![](http://statics.imam-khomeini.ir/UserFiles/fa/Majallat/MajalleDust/472/472_8.jpg)
فرشتهها
وقتی با پدربزرگ به خیابان میروم، دست او را میگیرم. هیچ وقت تندتر از پدر بزرگ راه نمیروم. چون او پاهایش درد میکند و زود خسته میشود.
وقتی پدربزرگ خواب است، من ساکت میمانم و سر و صدا نمیکنم تا او خوب بخوابد.
وقتی پدرم، پدربزرگ را به حمام میبرد، من هم با آنها میروم و سر پدربزرگ را با کف میشویم! آن وقت پدربزرگ میخندد و مرا دعا می کند.
پدرم میگوید:" هر بار که پدربزرگ خوشحال است و میخندد، فرشتهها هم میخندند و خدا از این همه شادی، شاد میشود.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 370صفحه 8