در اردوگاه ما دو آسایشگاه در یک راهرو واقع بود که درهاشان به هم متصل بود. بچهها
با ترفند خاصى عکس امام را روى دیوار کشیده بودند و جورى هم کشیده بودند که
عراقىها متوجه آن نشوند. یادم هست هر وقت عرصه بر بچهها تنگ مىشد، جلوى این
عکس مىایستادند و به این عکس نگاه مىکردند و اشک مىریختند و با دیدن آن، هم
خاطراتشان زنده مىشد و هم امیدوارىشان بیشتر مىشد؛ تا اینکه یکى از جاسوسها
رفت و به عراقىها اطلاع داد که اینها عکس امام را کشیدهاند و به آن احترام مىکنند.
عراقىها هم که متوجه شده بودند، آمدند عکس را دیدند و خیلى عصبانى شدند و
شروع به کتک زدن بچهها کردند تا بفهمند چه کسى این عکس را کشیده است و چطور
این کار را کرده است. چون ما هیچ امکاناتى براى اینجور کارها نداشتیم. ما آن عکس امام
را با زغال باطریهایى که در بیابان افتاده بود کشیده بودیم و خیلى هم تمیز و قشنگ شده
بود. وقتى پس از برنامه مفصل تنبیه و کتک زدن به آنها گفتیم که اینطور کشیدهایم، اصلاً
باورشان نمىشد که بچهها اینقدر ماهرانه و هنرمندانه این عکس را با زغال کشیده باشند
که مثل چهره طبیعى امام باشد.
این موضوع هم، عراقىها را خیلى عصبانى و ناراحت
کرد. آنها تعجب کرده بودند از استعداد بچهها که با این محاصره شدید و تدابیر امنیتى،
اینگونه کارهاى خود را پیشمىبردند و به اهدافى که داشتند مىرسیدند.
البته، آنها
خیلى هم نفهم بودند! مدتى بود که این عکس کشیده شده بود، ولى آنها نمىدانستند که
این عکس امام است. بعداً هم که متوجه شدند و دردسر ایجاد شد، بچهها مىگفتند: این
عکس حافظ است و ما عکس حافظ را کشیدهایم. عراقىها دیده بودند که حافظ عمامه
ندارد و ما مىگوییم عکس حافظ است، زیرا او هم عمامه داشته است. بعد همان منافق
به آنان گفته بود که این عکس امام است. آن وقت عراقىها مىگفتند: شما دروغ مىگویید
و این عکس خمینى است. چه کسى آن را کشیده؟ خلاصه، آن روز بچههاى آسایشگاه
یک و آسایشگاه دو، کتک مفصلى خوردند.
منبع: رنج غربت؛ داغ حسرت، ص250
.
انتهای پیام /*