دستهای مادربزرگ
بند رخت، سبد لباسها را دید و گفت:«چه آفتابی! امروز روز بازی است. اگر مادربزرگ شما را بشوید میتوانید زیر آفتاب تاب بخورید و بازی کنید!»
لباسهای توی سبد گفتند:«مادربزرگ دستهایش درد میکند و نمیتواند ما را بشوید.»
بند رخت به آسمان نگاه کرد و لباسهای توی سبد بیحوصله خوابیدند.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 446صفحه 18