و مواظبش بود. مرد عکاس سرش را درون پارچهای برد و از داخل، چشمش را روی دوربین گذاشت و سعیدو را نگاه کرد. اصلاً متوجه پشه نشد. پشه آمده بود و درست گوشه دماغ سعید و نشسته بود و او را گاز میگرفت اما سعیدو ابداً حرکتی نکرد. با مادرش لج کرده بود و میخواست عکس خراب شود. نیش پشه را تحمل کرد اما صدایش درنیامد. وقتی دوربین فلاش زد، پشه از روی صورت سعیدو پرید. کار عکاس تمام شد.
مادرش عکسها را که دید، عصبانی شد. یک سر کچل، با صورتی آفتاب سوخته که کنار دماغش یک پشه نشسته بود و یک پیراهن راهراه که دکمه یقهاش بسته بود و لبهای گوشتآلود و خندهای که موذیانه بود. مادرش اصلاً از این عکس راضی نبود. اما او خوب میدانست که سعیدو عکس دیگری نخواهد گرفت. او سعیدو را خیلی خوب میشناخت. پس به همان عکس پشهای رضایت داد و مدارک را برای ثبت نام به مدرسه برد. مدیر عکس را قبول نکرد و گفت: (( عکس باید روشن باشد، نباید لکه داشته باشد... ))
برخی از این ماهیها، رنگ طلایی دارند و شکل بدن و ترکیب بالههای آنها با هم تفاوت زیادی دارد.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 500صفحه 34