
« گفت و گوی بهار و تابستان»
تابستان میگوید: من زودتر از پارسال آمدم، تو عمرت کوتاه شد. بهار میگوید: تو نامردی! تو خیلی زود آمدی! آن زمستان هم نامرد است! و تمام میوهها را یخ زده کرد و درختان را خشک کرد. من از شما دو فصل بیزارم.
تابستان میگوید: آن زمستان خیلی سرد بود، پس باید این تابستان خیلی گرم میشد.
بهار میگوید: آن زمستان به موقع آمد امّا تو...
تابستان میگوید: من دوست دارم زیاد به زمین گرما بدهم.
بهار میگوید: گرمای تو باعث شد بارانی نبارد. یک مقدار آب ارزش زیادی دارد.
تابستان که کمی پشیمان شده بود، گفت: من بی دلیل گفتم زود آمدم، میخواستم امتحانت کنم. گاهی سردی، گاهی گرم گاهی باران دارد. گاهی آفتاب میبارد. حالا بدان که من باعث شدم تو خودت را بشناسی. بهار از تابستان تشکر کرد و خوشحال شد.
آیدین ابراهیمی 12 ساله از تهران
حورا اعتابی/ 9 ساله/ از قم
مهندس کوچک
یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. یک دختری
به نام زهرا بود که خیلی مرتّب و ناز بود. او خواهری
داشت به نام نازنین که دهانش بو میداد. او در مدرسه
هیچ وقت با کسی از نزدیک صحبت نمی کرد. یک روز خواهرش زهرا به او گفت: «عزیزم چرا مسواک نمی زنی؟
چرا طبقه های ساختمانت را خراب میکنی؟» نازنین با
تعجّب گفت: «منظورت از این حرف چه بود؟» زهرا گفت:
«اگر یک کم دقّت کنی میفهمی!» نازنین هیچی نگفت.
به ساعت نگاه کرد. ساعت 10 بود. برای همین رفت و
خوابید تا فردا صبح از سرویسش جا نماند. فردا صبح او
میخواست از دوستش سؤال در مورد ریاضی بکند. فردا
شد و نازنین تا آمد از دوستش سؤال کند، دید دوستش صورتش را آن طرف کرده است. نازنین با تعجّب گفت:
«من که هنوز حرفی نزدم پس چرا صورتت را آن طرف کردی؟» دوستش گفت: «چون تو وقتی نفس میکشی
هم دهان تو بوی بد میدهد.» نازنین ناراحت شد.وقتی رسیدخانه، خواهرش زهرا او را عصبانی دید. با تعجّب
پرسید: «چرا ناراحتی؟» نازنین هم زد زیر گریه و همهی
ماجرا را برای خواهرش تعریف کرد و گفت: «دوست من
خیلی بی ادب است. او نباید به من چنین حرفی میزد.»
ولی زهرا گفت: «دوست تو کاملاً حرف درستی زده است. دهان تو بوی بد میدهد. دهان تو یک ساختمان است
و دندان هایت طبقه های ساختمان اند. آیا میدانی که
ساختمان را کی درست میکند؟» نازنین گفت: «معلوم
است مهندس درست میکند. ولی آن مهندس کیست؟»
زهرا گفت: «مسواک همان مهندس است.» نازنین فهمید
که خواهرش درست میگوید پس فوری به دستشویی
رفت و دندان هایش را مسواک زد. بعد از آن روز او
همیشه دندان هایش را مسواک میزند.
بهشته دنیوی از مشهد
نام پرنده: هوتزین
اندازه: حدود 60 سانتی متر
گستردگی در جهان: آمریکای جنوبی ـ آمازون و رود اورینوکو
زیستگاه: کنار رودخانهها و دریاچه ها
غذا: میوهها و برگ درختان
سایر ویژگی ها: معمولاً دو یا سه تخم نقطه نقطه میگذارد.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 341صفحه 3