فرهنگ لغات
( ا )
ابهج: شاد، خرم، زیبا
اتیان: انجام کاری، ارتکاب، آوردن
اُثنیه: مدح و ثنا
اجتهاد: سعی، کوشش
إجهار: صدا بلند کردن
احتباس: زندان کردن، نگهداشتن، باقی ماندن احتجاب: در حجاب شدن
احتراز: پرهیز کردن، دوری جستن
احلی: شیرین تر
اَحیاز: مکانها
اَخباث: ج خبیث: پلیدی، زشتی
اختفاء: پنهان شدن
اختمار: پوشاندن، پوشش، پوشیده
اَخسّ: پست تر
اِدبار: روی گردانی
ارتیاض: رام کردن، رام شدن، تعلیم گرفتن اَرجاس: ج رجس: پلیدی، ناپاکی
ازاله: برداشتن، دورکردن
ازمّه: ج زمام: مهار، افسار
استظلال: در سایه چیزی قرار گرفتن
استعانت: یاری
استفادت: بهره، استفاده
استقذار: پلید شمردن
استقصاء: پی جویی، تفحص
استکانت: زاری
استناره: نور گرفتن، روشنی گرفتن
استیفاء: تمام چیزی را گرفتن
استیلاء: تسلط
استیناف: از نو شروع کردن، از سر گرفتن اسقام: ج سقم: بیماری، مرض
اصعب: دشوارتر، دشوارترین
کتابتهذیب نفس وسیروسلوک ازدیدگاه امام خمینی(س)صفحه 821 اعانت: یاری
اعدای عدو: سخت ترین دشمن
اعوجاج: کجی
اُغلوطه: سخنی که با آن شخص را به اشتباه اندازند
افتقار: فقر، تنگدستی، درویشی، نیازمندشدن
افهام: ج فهم
اقبال: روی آوردن
اقتراح: بی سابقه
اقطار: ج قطر: طرف، کرانه
اکثار: زیاد کردن، تکثیر کردن
الجاء: وادار ساختن کسی به کاری، کار خود را به خدا سپردن
القائات: ج القاء: تلقینات، وسوسه ها
اَلیق: سزاوارتر
آمال: ج اَمل: آرزو
امانی: ج امینه: آرزو
امّ: مادر
امّ رضاعی: مادر شیری
انانیت: خودبینی، خویشتن بینی، برگرفته از واژۀ اَنَا عربی
انامله: ج انمله: سرانگشتان
انتباه: آگاهی، بیداری، پیدا شدن، آگاه شدن انتر: میمون
انجاز: به وعده وفاکردن
انزجار: بیزاری، کراهت
انساء: کسی را به فراموشی واداشتن
انسلاخ: بیرون آمدن چیزی از چیزی، پوست انداختن
انغمار: فرورفتن در کاری
انقیاد: رام شدن، مطیع شدن، فرمانبرداری
اهتمام: تلاش، کوشش
اهوال: ج هول: ترس، بیم
ایقاع: هماهنگ ساختن آوازها
( ب )
بارقه: برق زننده، درخشنده، تابان، درخشش بأس: عذاب شدید
براق: نام چهارپایی که پیامبر در شب معراج بر آن نشست
بَحْت: محض
بطالت: بیکاری، کاهلی، یاوه گویی
بطش: راندن، حمله کردن
بهائم: ج بهیمه: چهارپایان
بهیمیت: چونان حیوان بودن
بیضاء: سپید، روشن
( ت )
تبتّل: انقطاع، انفصال، بریدن
کتابتهذیب نفس وسیروسلوک ازدیدگاه امام خمینی(س)صفحه 822 تجاذب: از دو سو کشیدن
تجافی: دوری، دوری کردن، جاخالی کردن تجلد: ادعای قوت و توانایی
تحدید: محدود ساختن، تعیین حدود
تخوم: ج تخم: حد و مرز
تدلل: ناز کردن
تدلی: فروآویختن، درآویختن، نزدیکتر شدن تدلیس: فریب دادن، فریبکاری
تذلل: فروتنی، فروتنی کردن
