این بار هم آقا کله پوک همین که نشست روی صندلی آرایشگاه رفت توی فکر و کلهاش شروع کرد به تکان تکان خوردن، آخر اون موقع فکر کردن کلهاش تکان تکان میخورد. او، اول فکرهای دریای کرد، فکر کرد اگر او ماهی میشد میتوانست توی دریاها و اقیانوسها مدتها بچرخد، شنا کند و همه جا برود و توی دریاها همه چیز را ببیند. حتی توی شکم کوسهها و نهنگها را. ممکن هم بود که زیر دندان یک اره ماهی برود و... درست در همین وقت بود که کله آقا پوک تکان محکمی خورد و نوک قیچی رفت توی کلهاش و بلند گفت: «آخ» و از فکرهای دریایی بیرون آمد و دوباره صاف نشست.
اما مدتی بعد آقا کله پوک دوباره رفت توی فکر و این بار فکرهایش آسمانی شدند و فکر کرد اگر او خلبان یک هواپیما میشد، یا یک پرنده میشد، یا یک مسافر ماجراجو میشد که با بالن پرواز میکرد، میتوانست همه جا برود و در آسمان تا بالای ابرها پرواز کند و همه چیز را ببیند و زیر باران خیس شود و
پوست این ماهی خشن و حالت سنبادهای دارد. در زمانهای دور از پوست خشک شده این ماهی برای تکمیل قایقهای چوبی استفاده میشد.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 500صفحه 17