خواب جوجه قمبل
مرجان کشاورزی آزاد
یکی بود، یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود.
جوجهی زرد و کوچولویی بود که خیلی خیلی تپلی بود، برای همین هم همه او را جوجه قمبل صدا میکردند.
یک شب، جوجه قمبل خواب عجیبی دید. خواب دید که یک پروانهی زیبا روی سرش نشست و گفت: «جوجه قمبل! من همیشه روی سر تو میمانم!» صبح، وقتی جوجه قمبل از خواب بیدار شد، خوابی را که دیده بود برای مادرش تعریف کرد.
خانم مرغی، جوجه، قمبل را ناز کرد و گفت: «چه خواب قشنگی!»
جوجه قمبل با این که هنوز به پروانهای که توی خواب دیده بود فکر میکرد. از لانه بیرون رفت تا بازی کند. روی گلهای باغچه، پروانهای نشسته بود.
جوجه قمبل به او گفت: «دیشب، تو به خواب من آمده بودی؟»
پروانه گفت: «من شبها هیچ کجا نمیروم. نه به خواب تو و نه به خواب هیچ کس دیگر! دیشب توی خواب خودم بودم.»
همین موقع دو تا پروانهی رنگارنگ پر زدند و روی گل نشستند. جوجه قمبل گفت: «شاید یکی از شما، دیشب به خواب من آمده بود!»
پروانهها گفتند: «نه! ما دیشب توی خواب خودمان بودیم.»
بعد هم هر دو با هم خندیدند. جوجه قمبل میخواست برگردد که زنبور کوچولویی او را صدا کرد و گفت: «جوجه قمبل! دیشب توی خواب چه دیدی؟» جوجه قمبل گفت: «خواب دیدم که یک پروانه ی قشنگ روی سرم نشست و گفت که همیشه روی سرم میماند!»
زنبور نزدیکتر آمد و گفت: «راست گفته! چون الان هم روی سر تو نشسته است.» جوجه قمبل با تعجب پرسید: «روی سر من؟»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 84صفحه 4