ترأس: رئیس شدن
ترغیب: تشویق، متمایل کردن
تسویف: کار امروز را به فردا افکندن، درنگ انداختن
تسویل: اغواگرای
تسویلات: ج تسویل
تشافع: جفت شدن، همراه شدن [مراد این است که موجب شفاعت شود]
تشبث: چنگ زدن
تشفی: آسودگی یافتن، دل آسایی
تشقیقات: ج تشقیق
تشقیق: شکافتن [مراد پیدا کردن شقوق و احتمالات مختلف یک چیز است]
تشوّه: زشتی
تصلّب: سختی کردن
تعب: خستگی، سختی
تعدید: شمارش
تعزّز: عزیزشدن
تعسّف: تکلف، سختی، رنج، مشقت
تعصّی: خودداری کردن
تعلّق: وابستگی
تعلّل: بهانه جویی، کوتاهی
تعویق: عقب انداختن، درنگ و تأخیر در کاری انداختن
تعلیل: علت، سبب
تعییب: معیوب ساختن، ایراد گرفتن، به عیب نسبت دادن
تعییر: سرزنش کردن، سرزنش
تفوق: برتری
تقصیر: کوتاهی کردن، سستی کردن
تقیید: دربند کردن (اشاره به محدود کردن و مقید کردن است)
تکلف: رنج، مشقت
تلویث: آلوده کردن
تمسک: چنگ زدن، دستاویز ساختن
تنجیس: ناپاک کردن، پلید گردانیدن
تنزّه: دوری جستن، پاک بودن، بی آلایشی
تنفّر: بیزاری، نفرت
تنمیه: نشو و نما دادن، بالنده کردن
تهتک: پرده دری کردن
تهجین: زشت شمردن، عیب گرفتن
کتابتهذیب نفس وسیروسلوک ازدیدگاه امام خمینی(س)صفحه 823 توبه نصوح: توبه راستین، توبه ای که باز رجوع نکنند بر آنچه از آن توبه کرده باشند.
( ج )
جبل: کوه
جبلّت: سرشت، طبیعت
جبلتاً: از روی فطرت و سرشت، از روی طبیعت و ذات، ذاتی، ذاتاً، فطرتاً
جحود: انکار، امری را دانسته انکار کردن
جَدْر: دیوار
جُدْران: ج جَدْر: دیوارها
جذوه: اخگر، پاره آتش
جزاف: گزاف
جُلّ: همه، بخش اعظم یک چیز
جلوات: ج جلوت
جلوت: آشکار
جنود: سربازان، نیروها
جیش: لشکر، سپاه
جیوش: ج جیش: لشکر، سپاه
( ح )
حاقّ: اصل شیئی، حقیقت امر
حرمان: محروم شدن
حشو: حرف زیادی، زاید
حشیش: علف خشک شده
حضیض: پستی، نشیب
حطام: خرده و ریزه، پاره و شکسته (کنایه از دنیاست)
حظّ: بهره، نصیب
حظوظ: ج حظ
( خ )
خِدر: پرده، حجاب
خذلان: بی بهرگی از یاری و اعانت، خواری
خرق: پاره، شکافته، پاره کردن
خرقه تهی کردن: مردن، فوت کردن
خُسران: ضرر
خسیس: دون، پست
خصم: دشمن
خصماء: ج خصم
خفرا: ج خفیر
خفیر: راهبر، نگهبان، حامی، پناه دهنده
خلّت: نقص، خلل
خلجان: خطور و گذر به ذهن
خلّص: ج خالص
خلوات: ج خلوت
خلوت: پنهان
خنّاس: شیطان، شیطان صفت
کتابتهذیب نفس وسیروسلوک ازدیدگاه امام خمینی(س)صفحه 824
( د )
داء عضال: درد سخت ازپا درآورنده
داثره: کهنه، مندرس، غافل، هالک
دار: خانه
دارالغرور: خانه فریب (کنایه از دنیاست)
داعیه: انگیزه
درکات: ج درکه
درکه: ته، شیب، سرازیری، طبقه پایین، طبقه دوزخ
دنوّ: نزدیکی
دواعی: ج داعیه: انگیزه
( ذ )
ذم: نکوهش، بدگویی
