دو قطعه شعر از عبدالجبار کاکایی
ای ماه چه دیر آمدی
یک شهر دعا کرد و بلا کم نشد امسال
خون شد جگر خلق و محرم نشد امسال
ای ماه چه دیر آمدی از راه و عجیب است
دل واپس تو عالم و آدم نشد امسال
پیش از تو محرم شد و پیش از تو عزا بود
مویی ز عزاداری تو کم نشد امسال
جایی ننشستیم که یادی نشد از درد
شعری نسرودیم که ماتم نشد امسال
صد خیمه خاموش به تاراج جنون رفت
یک خاطر آسوده فراهم نشد امسال
در گریه نهفتیم عزای شب خود را
تاوان تو زخمی ست که مرهم نشد امسال
ده قرن سکوت
در خویش فرو رفته ام از سایه ی چاقو
چون گربه ی وحشت زده خاموشم و ترسو
تاراج خزان بود و خزان بود درین باغ
چون میوه ی آفت زده بی رنگم و بی بو
من آجر افتاده ی ده قرن سکوتم
تو روزن وامانده ی ده قرن هیاهو
دلتنگ ترم از گره بسته ی قالی
تاریک ترم ازشب بی روزن پستو
تو حاکم این شهری و من رند و زمین، گرد
...پیش از تو ثنا گویم و بعد از تو ثناگو