فرشته ها
پدربزرگ داشت قرآن می خواند. سرم را روی پایش گذاشتم و به قرآن خواندن او گوش دادم. مادرم می گوید که هر وقت کسی قرآن می خواند، فرشته ها دور او می نشینند و به صدایش گوش می کنند.
پرسیدم:" پدربزرگ! الان فرشته ها این جا هستند؟"
پدربزرگ خندید. به سرم دست کشید و گفت:" هستند، جان دلم!" پرسیدم:" من آن ها را نمی بینم. شما می بینید؟" پدربزرگ گفت:" یکی از آن ها، سرش را روی پای من گذاشته و به قرآن گوش می دهد!" من خندیدم و دست پدربزرگ را بوسیدم. پدربزرگ دوباره قرآن خواند. شاید چند تا فرشته ی دیگر هم سرشان را روی پای پدربرزگ گذاشته بودند و مثل من ساکت و آرام به قرآن گوش می دادند.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 330صفحه 8