ذمیمه: نکوهیده، ناستوده، زشت
( ر )
راجی: امیدوار
راجین: امیدواران
راحله: مرکب
رامی: تیرانداز
رجز: پلیدی
رذیله: خوی ناپسند
رشحات: ج رشحه
رشحه: چکه، قطره
رفق: نرمی، مدارا
رفض: واگذاشتن، ترک کردن، رد کردن، دورافکندن
رفض نشأتین: بیرون رفتن و کنار زدن دو عالم
رمی: افکندن، تیرانداختن، انداختن، نسبت دادن
رهبت: بیم، ترس، خوف
( ز )
زاد: توشه
زقّوم: درختی است در جهنم، دارای میوه بسیار تلخ که دوزخیان از آن خورند
زلات: ج زلّت
زلّت: خطا، لغزش
زنار: کمربندی که زرتشتیان و ذمیان نصرانی در مشرق زمین مجبور بوده اند به کمربندند تا بدین وسیله از مسلمانان شناخته شوند
( س )
سالفه: گذشته
سبع: حیوان درنده، وحشی
سبعیت: درندگی
کتابتهذیب نفس وسیروسلوک ازدیدگاه امام خمینی(س)صفحه 825 سبحات: ج سبحه
سبحه: جلال و بزرگی باریتعالی، نور الهی سُبُل: ج سبیل: راه
ستر: پوشش، پرده
سجن: زندان
سخط: خشم
سَداد: راستی و درستی
سَدنه: خدمت کاران، پرده داران، گماشتگان سرایر: ج سریره: پنهانی
سفلی: پایین، پایین تر، پایین ترین مرتبه
سطوت: ابهت، وقار
سَقَرْ: دوزخ، جهنم
سُکْر: مستی
سکرات موت: بیشعوری و بیهوشی وحشتناکی که به هنگام مرگ دست می دهد
سور: دیوار دور شهر، بارۀ شهر
( ش )
شائبه: عیب، گمان، شک
شاهق: بنا و قله بلند
شح: بخیل، تنگ نظر، آز، حرص
شداد: ج شدید؛ فرشتگان شداد: فرشتگان سخت و درشت خو
شَرِه: آزمند، حریص
شطر: سوی، ناحیه
شُعب: ج شعبه: شاخه
شیمه: خلق، طبیعت، عادت
شوائب: ج شائبه: عیب، گمان، شک
شوب: آمیختن
( ص )
صبغه: رنگ
صحو: بیداری، هوشیاری
صعب: سخت
صعق: بیهوشی، فانی شدن در حق است صغار: ج صغیر: کوچک
صلبه: سخت، درشت
( ض )
ضار: ضرر رساننده
ضایع: تباه، تلف
ضیق: تنگی
( ط )
طائر: پرنده
طباع: ج طبع: سرشت، نهاد، سجیه
طرح کونین: کنار زدن دو جهان (عالم)
طریان: حمل شدن، عارض گشتن
کتابتهذیب نفس وسیروسلوک ازدیدگاه امام خمینی(س)صفحه 826
( ع )
عائله: خانواده، زن و فرزند مرد
عاکف: معتکف، مقیم شونده
عاکفان: ج عاکف
عِدّه: افراد، شمار، تعداد
عُدّه: آمادگی، ساز و برگ
عِدّه و عُدّه: کنایه از تهیه نیرو برای کار است عَفْطَةِ عَنْزْ: آب بینی بز ماده (اشاره به کلام حضرت امیر در پستی و بی مقداری دنیاست)
عقیب: دنبال، دنباله
عکوف: معتکف، مقیم شونده
عما: کوری
عمّاله: کارگزاران، گماشتگان
عنف: درشتی، شدت
( غ )
غایت قصوای: کمال مطلوب، مقصود نهایی غرور: فریب
غزارت: بسیاری، فراوانی
غشوه: از خود بی خود شدن (از غشی است) غلّ: کینه، بغض
غلاظ: ج غلیظ
غلاظ شداد: سخت و درشت؛ مأموران غلاظ شداد: مأموران درشت خوی و سختگیر
خداوند
غمض عین: چشم پوشی
( ف )
فاجر: گناهکار، ستمکار
