باغبان رفت و…
داغ او در باغ تا افتاد آتش می گرفت...
باغبان رفت و گل و شمشاد آتش می گرفت
پیلۀ خود را درید و بی صدا پرواز کرد
شمع با شیون درون باد آتش می گرفت
از میان اهل امت رفت پیغمبر مگر؟!
شعله در شعله ثمود و عاد آتش می گرفت
آه ای ایرانیان دردا که پیر قوم رفت
پارس را گریاند و قوم ماد آتش می گرفت
شوکران ها آمدند و شور شیرین تلخ
در کنار بیستون فرهاد آتش می گرفت
نوعروسان را عزا پوشیده اند این قوم آه!
در میان حجله اش داماد آتش می گرفت
ماه شهریور نماند و رفت تا اردیبهشت
تیر در مرداد در خرداد آتش می گرفت
مهدی میرزایی