خندید و خواست برود که صدایی شنید . این صدای بود . گفت : « عزیز ! مراقب باش مرا زیر پاهایت له نکنی ! » به گفت : « وای ! ببخش جان ! تو را ندیدم . »
به گفت : « تو یک بزرگی هستی و باید مراقب کوچکتر از خودت باشی . » به گفت : « تو هم یک بزرگ هستی و باید مراقب کوچک تر از خودت باشی . » به نگاه کرد و گفتک « عزیز ! تو هم از همه بزرگ تر هستی و باید مراقب کوچک تر از خودت باشی . »
آرام راه رفت او مراقب بود که کسی را له نکند .
هم آرام راه رفت . او هم مراقبل بود کسی را له نکند .
هم آرام آرام راه رفت ، هم مراقب بود که کسی را له نکند .
فقط خیالش راحت بود که هیچ کس زیر پاهای کوچولوی او له نمی شود !
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 276صفحه 19