فاقه: فقر، تنگدستی، نیازمندی
فایز: رستگار، پیروز
فتور: ضعف و سستی
فجار: ج فاجر
فجور: فسق ها، گناهها، تباهی ها
فزع: هراس، بیم، ناله، فریاد
فزع اکبر: قیامت
فضیع: رسوا
فؤاد: قلب، دل
( ق )
قاسی: (قاسیه) سخت
قالبیه: ظاهری، صوری
قُباب: ج قبه: گنبد
قبح: زشتی
قبه: گنبد
قذارات: ج قذارت: کثیفی، پلیدی، ناپاکی
قسوت: سخت دلی، سنگدلی
قصور: کوتاهی، ناتوانی
قضای وَتَر: کنایه از برآوردن نیازهای حیوانی
کتابتهذیب نفس وسیروسلوک ازدیدگاه امام خمینی(س)صفحه 827 و جسمانی است
قطاع الطریق: راهزن
قلت: اندکی، کمی
قلع: از بیخ کندن
قلوب مطبوعه: دلهای مهرزده شده
قلوب منکوسه: دلهای واژگون
قلوب منکوسه قاسیه: دلهای وارونه سخت قنوط: ناامیدی، ناامید شدن
( ک )
کائنات: موجودات جهان
کامن: پوشیده شونده، پنهان شونده، پوشیده، پنهان
کبار: ج کبیر: بزرگ
کبریا: بزرگی، سلطنت
کُمّل: ج کامل
( ل )
لایبالی: بی اعتنا
لُباب: خالص و برگزیده از هر چیزی
لِعان: یکدیگر را لعنت کردن، نفرین کردن
لُعبه: بازی
لَعَمرالحبیب: به جان دوست سوگند
لوث: آلودگی
لوم: سرزنش
( م )
مآرب: ج مَاْرَبْ: حاجت، نیاز، خواهش
مأثوره: منقول، نقل شده
مبالات: ج مبالی: اعتنا، توجه، دقت
مبعوث: برانگیخته، فرستاده شده
مبعوث منه: فرستاده شده از سوی او
مبعوث الیه: فرستاده شده به سوی او
مُبرّی: دور، پاک
مُبعّد: دورکننده
متنسّک: عابد، کسی که به ظاهر عبادت و پرستش می کند
مُتجلّی: آراسته
متنفّر: بیزار
متواترات: ج متواتر
متواتر: پیاپی، پی یکدیگر آینده و در علم حدیث خبری است که راویان بسیار در هر طبقه آن را نقل کنند تا موجب یقین شود.
متشتث: پراکنده، متفرق
متلهف: افسوس خورنده، دریغ خورنده، اندوهناک
متجافی: دورشده
متشبث: چنگ زن، دستاویز
متلبس: لباس پوشنده، آمیخته شونده، خلط شونده
متحتّم: واجب کننده، حتمی
کتابتهذیب نفس وسیروسلوک ازدیدگاه امام خمینی(س)صفحه 828 متسخّط: مورد خشم واقع شده
متدلّی: وابسته، آویخته
مجبول: سرشته
مجرّه: کهکشان
مجیر: پناه دهنده
محفوف: فراگرفته، احاطه شده
محترق: سوزان، سوخته شده
مخلد: جاودان
مخلای: تخلیه
فطرت مخلای: مراد فطرت خالص و به دور از همه چیزهاست
مخالطه: معاشرت، آمیزش
مداقّه: دقت، باریک بینی
مدارسه: درس خواندن
مدهش: دهشناک، وحشتناک
مذلت: ذلت، خواری
مرتاض: ریاضت کش، ریاضت کشنده برای تهذیب نفس
مرآت: آینه
مرآتی: ج مرآت: آینه
مربا: تربیت شده
مرقاة: [مرقات] ج مراقی
مراقی: پلکان، نردبان
مرمّی: متهم، منسوب، منتسب
مزکی (مزکا): پاک شده، پاک
مزاولت: ممارست در کاری
مسفور: نوشته
مسفورات: ج مسفور
مسجون: زندانی
مستغرق: غرق شده
مستظّل: در سایه چیزی رونده
مستأنفه: جدید
