خروس بی کاکل
لاله جعفری
یکی بود، یکی نبود.
یک خروس بود، کامل نداشت. به خروس بی کاکل، هیچ کس کار نمی داد می گفتند:" خروس بی کاکل که خروس نیست. سر وقت قوقولی نمی کند. صبح ها خواب می مانیم! " یک روز خروس از جلوی خانه ی کاکلی رد می شد، دید باز هم با آن کاکل گنده اش، گرفته خوابیده! جلو رفت و گفت:" کاکلی! کاکلت را قرض می دهی؟" کاکلی خمیازه ای کشید و گفت:" بردار و برو بگذار بخوابم!" و دوباره خوابید. خروس کاکل را برداشت. گذاشت سرش و رفت دنبال کار. خروس ، هر جا که رفت، همه ریختند سرش. یکی گفت:" بیا این جا کار کن! " یکی گفت:" نه بیا این جار کار کن! " یکی یک مشت دانه داد و گفت:" بفرمایید! " یکی دو مشت ارزن داد و گفت:" بفرمایید! بفرمایید!" کوله ی خروس پر از دانه و ارزن شد. خروس صبح زود مشغول به کار شد. یکی یکی به نوبت. آن ها را از خواب بیدار کرد. غروب که شد، کوله ی سنگین را برداشت و به خانه ی کاکلی رفت. کاکلی هنوز خواب بود.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 365صفحه 4