فرشته ها
دایی عباس یک دوست خارجی دارد . او خبرنگار است و در یک کشور دیگر زندگی می کند . دیروز دوست خارجی دایی عباس به ایران آمد .
او برای من و حسین شکلات آورده بود . دوست دایی عباس ، نمی توانست خیلی خوب فارسی حرف بزند ، برای همین هم به ما نگاه می کرد و می خندید .
من و حسین هم به او نگاه می کردیم و می خندیدیم . پدرم می گفت : « دوست دایی عباس به ایران آمده بود تا از جشن مردم در روز بیست و دوم بهمن فیلم برداری کند و عکس بگیرد . » پدرم می گفت که او ایران را خیلی دوست دارد . مردم ایران را هم خیلی دوست دارد . اما من فکر می کردم او قرمه سبزی هم خیلی دوست دارد . چون موقع ناهار خوردن ، همه اش سرش را تکان می داد و می خندید !
پدرم و دایی عباس با او انگلیسی حرف می زدند . حتماً به او می گفته اند که فردا روز جشن پیروزی انقلاب ما است . یک جشن بزرگ پر از بادکنک ، پر از گل و شیرینی و فشفشه های رنگارنگ !
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 272صفحه 8