حرف زدند و خندیدند و برای هم خاطره تعریف کردند. هنوز حرف هایشان تمام نشده بود که به دهکده رسیدند. جادوگر با تعجب گفت؛« چه قدر زود رسیدیم!» موشی گفت:« گفته بودم که راه را نزدیک می کنم!» وقتی جادوگر هرچه را که لازم داشت خرید، آن ها با هم به طرف خانه برگشتند.
جادوگر کتاب جادو را باز کرد و در آن نوشت:
جادوی کوتاه شدن راه های دور و خسته نشدن!
با یک دوست خوب و مهربان، راه رفتن و حرف زدن و خندیدن! دورترین راه ها را نزدیک می کند.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 313صفحه 6