
که به سوی شما آمده ام . از شما می خواهم دست از بت پرستی بردارید ، تا به خوشبختی برسید ! »
مردی خارکن پرسید : « از بت پرستی دست برداریم ، چگونه ؟ »
پیرزنی که عصایی دراز در دست داشت با صدای نازکش فریاد زد : « یعنی می گویی ما خدایانِ عزیزمان را نپرستیم ، وای بر تو ، چه گناه بزرگی ! »
فرمانده سربازان حاکم که در میان مردم پنهان شده بود جلو آمد و با عصابنیت گفت : « از تو انتظار نداشتیم ، دیگر حرفی نزن هود ! »
هود دست بر نداشت . فرمانده گفت : « او کافر شده ، باید او را بکشیم . »
هود فریاد زد « از خداوند بخواهید که برای شما باران رحمتش را فرو بفرستد و گناه هایتان را ببخشد . »
عده ای از مردم جواب دادند : « تو بی عقل شده ای هود ، خودت را خسته نکن ، ما از بت هایمان دست بر نمی داریم . »
هود آه کشید و گفت : « وای بر شما ، روز عذاب خدا نزدیک است . . . . »
بت پرست ها به سوی او حمله کردند . بعد با مشت و لگد او را کتک زدند . جوانی جنگجو گلویِ او را فشار داد . صورت هود سیاه شد و بر زمین افتاد . جوان با خوشحالی گفت : « من او را کشتم . هود مُرد . »
بت پرست ها از ترس عقب عقب رفتند . سپس همگی شان به خانه های خود فرار کردند .
اما هود بیهوش بود . حالا هیچ کس در کنارش نبود . یک شبانه روز گذشت ، تا آن که به هوش آمد . تنش رنجور و داغ بود . او وقتی چشم باز کرد گفت : « خدایا به آن چه که تو به من دستور داده ای ، انجام دادم . اما تو دیدی که آن ها چه رفتاری با من داشتند ! »
ابرهای گل کلم مانند (پنبه ای شکل) « کومولوس » نام دارند که معمولاً در ارتفاع 3 کیلومتری بالای سطح زمین تشکیل می شوند .
مجلات دوست کودکانمجله کودک 324صفحه 9