![](http://statics.imam-khomeini.ir/UserFiles/fa/Majallat/MajalleDust/455/455_6.jpg)
را دیدند و به هم چسبیدیدند و شدند یک گربه ی درسته و از آن جا رفتند. دماغ باز هم تنها شد. آخر از همه، دو تا موش گنده ی خاکستری به آن جا آمدند. موش ها یکی یک قالب پنیر به دماغ دادند. آن ها همان روز اول همدیگر را دیدند و تصمیم گرفتند با هم عروسی کنند. آن وقت هفت شب و هفت روز جشن گرفتند. دماغ را هم دعوت کردند.
آن هفت شب و هفت روز ، خیلی به دماغ خوش گذشت. موش ها، یکی از سوراخ ها را اتاق پذیرایی کردند و یکی را اتاق خواب و برای همیشه آن جا ماندند. کمی بعد، موش ها صاحب هفت تا بچه شدند. دماغ، بچه موش ها را خیلی دوست داشت. آن ها تا وقتی دماغ زنده بود، به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی کردند. وقتی هم دماغ رد، سوراخ هایش را به آن ها بخشید!
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 354صفحه 6