گفت :« تو پنهان شو ، من تو را پیدا می کنم .» کلاغ چشم هایش را بست . گربه دوید و پشت یکی از درخت ها پنهان شد . کلاغ خیلی زود او را پیدا کرد . بعد نوبت به گربه رسید که چشم هایش را ببندد . کلاغ پر زد و روی یکی از درخت ها پنهان شد . گربه هر چه گشت کلاغ را پیدا نکرد . کلاغ خندید و گفت :« من برنده شدم .» گربه پرسید :«تو چه طوری مرا پیدا کردی؟»کلاغ گفت :« رد پای تو روی برف ها مانده بود . من رد پای تو را دنبال کردم و تو را پیدا کردم . اما من پریدم . برای همین هم تو نتوانستی مرا پیدا کنی!» گربه به رد پایش نگاه کرد و رد پاهای گربه را دید ، خندید و گفت :« گربه جان! این بار تو برنده شدی! من نمی دانم تو کجا هستی .» گربه دوید و پیش کلاغ آمد . آن ها تمام روز را روی برف ها بازی کردند . حیف که درخت ها در خواب بودند ، وقتی که باغ پر شده بود ، از رد پای کلاغ و گربه روی برف های سفید و زیبا .
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 323صفحه 6