دو قطعه شعر از محمد صارمی شهاب:
نه نمی شود
تا همیشه زنده ای
نه نمی شود
به حرف کوچه اعتماد کرد
ای امام آب و آفتاب
تو بزرگتر ز مرگ بوده ای
تو برای خیل شاهدان بی کفن
تو برای ما جوانه ها
تا همیشه زنده ای
در عزای تو
آسمان اگرچه گریه می کند
پنجره اگرچه غم گرفته است
تو ولی
تا همیشه زنده ای
هر کجا
انقلاب تازه ای به پا شود
عطر تو
در ترنم هوا
می پراکند
نه نمی شود به حرف کوچه اعتماد کرد
ای امام آفتاب و آینه
تو بزرگتر ز مرگ بوده ای
تو تا همیشه زنده ای
خشت خشت کوچه ها
جماران
کوچه های خسته ات
چشم انتظار کیست
و بعد از آن غروب تلخ
اینک روزگارت چیست
چه شد آن آفتاب مهربان
از مشرقت پر زد
جماران
جمله های آن امام مهربانی
بخوان در گوش این
جان برکفان چیفه بر دوش
امام لاله ها
روح تو را
تا آسمان ها برد
ولی آن صندلی
هر صبح
پر از عطر شقایق های اروند است
دل هر لاله ای در این زمان
در خشت خشت کوچه هایت
سخت پابند است
جماران ای تجلی گاه باران
کوچه های خسته ایت چشم انتظار کیست