مستقره: استقراریافته، ثابت شده
مَساوی: بدیها، عیبها
مشفوع: ضمیمه شده، پیوسته، همراه
مشتهیات: ج مشتهی
مشتهی: اشتهاآور، راغب کننده
مشحون: پر، مملو، انباشته
مشوب: آمیخته
مشروبات: آشامیدنیها
مصاب تر: درست تر
مضاد: ضدّ
مضایقه: دریغ کردن
مطمح نظر: موردنظر
مطلوبات: خواسته ها
مطوقه: مؤنث مطوق، دارای طوق، دارای گردنبند
مطعومات: خوردنیها
مطویه: درهم پیچیده، پوشیده
مطعم: خوردنی
کتابتهذیب نفس وسیروسلوک ازدیدگاه امام خمینی(س)صفحه 829 مظلم: تاریک
معلّل: بیمار، ناقص
معلن: آشکار
معین: یاور، کمک، یاری دهنده
معتمد: اعتمادشده، مورد اعتماد و اطمینان
مغلول: کسی که غل و زنجیر به گردنش و دستش بسته شده
مغزای: مقصود کلام، کنایه از عمق و درون
مغلولان: ج مغلول
مغتاب: غیبت کننده
مغمور: فروبرده شده در چیزی، غرق شده
مفاهیم سوقیه وضعیه: مفاهیم بازاری و قراردادی
مفتاق: نیازمند
مفزع: پناهگاه، ملجأ، پناه بردن
مقیم: ساکن
مقتدی الانام: پیشوای مردم
مقابح: ج قُبح: زشتی
مقهور: شکست خورده، مغلوب
مقهوریت: شکست خوردن، مغلوبیت
مکاید: ج مکیده
مکیده: حیله
مکتوم: پوشیده
ملاذّ: ج ملذّة
ملذه: شهوت
ملبس: لباس
ممرضات: ج ممرض
ممرّض: مریض کننده، بیماری زا
منسلک: داخل شونده، در ردیف چیزی در آینده
منکوس: واژگون، سرنگون
منسّد: مسدود، بسته شده
منخلع: از جای کنده شده، منقطع
منافر: مخالف
منقاد: فرمانبردار، مطیع
منخرط: در یک صف قرار گرفته، در یک ردیف جای گیرنده
مَنسّی: فراموش شده
منقطع: بریده، قطع شده، جداشده
منضجر: منزجر، بیزار
منفعل: اثرپذیر، اثرپذیرنده
منقهر: شکست خورده
منبثه: منتشره، پخش شده
منطفی: خاموش شونده، فرونشانده، خاموش
منغمر: غوطه ور، فرورفته
منتحل: منتسب
منکوحات: ازدواجها
منطمس: محو، پوسیده
منفَصِمْ: جدا
کتابتهذیب نفس وسیروسلوک ازدیدگاه امام خمینی(س)صفحه 830 مندکّ: هموار، درهم کوبیده شده
مهجور: جداکرده شده، دورافتاده، جداافتاده
مؤادّه: دوستی، محبت، مهربانی، بایکدیگر دوستی کردن
موبقات: ج موبقه
موبقه: مهلک، هلاک کننده
موحش: وحشتناک، ترسناک
مؤنه: هزینه، خرج
میسور: ممکن، میسّرشدنی
( ن )
ناسی: فراموشکار
ناصیه: پیشانی
نزع روح: جان دادن، جان کندن
نُسُک: شکر، پرستش، عبادت
نسیان: فراموشی
نفار: دوری، رمیدگی
نقمت: مقابل نعمت
نِطاق: محدود، دایره، کمربندی که بر کمر می بندند
نفوس راجیه: نفسهای امیدوار
( ه )
هاویه: طبقه هفتم از طبقات دوزخ، دوزخ، جهنم
هاویه مظلمه: دوزخ و جهنم تاریک
( و )
وزر: وبال و گناه
وعید: تهدید
( ی )
یقظه: بیداری
کتابتهذیب نفس وسیروسلوک ازدیدگاه امام خمینی(س)صفحه 831
کتابتهذیب نفس وسیروسلوک ازدیدگاه امام خمینی(س)صفحه 832