
آشپزخانه، دیدم که سماور در حال جوشیدن است، قوریِ چای دمشده روی سماور است و امام، کنار سماور ایستاده، سینی استکان و نعلبکی به دست دارد و میخواهد قوری چای را بردارد و توی سینی بگذارد. با شرم و خجالتِ زیاد جلو رفتم و سلام کردم و گفتم: «آقا، شما چرا زحمت میکشید؟ اجازه بدهید من این کارها را انجام بدهم. این وظیفهی من است...» اما امام سینی چای را به من نداد و آرام گفت: «نه مرضیه خانم! عیبی ندارد. خواستم کمکی به خانم کرده باشم.» آن وقت آقا سینی را به اتاق برد و خودش کنار اسباب چای نشست و برای همه چای ریخت! چند دقیقهای بعد، سماور کنار سفره میجوشید و تمام اهل خانه مشغول خوردن صبحانه بودند و همه با خوشحالی از کار آقا تعریف میکردند.
«شیر و گُراز وحشی»
ظهر یک روز گرم تابستان، یک شیر و یک گُراز وحشی، که هردو تشنه بودند، همزمان سر چاهِ آبی رسیدند. در آنجا سرِ این که کدام یک از آنها
مجلات دوست کودکانمجله کودک 514صفحه 9