مثنوی انقلاب
سر برزدیم از تف طوفان کربلا
جوشید کان خون شهیدان کربلا
سربرزدیم و در نفس های و هو شدیم
سربرزدیم و لالۀ صحرای او شدیم
از جانب مشارق روزان شب نشست
سربرزدیم و بیرق خورشیدمان به دست
تا روز را به حال تلاطم در آوریم
خورشید را به باور مردم درآوریم
امواج گر گرفته کف گشته خدا
راهی شدیم خیل به صف گشته خدا
راهی شدیم در صف طوفان نوح او
ما راهیان خشم و جلودار، روح او
راهی شدیم روی زمین را طرف - طرف
آزاد کرد، مسجد الاقصایمان هدف
می گفت پیر اگر جریانیست از خدا
این انقلاب خود فورانیست از خدا
می گفت چند از آتش ما جهان رصد کنند
گرد و غبار جامۀ دین را لگد کنند
ما خویشِ خویش و جملۀ عالم برون ما
دین یکسره جمود شده با سکون ما
می گفت و تازه گفتنی اش گل دوانده بود
بسیار گفتنیش که ناگفته مانده بود
لب بست و ما به سوز صدایش نیازمند
دنیا به چشمهای رسایش نیازمند
آورد خال و سینۀ عاشق نمودمان
آورد چشم داشت شقایق گشودمان
سر برزدیم از تف طوفان کربلا
جوشیدگان خون شهیدان کربلا
سربرزدیم و پیشرو ما تمام، تو
ما بندگان بی سروپا و امام، تو
ایمان ماه تصور خندیدن تو بود
اصلاً تمام مذهب ما دیدن تو بود
این دشت اگر نظام شقایق گرفته است
از نظم مژه های تو منطق گرفته است
سید بلند شو! همگان آدم توئیم
از بلخ تا نجف همه در پرچم توئیم
گو بر دهان صبر زمانه برافکنیم
تا کعبۀ وهابیت از کعبه برکنیم
گودت را به تبفه هیجا درآوریم
تا دود از دماغ تماشا بر آوریم
ما انقلاب خون حسینیم تیغ را
فرمانبران پیر خمینیم تیغ را
سربرزدیم از کف طوفان کربلا
جوشیدگان خون شهیدان کربلا
سید رضا محمدی