنگامی که از دنیا خسته می شوم بهترین جایی که مرا آرام می کند، حرم امام و مزار شهداست.
الاحقر قهاری
«یک جمله کوتاه»
بارها به جماران آمده ام اما جرات نکرده ام چیزی بنویسم حتیٰ یک جمله کوتاه، مانند «خمینی عشق است و عشق، خمینی».
سروی
«شفاعت»
در تمام عمرم به چند لحظه بودن در مکانی که حضرتش زندگی کرد و تنفس کرده، افتخار خواهم کرد. امیدوارم در روز قیامت این «چند دقیقه»، واسطه من و آتش جهنم شود.
محمد نورالهی
10 / 5 / 75
« عطر پدرم »
وقتی به حسینیه جماران آمدم بوی پدر شهیدم را در آن مکان استشمام کردم.
فاطمه قائد
از استان بوشهر- شهرستان برازجان
«جای خالی»
من نه شاعر هستم نه نویسنده، اما می توانم جایی را که بوی تو را می دهد توصیف کنم. احساس، قابل بیان نیست؛ روح انسان تکان می خورد هر چند خودتان از اینجا رفتید اما در و دیوار و پنجره ها همه بوی شما را می دهند.
شهرک شریعتی، 24 متری سامان...
«رسول نور»
ای رسول نور!
ای امام آب!
باور نمی کنم عروج عارفانه ات را.
راحله نظری
از کرمانشاه - سر پل ذهاب
«بوی یاس»
با تو دنیا بوی گل دیگری می داد، بوی یاس، هیچگاه فراموشت نمی کنیم.
لیلا کرمی مقدم
از کرمانشاه
«73 تن»
فقط می توانم بگویم که اگر در روز کربلا، امام بود قطعاً 72 تن، 73 تن می شد.
موسی
«آشنا»
آه ای آشنای دور!
اگر چه سن و سالی نداشتم اما آرزوی دیدارت را داشتم، آخر دیدار تو که سن و سال نمی خواهد.
شبنم نادری
از تهران
«کوچک بودم»
کوچک بودم که گل سرخ باغچه حیاط ما پژمرده شد، کوچک بودم که درخت بید خانه ما دیگر جوانه نداد، نمی دانم چه اتفاقی افتاد فقط می دانم که پدربزرگ همیشه می گفت: «همه یتیم شدیم. »
آرزو نیک منش
از تهران
«یاد تو»
تنم مجروح از شلاق یاد توست، غزال بی تاب چشمانم در جستجوی تو تا ناکجا آباد رفت.
لیلی لک پور
از لرستان - درود
« جای خالی»
ای دل این آشفته حالی را که تقدیم تو کرد
وحشت آن جای خالی را که تقدیم تو کرد
«عشق»
با دست شکسته، فقط می گویم اینجا هر چه بود، عشق بود و عشق.
ملتمس دعا
«حرفهای او»
او حرفهایی که ما حتی قدرت نجوای آنها را در خلوتهای شبانه مان نداشتیم، بیان کرد.
لعیا رزاقزاده
از آذربایجان غربی - نقده
«یک بیت شعر»
از اینکه نمی توانم یک بیت شعر که احساس درونم را بیان کند، بنویسم بسیار ناراحتم. ولی شعر امام را می نویسم که مفهومی خاص دارد.
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
ف. ب.
بوئین میاندشت
«خواب»
ای کاش شبی به خوابم می آمدی...
م. م. کلاس چهارم دبیرستان
«حسینیه»
هرگز اینچنین به خاطر دیدن یک حسینیه گریه نکرده بودم.
فهیمۀ اسلامی
«جماران»
جماران استاد تو چنان قلبی در سینه ات نهاده که قلب همه مشتاقان را به تپش وا می دارد.
ریحانه نوروزی
از اصفهان
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست ؟
منزل آن مَهِ عاشق کش عیّار کجاست ؟
شاهین فتحی
از چهارمحال بختیاری
«الفبای زندگی»
هنوز به الفبای زندگی نرسیده بودم که خبر رحلت جانگدازت همچون پتکی بزرگ بر سر ما فرود آمد.
محمدعلی مشهدی
از کرمان
«پدر»
هر چند من از این میهنِ آباد نیستم و از سرزمینی دورتر آمده ام، اما با این وجود، خمینی را پدر خویش می دانم.
زهرا عثمان احمد
پناهنده کرد عراقی
« با تمام وجود»
امام عزیزم! من دانش آموز کلاس دوم هستم وقتی شما فوت نمودید من یک ساله بودم و خاطره ای به یاد ندارم ولی احساس می کنم با تمام وجودم دوستت دارم.
الهه رضوانی
از مشهد 19 / 5 / 75
«یتیمی»
با توجه به شرایط سنی، دوران رحلت امام را درک نکردم ولی جمله یک فرزند شهید خیلی بر روحیه ام تاثیر گذاشت که گفت: «دوباره یتیم شدم»
سودابه مولاقلی
از مشکین شهر
«انتخاب»
یک جهان برهم زدم کز جمله بگزیدم تو را
من چه می کردم به عالم، گر نمی دیدم تو را
مجید موسوی
از قزوین
«بی تو»
جاه و جلال من تویی، مُلکت و مالِ من تویی
آب زلال من تویی، بی تو به سر نمی شود
پایگاه تابستانی بسیج مسجد
«معنای زندگی»
با دیدن حسینیه، نمی دانم چه بگویم، زیرا از فهم من خارج است، فقط سبک شدم و معنای زندگی واقعی را فهمیدم.
علی بنایی
شیون شقایقها
احمد عزیزی
خمینی آخرین تجلی ذوالفقار بود، مردی که با ابروانش خیبرهای زمان را درهم می شکست، مردی که با لبهایش سماع می کرد، ابروان خمینی ذوالفقار دوره غیبت بود، مردی که ظهور کرد تا غیبت را باور کنیم. مردی که مالک ششدانگ اشتر بود. مردی که سلمان فارسی را به همه زبانها ترجمه کرد، مردی که با اباذر برادر بود، مردی که با بارانهای موسمی نیایش، پایان خشکسالی تفسیر بود. مردی که در بازارها، تجلی می فروخت و به خیابانهای ما پرچم هدیه می داد، مردی که کشاورزی آخرت را رونق داد، مردی که ما را به اوایل آخرالزمان رسانید، مردی که کاسه های ترک خورده نیت را از عرفان ناب کوهپایه های پرستش پر کرد و ما را به آب و هوای اهورایی عادت داد. کپرنشینان حاشیۀ تصویر، تشنه یک جرعه آیینه اند، خمینی کجایی؟ خون تفسیر به جوش آمده است، زیارتنامه ها زاری می کنند، شبنم بی گلبرگ است، شب بی ستاره از بیابان عبور می کند، شقایقها شیون می کنند، خمینی کجایی؟ قرار بود به هر کدام از ما یک شاخه گل سرخ هدیه بدهی، قرار بود برای ما از مرز ملکوت، تجلی وارد کنی قرار بود ما را به ملاقات خدا ببری، برای پابرهنگان ما کفشهای مکاشفه بخری، نخلها خم شده اند هر شب کاروانی از دیدگان دماوند می چکد.