کلاغی که قار قارش نمی آمد
یک کلاغ بود که قار قارش نمی آمد. گفت:« چی کار کنم؟»
گفتند:« صبر کن می آید!»
کلاغه صبر نکرد. یک شب که گنجشک خواب بود، جیکش را برداشت. هو هو ی جغد و قور قور قورباغه را هم برداشت. همه را با هم قاطی کرد و خوب هم زد و یک صدای تازه درست کرد: قوهوج، قوهوج...
گنجشک و جغد و قورباغه فهمیدند. آمدند صدایشان را برداشتند و یکی یک پس گردنی هم به کلاغ زدند. یک دفعه، قار قار کلاغ که توی گلویش گیر کرده بود، پرید بیرون و گفت:« قار قار» یعنی من آمدم!
کلاغ گفت:« قار قار قار قار بازم قار» یعنی خوش آمدی!
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 383صفحه 18