فرشته ها
به حسین گفته بودم که نباید آب اضافی لیوانش را دور بریزد، اما او هیچ وقت به حرف های من گوش نمی کند. آن روز، بعد از این که آب خورد، می خواست خودش بقیه ی آب لیوان را توی ظرفشویی خالی کند. اما قدش نرسید و همه ی آب ریخت روی لباسش. بعد مثل همیشه، شروع کرد به گریه کردن. مادرم لباسش را عوض کرد و او را بغل گرفت. من هم تشنه بودم. آب خوردم و بقیه ی آبی که توی لیوانم مانده بود را توی گلدان ریختم. مادرم گفت:" آفرین پسر خوب! همیشه به اندازه ای که لازم است آب توی لیوان بریز. اگر هم اضافه بود، آب را دور نریز. یادت باشد که امام همیشه توجه داشتند، آب هدر نرود. حتی وقتی قطره قطره آب شیر چکه می کرد، ایشان می رفتند وخودشان شیر را می بستند تا آب هدر نرود." حسین وقتی دید من با آب باقی مانده کمی به او آب داد. اما حسین آب را نخورد و آن را توی گلدان ریخت. مادرم خندید و او را بوسید. کارهای حسین همیشه خنده دار است. تا او بزرگ شود و چیزهایی را که من می دانم یاد بگیرد، خیلی طول می کشد.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 365صفحه 8