آیینۀ سیمای روح الله
ای ساقی کوثر بدستت جام داده حق، چون پیمبر مصطفایت نام داده
ای چون حسین از کربلای خون گذشته نام بلندت از سر گردون گذشته
ای که تجلّی کرده مهر و ماه در تو آیینۀ سیمای روح الله در تو
در سوگ تو اشک از نگاه ما جاریست خاکستر صد کاروان در راه جاریست
سوزانده سوگت پای تا سر بحر و بر را داغت تکان داده است قلب بوالبشر را
حیرت گل آیینه های خواب گشته کوه از غم تو قطره قطره آب گشته
بغض قفس بر روی پرها سایه کرده داغ شقایق بر چپرها سایه کرده
نوح از غم طوفان تو از پا فتاده ایوب صبر خویش را از دست داده
یعقوب از کف داده چشم روشنش را یوسف دریده سر به سر پیراهنش را
از آتش این داغ ما را بیم باشد حتی اگر اعجاز ابراهیم باشد
در سوگ تو باغ جنون غرق شکوفه است دلهای ما غمگین تر از محراب کوفه است
آفاق خجلت پیشه سر در لاک برده خورشید سر در زیر بال خاک برده
دلهای شرحه شرحه شرح آه دارند در سینه داغی از فراق ماه دارند
هر چند که با هجرت تو رجعتی نیست خوشتر از این هجرت که کردی هجرتی نیست
□ غلامرضا پروینی