پس از آنکه در اردیبهشتماه سال 1359 سعادتى به ما روى کرد و حضرتامام
پس از بیمارى طولانى، به جماران آمدند و در منزل ما اقامت فرمودند، ما هم به
منزلى در کنار خانۀ امام که اجاره کرده بودیم نقل مکان کردیم. فرزند کوچک من
به نام فاطمه در آن موقع حدوداً سه سال داشت و مدت زیادى به بیمارى چشم
مبتلا بود.
یک روز فاطمه با بچهها در بیت امام مشغول بازى بود، ناگهان شنید که
بچهها مىگویند امام آمد و همه بچهها به طرف امام رفتند که ایشان را ببینند.
فاطمه که در اثر درد نمىتوانست چشمهایش را باز کند، هرچه خواست به طرف
امام برود و امام را ببیند، نتوانست. امام متوجه او شدند و نزدیک رفتند و او را
مورد محبت خود قرار دادند و پرسیدند این بچۀ کیست؟ بعد از اینکه معرفى شد،
امام فرمودند: چرا این بچه را معالجه نمىکنند؟ گفته شد که پزشکان بسیارى او
را دیدهاند و معاینه کردهاند، لکن فایدهاى نداشته است. امام که نسبت به این بچه
تحت تأثیر عواطف قرار گرفته بودند، فرمودند: این بچه را به خارج ببرند، شاید
معالجه شود و هرچه خرج دارد من قبول مىکنم. این گفتۀ امام موجب شد که او
را به خارج بردیم تا معالجه شود و به این ترتیب، دخترم سلامت از دست رفته
خود را باز یافت.
منبع: پدر مهربان، ص39
.
انتهای پیام /*