
برداریم. من خیلی نیاز به پول دارم.»
زیرک لبخندی زد و با خونسردی گفت:
«بله، فکر خوبی است؛ برویم!» هر دو
با هم به محلّ گنج رفتند. خوشدل، در
نقطۀ مورد نظر شروع به کندن زمین
کرد و زیرک هم این طور نشان داد
که به او کمک میکند، امّا در اصل هیچ
میلی به این کار نداشت. عمق گودال به
اندازۀ کافی رسیده بود، امّا از کیسۀ گنج
خبری نبود. خوشدل تعجّب کرد. باز هم
بیشتر زمین را کند. امّا هر چه بیشتر
میکند، بیشتر مأیوس میشد. خیلی
نگران شد. در میان خاک هیچ اثری از
کیسۀ گنج نبود. خوشدل سرش را بلند
کرد و با غصّه گفت: «کیسه نیست! گنج
ما در خاک نیست!» زیرک، با خشم چنگ
در یقۀ خوشدل زد و گفت: «ای بدجنس!
کارِ خودِ توست!... سکّهها را تو بُرده ای!
چون غیر از من و تو هیچ کس از جای
آنها خبر نداشت!» خوشدل ناراحت
شد و گفت: «این چه حرفی است؟ چرا
تهمت میزنی؟ چرا باید من سکّهها را
بردارم؟...» زیرک گفت: «برای این که
فکر کردهای زرنگی! وقتی تو را پیش
قاضی بردم، آن وقت معلوم میشود!
خیال کرده ای...»
(ادامه دارد)
به دنبال این سقوط، تعدادی از ستارگان صاحب نام یوونتوس این تیم را ترک کردند، اما تعدادی نیز ماندند تا به تیم کمک کنند که دوباره به سری A صعود کند.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 363صفحه 15