ما و شیرها
é محمدرضا یوسفی
سال اول من به دنیا آمدم . مادرم مرا شیر داد .
سال دوم ، گوساله به دنیا آمد . گوساله گرسنه بود . مادرم از شیرش به او هم داد .
سال سوم ، من و گوساله شیر نمی خوردیم . من غذا می خوردم و گوساله علف می خورد .
سال چهارم ، گوساله یک گاو شد . یک گاو که به رنگ رنگ شیر بود .
سال پنجم ، گاو یک ساله زایید و به او شیر داد .
سال ششم ، مادرم ، یک خواهر برای من زایید . مادرم شیر نداشت و از شیر گاو به خواهرم داد .
سال هفتم ، سال شیر بود . نه شیر جنگل ! آن سال برای من و گاو و گوساله و خواهرم سال شیر ، شیر خوردنی بود !
شیر مادرم در دل گاو بود .
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 272صفحه 4