![](http://statics.imam-khomeini.ir/UserFiles/fa/Majallat/MajalleDust/479/479_21.jpg)
مزه، غذای من است!» گفت:« نه! دوست و همسایه ی من است.» گفت:« اما حالا دیگر همسایه ی تو نیست!» فریاد زد:« ای عزیز! یک کاری بکن! الان ، را می خورد.» دید که به نزدیک شده و می خواهد آن را یک لقمه ی چپ کند. از آب بیرون آمد و فریاد زد:« را نخور!» اما به حرف گوش نکرد و پنجه اش را به طرف دراز کرد. همین موقع با یک جفتک، و را انداخت توی آب. توی آب بالا و پایین می رفت و کمک می خواست. او نه شنا بلد بود و نه آب را دوست داشت. رفت توی آب و را بیرون آورد. خیس خیس شده بود. خوش حال بود و می خندید و توی آب شنا می کرد.
راستی! کوچولو کجا بود؟ زیر آب کنار پای بود!
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 377صفحه 21