مجله کودک 479 صفحه 18
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 479 صفحه 18

آفتاب تا صبح برایش اتفاق افتاده بود، برای همراهان تعریف کرد. در این موقع، پادشاه به یاد مرد روستایی و حرفهای دیشب او با پسرش افتاد و به شدت عصبانی شد. او به افرادش دستور داد که زود بروند و آن مرد را دستگیر کنند و بیاورند. همین که مرد روستایی را آوردند، پادشاه فرمان گشتن او را صادر کرد. جلاد، خنجرش را از کمر کشید و آماده شد تا خون مرد روستایی را بریزد. مرد محکوم، وقتی مرگ را جلوی چشمهایش دید، دست از جان شُست و با خودش گفت: «حالا که قرار است بمیرم، بهتر است حرفهایم را به این پادشاه ظالم بزنم و بعد بمیرم. این شد که از پادشاه خواست تا به او اجازه دهد پیش از مُردن چند کلمه حرف بزند. پادشاه اجازه داد. مرد روستایی شروع به صحبت کرد و گفت: «ای پادشاه بزرگ! شما حق دارید که از من خشمگین باشید و من را تنبیه کنید. چون دیشب به شما دشنام و ناسزا گفتم و شما را نفرین کردم. اما خوب است بدانید که همهی مردم این سرزمین همین یکی از زیباترین قایقهای اختصاصی مربوط است به سال 1732 میلادی که برای «فردریک» پادشاه ناحیه ولز انگلستان ساخته شد. این قایق زیبا با روکشی از طلا درست شده بود و تزیینات بسیار جالبی داشت.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 479صفحه 18